مونولوگ

‌‌

علی امیرالمؤمنین

 

 

 

 

 

امشب

 

امشب را نمی‌شود ننوشت. دلم مثل سیر و سرکه می‌جوشد. تا‌به‌حال سیر و سرکه را قاطی نکرده‌ام که ببینم چطور می‌جوشند، ولی خب دل من یک‌جوری می‌جوشد امشب. کمتر از خیلی از روزهای اخیر، ولی بیشتر از خیلی از روزهای زندگی‌ام. با اینکه بیست و نه* روشن است و من این شب‌های جهنمی، جایم را دقیقا مقابل بادش می‌اندازم، اما از لذتش گذشته‌ام و آمده‌ام چپیده‌ام توی اتاق که بنویسم. چیز بیشتری نمی‌گویم جز اینکه کاش قضاوت هم مثل ریاضی بود، دودوتایش می‌شد چهار تا و تو مطمئن بودی که می‌شود چهار تا. ولی نیست و همین‌ها در دلم آبگوشت سیر و سرکه بار گذاشته‌اند.

بگذریم. عیدتان مبارک باشد :) امشب یکی از مریض‌ها یک پک شکلات بهم عیدی داد. کلی شکلات خوشمزه تویش بود و راستش خیلی خوشحال شدم :) من هم دیروز و امروز شکلات برده بودم مطب و داده بودم منشی بگذارد روی کانتر. امشب که نگاه کردم، دیدم بیشتر تلخ‌ها مانده‌اند :)) جدی شکلات‌شیرین‌خورها بیشتر از تلخ‌خورهایند؟ جدی جدی؟ برای ولادت امام رضا شیرینی گذاشته بودم روی کانتر و خب بجز تک‌وتوک کسی برنداشته بود، امشب ولی شیرینی را فقط برای همکارها بردم. بعد این منشی زیبایمان، جعبه را که گذاشته بودم توی آشپزخانه، گذاشته بود توی یخچال به هوای اینکه برای خودم خریده‌ام که ببرم خانه. به هوای اینکه خب شکلات آورده، حتما شیرینی برای خودش است دیگر :) آخر وقت می‌گوید شیرینی‌ات را ببر، گفتم شیرینی؟ برای شماست بابا :))

فردا صبح هم دکتر دعوت کرده به صرف صبحانه در یک هتل پنج ستاره. خیلی با خودم و مامان کلنجار رفتم که نروم، ولی مامان خیلی اصرار کرد که حتما بروم. امشب که اوکی دادم به دکتر، آمدم خانه گفتم بابا این چه کاری بود کردی؟ چرا جایی بروی که معذب باشی؟ نمی‌دانم چرا معذبم، شاید چون صمیمیتی بین من و دکتر نیست و خب صرف فعل خوردن مقابل یک آدم غیرصمیمی سخت است برایم. احتمال هم می‌دهم صبحانه بوفه باشد که که دیگر بدتر. کی رویش می‌شود جلوی یک آدم غیرصمیمی بشقابش را تا خرخره پر کند و بعد هم جلوی دو تا آدمِ دائم در رژیم، تا خرتناق بخورد؟ :)) ولی از این‌ها گذشته بهترین و هیجان‌انگیزترین وعده در رستوران همین صبحانه است که من عاشقش هستم. حالا که قبول کرده‌ام، بهتر است بروم خوش بگذرانم دیگر :)

 

* سال‌های قبل درجه‌ی کولر ما حول بیست، بیست و دو و این عددها دور می‌زد. امسال از بسسسسس توی تلویزیون و غیر تلویزیون گفته‌اند درجه‌ی کولر را بگذارید روی بیست و پنج، مامان که از دیرباز دشمن دیرین کولر می‌باشند، شستشان خبردار شده که بیست و دو و سه و این‌ها کافی نیست و کولر را روی سی! تنظیم می‌کنند 😰 هرچه التماس کردیم، گریه‌ها و ناله‌ها کردیم، ضجه‌ها زدیم، مویه‌ها کردیم که لااقل روی همان بیست و پنجی که می‌گویند بگذارید، فایده‌ای نداشت و می‌گفتند بروید خدایتان را شکر کنید که روشنش می‌کنم. راست می‌گویند، امسال گوش شیطان کر، اجازه‌ی روشن کردن را به راحتی صادر می‌کنند. اما خب چه روشن کردنی! آنقدر گفتیم که بابا جان، بیرون هوا سی و هفت هشت است، شما به دست خودتان خانه را سی درجه می‌کنید؟ که بالاخره کوتاه آمدند و یک درجه بیشتر به ما رحم کردند :))) بعد از این رحم آوردن، اسم کولر را گذاشته‌اند بیست و نه و مثلا می‌گویند همان بیست و نه را روشن کنید و ما هم که عادت کرده‌ایم به این دما، هنوز این جمله منعقد نشده به سمت کولر پرواز می‌کنیم و بالش‌ها را به ردیف زیرش می‌گذاریم و از بیست و نه مرحمتی لذت می‌بریم. این هم از قصه‌ی ما و بیست و نه در این شب عیدی :)

 

+ اگر امشب و فردا به من لطف کنید و برای من و خانواده‌ام دعا کنید بسیار سپاس‌گزار خواهم بود :)

 

  • نظرات [ ۳ ]

و باب المدینةُ علمَ الرسول

 

 

 

 

 

دل‌ها همه غرق معما بود

 

 

 

‌‌

 

از نظر روحی نیاز دارم ایستگاه "جام عسل" پیاده شم و از قنادی جام عسل که روز در میون از جلوش رد میشم و تا حالا نرفتم داخلش، از هر شکلاتش یه دونه و صرفا یه دونه بخرم و تا خونه بخورم و بعد یک یا دو مدلشو انتخاب کنم که بعدا برم زیاد بخرم. ولی میگم شاید روم نشه بگم از هر کدوم یه دونه می‌خوام و این خیلی بستگی به رفتار فروشنده داره.

از نظر ذهنی هم نیاز دارم که یکی این سؤال منو جواب بده که من که یک لیتر آب رو یکجا خوردم و بعد از سه ساعت رفتم رو ترازو، آیا باید یک کیلو از وزن ترازو کم کنم تا وزن خودم به دست بیاد یا خیر. یا شاید بهتر باشه اون یکی به جای اینکه سؤالمو جواب بده، بگه آره منم برام سؤاله وقتی بعد از غذا میریم رو ترازو آیا وزنمون درسته یا وقتی قبل غذا میریم؟ و بعد در مورد تاثیر مثانه‌ی پر و خالی روی وزن و این جور چرت و پرتا انقدر حرف بزنیم که دیگه یادم بره چیزای دیگه‌ای هم برای فکر کردن وجود دارن.

 

بعدانوشت: پیاده شدم و رفتم که شکلات بخرم، ولی هیچ کدوم چشممو نگرفتن و بدون خرید حتی یه دونه شکلات اومدم بیرون :|

 

  • نظرات [ ۷ ]

میامی

 

در طول هفته منتظر آخر هفته میشم که استراحت کنم، ولی خانواده منتظر آخر هفته میشن که بزنن بیرون :| البته ما سر و تهمونو بزنن از میامی سر در میاریم، چون مسیرش پلیس‌راه نداره. ان‌شاءالله گواهینامه که گرفتیم و یک سال اولشم گذشت، اگه قانون همچنان پابرجا بود و برامون تمدید کردن، مسیرهای دیگه رو هم امتحان می‌کنیم. داشتم می‌گفتم من به هوای استراحت و خوابیدن تا هشت و نه و ده و خواب عصر و بیداری‌های شبانه‌ام، اونا منو از بستر گرم و نرم می‌کشن بیرون که پاشو بریم بابا. اغلب هم مجبور میشن مجبورم کنن :)) یه بار چهارشنبه عصر رفتیم میامی خواهر_برادرانه. یه‌کم والیبال بازی کردیم و من ساعتمو باز کردم گذاشتم رو فرش، بعد یادم رفت بردارم و ساعتم گم شد :( یه بار هم امروز عصر رفتیم خانوادگی و هرچی گشتم پیداش نکردم ☹ می‌دونستم پیدا نمیشه، ولی بازم آدم میگه بذار بگردم شاید پیدا شد. این ساعت هم مثل بقیه‌ی ساعت‌های زندگیم خودم نخریدم و هدیه بود. اینو هشت نه سال پیش از خارجه آورده بودن و با اینکه مدلش دقیقا مطابق سلیقه‌م نبود، ولی دوستش داشتم. هعی، حالا ساعت بعدیمو کی می‌خره برام؟ :(

امروز یه دیزی سنگی هم قصد کردم بخرم، ولی گفتم بذار بگم مامان بخرن. بعدا هم یادم رفت و موند تا دفعه‌ی بعد. جالبه میگه پونزده نفره است و من هرچی گوشت و سیب‌زمینی و نخود و آب و روغن رو پیمانه کردم تو ذهنم، دیدم نهایتا جواب چهار نفرو میده. دوست دارم بدونم معیار تعیین ظرفیتشون چی بوده!

 

  • نظرات [ ۴ ]

یه وقتایی کوهم دلش ابری میشه

 

 

 

توی بیپ‌تونز هم رایگانه. گفتم بگم راحت گوش بدید :)

 

 

 

 

این هم رایگانه، هم شیش و هشت*. گفتم بگم با اشتیاق گوش بدید :))

 

 

+ روزه نتونستم بگیرم. سر کار هم هستم، دعای عرفه هم نمی‌تونم بخونم احتمالا. بی‌زحمت نفری یکی یه دونه دعا واسه من و اقوام وابسته بکنین، خدا خیرتون بده :)

+ عیدتون مبارک :)

 

* دقیقا شیش و هشت که نه، ولی خب همون حوالی :)

 

  • نظرات [ ۲ ]

اگر بودم

 

اینجا دیدم: کلیک

 

جواب‌ها بر اساس ترجیحه نه بر اساس تناسب با شخصیت.

 

اگر ماهی از سال بودم : فروردین، چون تعطیلات زیاد داره 😄 هوا هم هنوز خنکه.

اگر عدد بودم : معنی نداره برام.

اگر درس بودم : درس زیاده، نمی‌دونم کدومشونو انتخاب کنم. ولی هیچ کدوم از دروس دانشگاه تو ذهنم نیستن. بین عربی و ادبیات و ریاضی و فیزیک یکیشون باشم احتمالا :)

اگر کشور بودم : چین یا ژاپن

اگر شهر یا استان بودم : واشینگتن دی سی :دی

اگر نوشیدنی بودم : آب‌انبه یا کاپوچینو

اگر درخت بودم : بامبو

اگر میوه بودم : موز

اگر گل بودم: هر گلی ولی به شکل دسته‌گل، البته فقط دسته گل گرد و ترجیحا گل‌های رنگارنگ و چند نوع داشته باشه :)

اگر آب و هوا بودم : آفتابی خنک رو به سرد همراه با نسیم ملایم

اگر رنگ بودم : زررررد :))

اگر پرنده بودم : یک پرنده‌ی مهاجر مسافر، مثلا پرستو

اگر حیوان بودم : مگه پرنده انسانه؟ :/ فیل، چون هم گوشش بزرگه، هم دماغش :))) چون هیش کی نتونه شکارم کنه، منم کسیو شکار نکنم، حوصله دنیای وحشی حیواناتو ندارم :)

اگر صدا بودم : صدای اِبی

اگر فعل بودم : خیلی سخته. حالا چون خالی نباشه "گفتن" 

اگر ساز بودم : از نزدیک تا حالا ندیدمش، ولی پیانو :)

اگر سلاح بودم : قلم 😁 (شعاری هم خودتون می‌نویسین 😊)

اگر کتاب بودم : اممم، هیچ کتابی، ولی شاید دفتر.

اگر قسمتی از خانه بودم : اگه حیاط سرسبزی باشه که پنجره‌ای بهش مشرف نباشه، حیاط. وگرنه آشپزخونه.

اگر شغل بودم : یه شغل نیمه‌وقت منعطف با درآمد عالی، اگه سراغ دارین بگین برم سراغش 😄

اگر شیء بودم : اوووو! این همه شیء تو دنیا. نه واقعا شیء دوست ندارم باشم. حالا شاید جت یا هلیکوپتر :)

اگر عطر بودم : من حتی یه دونه عطر هم نمی‌شناسم. چرا عطر گل محمدی، به کلاس ما خوش آمدی رو می‌شناسم :) ولی این گزینه رو خالی میذارم.

اگر بخشی از طبیعت بودم : بخشیشو نمی‌خوام، همممه‌شو بدین (با لحن هلوشو بدم، لیموشو بدم 😁). میگم شما ببینین می‌تونین انتخاب کنین اصلا؟ کوهستان برفی، آسمون، رود آروم، رود پرخروش، دریا، اقیانوس، کویر، ساحل، جنگل، علفزار، دشت، کوه و... . همه‌ش خوبه، همه‌ش.

اگر حس بودم : رضایت

اگر غذا بودم : قابلی‌پلو

اگر شعر بودم :

نصف شبی، شش تا کتاب شعر گذاشتم جلوم تا اینو پیدا کردم، به نظرم چیز خوبی پیدا کردم :)

 

آبادم و خرابم، دریایم و سرابم

هم آتش و هم آبم، هم شب هم آفتابم

هم ماه هم پلنگم، هم آب هم نهنگم

هم شهد هم شرنگم، هم شیر هم شرابم

فارغ ز چند و چونم، هم عقل هم جنونم

هم سکته‌ی سکونم، هم نبض اضطرابم

گلزار و گلخنم من، تاریک و روشنم من

هم جان و هم تنم من، هم عشق هم عذابم

سودایی از محالم، رویایی از خیالم

دنیایی از سؤالم، دریایی از جوابم

با سادگی نبوغم، با تیرگی فروغم

هم راست هم دروغم، هم چهره هم نقابم

هم اینم و هم آنم، هم تیر هم نشانم

هم لوح آسمانم، هم خامه‌ی شهابم

شرحی شگفت دارم، هم صفر هم هزارم

هم هیچ در شمارم، هم هست در حسابم

من ساز رگ‌بریده، و آواز ناشنیده

هم خواب‌دیده‌گنگم، هم گنگِ دیده‌خوابم

 

از حسین منزوی

 

  • نظرات [ ۹ ]

یخمک‌تراپی

 

اگه اون هم‌کلاسیم که یه روز اومد محل کارم و گفت چه متین و باوقاری، امشب اینجا بود و می‌دید چطوری تقلا می‌کنم تا ته یخمک رو بمکم و بکشم بیرون، حرفشو درجا پس می‌گرفت :)))

 

+ میرکس شکلاتی هم توصیه می‌شود.

 

  • نظرات [ ۴ ]

کار

 

از دست بعضی از مریض‌ها می‌خوام سر به کوه و بیابون بذارم 😭 از دست دکتر هم همین‌طور. هر تصوری از دکتر زنان تو ذهنتون هست بریزید دور، یه خانم دکتر بسیار باحوصله و صبور رو تصور کنین که البته فس‌فس نمی‌کنه، ولی هیچ عجله و استرسی هم به مریض وارد نمی‌کنه. بعضا مریض میاد تو اتاق، نیم ساعت بعد میره بیرون 😭 مریض‌ها هم خدا خیرشون بده، میان تو اتاق اصلا نمی‌خوان برن بیرون که! دم به دقیقه منشی میاد تو اتاق میگه خانم دکتر بیرون غلغله است، لطفا تندتر مریض ببینین، خانم دکتر لطفا یه‌کم سریع‌تر، خانم دکتر مریض‌ها دو ساعته منتظرن و... حالا منشی هم خواهر خانم دکتره که جرأت داره هی تند تند بیاد یادآوری کنه. اینطوری میشه که من که عادت ندارم وسط کار چیزی بخورم، آخر وقت به حال هلاک می‌رسم. خانم دکتر هم فوقش یه چایی می‌خوره البته. اما به هر حال به تمام اون‌هایی که در نقش مریض میرن مطب، می‌خوام بگم که لازم نیست از صبوری دکترتون حداکثر استفاده رو ببرین. تمام دردهای تمام قسمت‌های بدنتون مربوط به متخصص زنان یا هر دکتر دیگه‌ای (بجز عمومی) نمیشه. لازم نیست تاریخچه‌ی دودمانتون رو مفصل شرح بدین، حتی نیاز نیست دو ساعت هی تعریف و تمجید و تملق بگین یا حتی بعضی مریض‌ها چنان شروع به احوال‌پرسی و چاق سلامتی می‌کنن و میشینن به تعریف خاطرات که آدم میگه این حتما با خانم دکتر قوم و خویشی چیزیه، ولی بعد می‌فهمی سه سال پیش یه جراحی کوچیک داشته پیش دکتر. ب بسم‌الله که رسیدین، تمام مشکلات مربوطه رو لیست کنین برای دکتر یا هر کسی که شرح‌حال می‌گیره، الف، ب، ج، د و... نشه که برین معاینه بشین، دوباره کامل لباس بپوشین، نسخه‌تون نوشته بشه، ثبت سیستم بشه، موقع خروج از در بگین دکتر یه مشکل دیگه هم دارم، فلان! بعد دوباره تمام پروسه‌ی معاینه یا سونوگرافی و نسخه و ثبت تکرار بشه 😭 که این روزی چند بار اتفاق میفته. یک چیزی هم که می‌خوام به آقایون بگم اینه که واقعا چه معنی میده شما حرف خانمتون رو باور نکنین و دکتر مجبور بشه شخصا احضار و شیرفهمتون کنه؟ مثلا یه خانمی امروز اومده بود که شوهرش باهاش بحث کرده بود که تو باعث سقط بچه شدی و هرچی خانمه میگه دکتر گفته تقصیر من نبوده، باور نمی‌کنه تا دکتر بهش بگه. یا یکی دیگه که اونم امروز اومده بود و قرار بود برای سومین بار سزارین بشه، می‌گفت شوهرم اصرار داره که شما منو توبکتومی کنین و چون قانون زیبای ایران اجازه و اختیار سیستم تولیدمثلی رو به خانم‌ها مطلقا و به شوهران بعضا نمیده، این عمل باید غیرقانونی صورت بگیره. دکتر گفت چرا خوب شوهرت وازکتومی نمی‌کنه که خیلی راحته و پنج دقیقه‌ای و اینا، گفت میگه برام ضرر داره و هرچی هم گفته که دکتر گفته هیچ ضرری برات نداره، حداقل از جراحی خانم بارها سبک‌تر و بی‌عارضه‌تره، قبول نکرده و گفته تو به خاطر خودت میگی. تا اینکه امروز اومد و دکتر بهش توضیح داد و درجا گفت چشم خانم دکتر، هرچی شما بگین :| چشم و... لااله‌الاالله! به خانمت چه حسی دست میده که جلوی چند تا خانم دیگه شخصیتشو بیاری پایین؟ نشون بدی هیچ اعتباری برای حرفش قائل نیستی؟ اگه شک داری، حداقل خودت تنها برو پیش یه اورولوژیست، سوالتو بپرس و جوابتو بگیر. این خیلی زشته که دکتر خانمت که نه ماه پیشش رفت‌وآمد کرده، بفهمه که واسه حرف خانمت تره هم خرد نمی‌کنی.

دیگه فعلا غرهام همینا بود 😁

یه مورد هم داشتیم امروز که مامان جدید، زیر سونو، وقتی فهمید قلب جنینش تشکیل شده، چنان هق‌هق شروع به گریه کرد که چشای من و خانم دکتر هم نم زد :)) خدا همه‌ی منتظِرین رو به منتظَرشون برسونه :)

 

  • نظرات [ ۳ ]
Designed By Erfan Powered by Bayan