چون خوابم نمیبره و دلم میخواد حرف بزنم و حرفی پیدا نمیکنم:
برای عید، برای محل کارم که شکلات خریدم، تو مسیر وارد یه لباسفروشی شدم و موقع بیرون اومدن به ذهنم رسید به فروشنده شکلات تعارف کنم. هی بین تعارف کردن و نکردن مردد شدم، ولی آخرش تعارف کردم و فروشنده هم خیلی ابراز خوشحالی کرد و حتی برای همکارش هم برداشت. بعد اومدم برم BRT، گفتم بیام به مامور BRT هم تعارف کنم. ایشون هم خوشحال شد و تشکر کرد. تو اتوبوس هم گفتم چطوره به مسافرا هم تعارف کنم؟ :))) بعد از دو یا سه ایستگاه موفق شدم خودمو راضی کنم و بلند شدم از آخر اتوبوس شکلات تعارف کردن. به وسط اتوبوس، یعنی ابتدای صندلیهای مردا که رسیدم گفتم خب؟ حالا چیکار کنم؟ هیچ کدوم از صندلیهای نزدیک، پسربچه یا حتی جوون ننشسته بودن، همه مسن و پیر بودن و نمیشد ازشون خواهش کرد پاکت شکلات رو بچرخونن. دیدم یک جوان رعنا از اول اتوبوس داره نگاه میکنه و یهجورایی انگار منتظره ببینه من چیکار میکنم یا منتظره ازش بخوام این کارو بکنه. شاید همسنوسال حجت بود. پاکت رو طرفش دراز کردم و با اینکه زیر ماسک ازش خواهش هم کردم، ولی خب اون قطعا فقط حرکت دستم رو دید. سریع پرید پایین (روی اون سکوی اول BRT که صندلی نیست نشسته بود) و اومد پاکت رو گرفت و چرخوند و باقیماندهشو برگردوند. بازم تشکر کردم، ولی باز هم مطمئنا متوجه نشد.
امشب که به اون روز فکر کردم خیلی معمولی و طبیعی اومد به نظرم، ولی واقعا معمولی نبود برای من. تجربهی بلند شدن و به نوعی ابراز وجود، خیلی با مذاق من هماهنگ نیست. شایدم هست، ولی بهش عادت ندارم. اینکه تو همچون جایی بلند بشم و شکلات تعارف کنم، نمیگم سختترین کار دنیاست برام، ولی چندان راحت هم نیست. این با تجربهی اعتراض و حقطلبی کاملا متفاوته. به نظرم اون آسونتره، چون یه انرژی اولیه، یه انگیزه داری. ولی اینجور جاها یه مقدار این فکر به ذهن آدم میاد که بقیه چطور به این حرکت نگاه میکنن؟ مثل یه خودی نشون دادن؟ تفاخر؟ جلب توجه؟ و هزار چیز دیگه. البته در مورد مثال شکلات نمیگما :)) کلا بلند شدن و صحبت کردن و کاری انجام دادن، وقتی ضرورتی نداره رو منظورمه. من همیشه از این ترسیدم که هدفهایی رو به آدم نسبت بدن که نداره و گفتم خب مشکلی نیست، وقتی ضرورت نداره منم بیخیال از کنارش رد میشم. در صورتی که خیلی از اینها خودشون موقعیتسازن و روی شرایط فعلی و بعدی آدم اثرات قابلتوجه میذارن. سعی میکنم از این به بعد از ابراز نظر، حرف زدن، انجام یک کار دلخواه بیضرر و چیزهایی مثل این نترسم و ذهنخوانی نکنم و ذهنخوانی رو به بقیه هم نسبت ندم. شاید زندگی آسونتر بگذره :)
- تاریخ : شنبه ۹ مرداد ۰۰
- ساعت : ۰۰ : ۲۶
- نظرات [ ۶ ]