مونولوگ

‌‌

 

یه استرس فلج‌کننده‌ای گرفته‌م. احساس بهم‌ریختگی زیادی می‌کنم. کانه کلی کار کوه شده‌ن رو کمرم. واج‌آرایی ک رو داشتین؟ حالا شاید اگه درست فک کنم زیاد هم نباشن، ولی از اینجایی که من ایستاده‌م و نگاه می‌کنم به نظر زیاد میان. دوست دارم با یه قهوه شروع کنم و بزنم به دل کار و تا تموم نشده درنیام. ولی ضمن خوردن لانزو (قرص معده) که دکتر تجویز کرده، دارم قهوه رو هم کم می‌کنم که شاید معده‌م اجازه بده روزه بگیرم. تو ماه اخیر چهار روز پراکنده گرفتم و درد معده‌م شروع شد، اونم پراکنده. دارم لی‌لی به لالاش میذارم شاید بهم رحم کنه. واقعیت می‌دونین چیه؟ اینکه می‌ترسم نتونم امسال روزه بگیرم. دو سال اخیر یک‌سوم رمضان رو نتونستم بگیرم به همین علت. ولی می‌ترسم امسال بیشتر از این بشه حتی. امسال حتی از اون یازده روز قضای پارسال هم فقط چهار روز گرفته‌م. از تصور اینکه نتونم روزه بگیرم گریه‌م می‌گیره. هوف. پس قهوه که هیچی، ولی دیگه الان میرم رو تخته‌ی عزیزم لیست می‌نویسم و شروع می‌کنم. ایشالا که نظم تخته، اضطرابمو کم کنه.

 

  • نظرات [ ۰ ]

شیرینی مشهدی

 

این هفته کوکی درست کردم و خراب شد. کوکی‌ای که تو کارگاه تنهایی به چه خوبی درمی‌آوردم. دیشب مارمالاد هویج و شربت بار درست کردم. دستور هر دو رو از تو سرآشپز پاپیون برداشتم. مارمالاد، ای، بدی نشد. شربت بار 🤣 به یه کپه شکر بیشتر شبیهه تا شربت 🤣 بعد رفتم یه ویدئو از تو نت دیدم و دیدم ای دل غافل، نکات اساسی‌شو رعایت نکرده‌م. بعدم خمیر شیرینی مشهدی/آلمانی/مربایی/عسلی گرفتم و گذاشتم یخچال. امروز یه تیکه کوچیکشو پهن کردم و قالب زدم و گذاشتم فر. یه دو سه روزی باید بمونه تا بتونم نظر بدم چطور شده. ولی خمیر از همون اول که درآوردم روغن پس داد که یعنی زیاد هم خورده یا ورز داده شده. رنگشم خیلی جالب درنیومده. پختش حالا با ارفاق میشه گفت متوسطه. تزئین که چون از بقیه قسمتا مطمئن نبودم، انرژی و وقتی پاش نذاشتم، فقط یه بریلو زدم روش و زدم تو پودر نارگیل. در کل فعلا می‌تونم نمره‌ی ۳۰-۴۰ از ۱۰۰ بهش بدم. یه‌جورایی هم می‌خوام کله‌مو بکوبم به دیوار بابت این شکست‌های پیاپی. هر بار وضع همینه. وقتی تو نشیبم، تو حضیضم، تو شکستم، تو دل‌شکستگی‌ام، تو افسردگی‌ام، فکر می‌کنم و حس می‌کنم هیچ‌وقت قرار نیست چیزی بهتر بشه یا باشه. قرار نیست حالم خوب بشه. قرار نیست کارم بهتر بشه. قرار نیست اوضاع مرتب بشه. قرار نیست موفق بشم، پیروز بشم. اینکه چرا در عین اینکه این فکرا و حسا رو می‌کنم، بازم به کارم و راهم ادامه میدم و تکرار و تکرار می‌کنم رو هم نمی‌دونم. ولی خب بعدش می‌بینم شد، درست شد، خوب شد، مرتب شد. می‌بینی؟ دارم میگم شد، حتی نمیگم شدم یا کردم. انگار من بیرون گودم و یکی دیگه کارا رو روبراه می‌کنه. حس من که اینه. و خب تقریبا هیچ‌وقت خودمو قبول نداشته‌م. به‌هرروی، الان هم فک می‌کنم من قرار نیست هیچ‌وقت بتونم شیرینی مشهدی فوق‌العاده‌ای بزنم یا توش مهارت فوق‌العاده‌ای پیدا کنم.

 

  • نظرات [ ۲ ]

نظر جیم‌جیم

 

چشمای قشنگی داره. خنده‌ی قشنگی داره. دندونای خوشگل سفیدی داره. صدای قشنگی داره. رنگ چشماش باحاله، وقتی گریه می‌کنه یه عالمه رنگ میاد تو چشماش. پیشونی بلندی داره؛ به خاطر این پیشونی چهره‌ی باحجاب و بی‌حجابش خعلی فرق داره. دستاشم قشنگه. (مقداریش حذف شد)

خیلی خودرأیه. مغز خیلی خیلی خیلی بیش‌فعالی داره. خیلی حساب‌گره که گاهی باحاله، گاهی هم باحال نیست. خیلی مهربونه. خیلی رکه. خیلی دستاشو می‌شکونه. خیلی کله‌خرررر رانندگی می‌کنه. خیلی باهوشه، خعلی باهوشه. خیلی هنرمنده. دستپخت خوبی داره. واقعا کیاکه! (کَیّاک = کیک‌پز 😆) اصلا عاشقانه کیاکی می‌کنه. عاشق کارشه. فوق پایه است. بدجور یک‌دنده است (محض تاکید گفته حتما، چون اولشم گفته خودرأی). قلبش مثل گنجشکه. خوش‌پوشه. خیلی تند حرف می‌زنه (سرعت حرف زدن). هیچ‌کس نمی‌تونه این همه جمله رو با این سرعت، بدون تپق، پشت سر هم، درست به کار ببره. خیلی قشنگ می‌نویسه (منظور دست‌خط نیست). خیلی متعهده؛ وقتی یه کاریو بهش می‌سپری، ...شو درمیاره. روی حلال حرومی تاکید داره.

 

اینا نظرات نصفه‌مونده‌ی جیم‌جیم در مورد منه که نمدونم چه کاری پیش اومد، ناتمام موند. ولی جالبه که بعضیاشو حتی خودمم قبول ندارم صادقانه. یعنی نه که بخوام شکسته‌نفسی کنم یا تعارف، واقعا قبول ندارم. با این توصیفات قطعا حتی چیزی شبیه من هم نمی‌تونین تصور کنین. به چند دلیل. یک اینکه خب ناکامله. دو اینکه حتی اگه واقعا اینا درست باشه، بازم میشه به هزارویک مدل کنار هم ترکیبشون کرد و هزارویک مدل شخص و شخصیت باهاش ساخت. مثلا دیدین این کلیپا رو که تک‌تک اجزای صورت یکیو نشون میده، آدم میگه چه چشمی، ابرویی، دماغی، لپی، لبی. بعد کل چهره‌ش که ترکیب همینا باشه رو نشون میده، می‌بینی حتی اگه زشت هم نباشه، با تصویری که ساختی تو ذهنت، خیلی متفاوته. اینه که از رو اینجور چیزا نمیشه کسیو شناخت. سوم هم اینکه اینا برداشت شخصیه. جوری که جیم‌جیم منو می‌بینه یا حتی من خودم رو بهش معرفی کرده‌م و می‌کنم، با جوری که مثلا خانواده‌م یا همکارا و هم‌کلاسی‌های سابقم منو دیده‌ن یا من خودمو بهشون نمایونده‌م متفاوته و تعاریف و توصیفات هم قطعا متفاوته. می‌تونم کسانی رو بیارم براتون که تا صبح بتونن از بدی‌های من بگن :)) البته فک نکنم 🤔 انقدم دیگه آدم بدی نیستم 😅 و چهارم هم اینکه تمااام آدم‌ها یه تعارفی با بقیه‌ی آدما دارن، حتی جیم‌جیم با من. یعنی حتما یه چیزهایی در من هست که از نظرش بده و خیلی اذیتش می‌کنه ولی یا یادش رفته بگه یا روش نشده یا صلاح نبوده یا... .

 

حالا من این نظر ناتمام رو گذاشتم چون بعدها بیام بخونمش. مخصوصا قسمت ظاهر رو نمی‌خواستم بذارم، ولی گفتم این تکه کاغذو حتما تو چرخش روزگار گم می‌کنم، پس بهتره بنویسم. راستش از خوندن پست‌های سال‌های پیشم لذت می‌برم و یکی از دلایلی که هنوز می‌نویسم همینه که در آینده، الان و امروزمو بخونم. دوست داشتم رو نظرش حاشیه بزنم و توضیح بدم منظورش چیه، ولی خیلی طولانی و زمان‌بر می‌شد و شاید همین‌جور بدون توضیح بهتر هم باشه.

 

  • نظرات [ ۱ ]

جوج

 

پنج‌شنبه بعد از تحویل سفارشات، دو کیلو پاچین و زغال خریدیم و اومدیم خونه و بساط جوج تو حیاط راه انداختیم. گفتم یک ماهی هست که ما، یعنی من و جیم‌جیم منتقل شدیم به طبقه سوم؟ الان دیگه دربست یک واحد داریم با لوازمای خودمون الحمدلله. ایشالا خدا کمک کنه کم‌کم از همه چی خوب و عالی‌شو داشته باشیم. این طبقه چون بالاترین طبقه است، یه حیاط هم داره که مجاور حیاط طبقه سوم کناریمون هست. اون روز جوج رو زدیم بر بدن و خیلی هم خوشمزه شده بود.

همون زمانی که ما در حال کباب کردن بودیم، همسایه کناری هم اومده بود تو حیاط و نمدونم داشتن چیکار می‌کردن. گفتم نکنه بوی کبابو بشنون و دلشون بخواد. ولی خب رومم نمی‌شد یهو مثلا چند تا بال تعارف کنم از سر دیوار بهشون. فقط برای مامان و حجت، چند تا بردم پایین. شب چشمتون روز بد نبینه، ساعت یک‌ونیم با حالت تهوع بیدار شدم. بخاری رو کم کردم گفتم شاید از گرماست و باز خوابیدم. تا سه‌ونیم دو بار دیگه بیدار شدم و آخر دیدم حالم خیلی بده دیگه، جیم‌جیمو بیدار کردم. دو بار استفراغ کردم و بعدم گلاب‌به‌روتون دیاریا (جهت تلطیف لفظ 😁) گرفتم. جیم‌جیم هی می‌گفت بریم درمانگاه که گفتم نه نمیرم. خودش رفت سرم و دیمیترون از داروخونه بگیره که بهش نداده بودن. جیم‌جیم هم ماماست، ولی طبابت نمی‌کنه و شماره نظامش فک کنم تمدید نشده یا چی (شماره نظامو تمدید می‌کنن آیا؟ چون به من که ندادن و کلا اطلاعات ندارم). دیگه رفته درمانگاه و دکتر نسخه کرده و باز رفته داروخونه گرفته. تا سرمو بهم زد، یعنی از فرط ضعف و خستگی غش کردم من. اون طفلکم رفت بیمارستان و تا برگرده دیگه خوابیده بودم من. یکی دو روز ازم پرستاری کرد تا خوب شدم.

حالا من میگم اگه مسمومیت بود که چهار نفر ازش خورده بودیم. پس چرا من اینطوری شدم؟ اگرم واسه خاطر همسایه بود، خب بخدا فقط یه‌کم بال بود که، مگه مردم مرغ نمی‌خورن تو خونه‌شون؟ البته خواهرامم میگن یه ویروسی اومده اسهال‌استفراغ میده، ولی من هیچ علامت دیگه‌ای نداشتم.

می‌خواستم عکس بالو بذارم، ولی خب منصرف شدم. بخواد چند روز دیگه منو بندازه که اصن فایده نداره 😃 بجاش عکس از چادر زرشکیم که تو پست قبل گفتم میذارم 😃😃 روز ۱۳ رجب دوباره رفتم حرم، صبح زود بعد اذان، با همون چادر زرشکی. بعدشم رفتم چایخونه و چای و بیسکوییت گرفتم و سلفی هم گرفتم :)) فقط نمدونم چرا انقد عکس درازی گرفته :)))

 

 

  • نظرات [ ۳ ]

 

کف پاهام درد می‌کنه. روزها زیاد وایمیستم. کیک‌هامون بدی نمیشه. فی‌الواقع خوب میشه شکر خدا :)

امروز هدهد اومد بالا، خودش برای خودش با دستورای ما و راهنمایی‌هام کیک درست کرد. خیلی راضی بود. منم یه کیک شیفون درست کردم برای روز پدر. گفت چقد صاف و یک‌دست =) از این به بعد منم میام اینجا کیک درست می‌کنم برای خودم، اصلا حضور تو باعث میشه کیکا خوب دربیاد =)) گفتم هر کاری قلق داره خب. و نگفتم مگه نبودی این همه سال آزمون و خطاهای تموم‌نشدنی منو ببینی؟ هنوز هم دائما در حال بررسی گوشه گوشه‌ی کار هستم فی‌الواقع. گاهی جیم‌جیم بهم میگه تو اورثینک داری. همینجور که نشسته‌ام، خوابیده‌م، غذا می‌خورم، راه میرم، ظرف می‌شورم، رانندگی می‌کنم و حتی حرف می‌زنم، دارم به دلایل چیزها و چگونگی چیزها فکر می‌کنم: چرا کم پف کرد؟ چرا زیاد پف کرد؟ چرا خوب‌تر شد این بار؟ چرا رنگش این شد؟ چرا فلانی اینطور سفارش داد؟ چطور هزینه‌ها رو میشه آورد پایین؟ چطور میشه مشتری رو متقاعد کرد؟ چطور سازوکارها رو بهینه کنیم؟ و البته اکثر افکارم هم با اعداد و حساب‌وکتاب گره خورده. جیم‌جیم از مدل حساب‌وکتاب کردنم و تسلط تقریبیم هم رو این موضوع خوشش میاد :) یه روز بهش گفتم منو توصیف کن، هر چی گفت رو نوشتم. حالا میذارمش نظر کسی که تو حداقل یک سال اخیر، بیشترین زمانم رو باهاش گذرونده‌م ببینید.

چند روز پیش با هم رفته بودیم حرم و من چادر زرشکیم سرم بود. یه خانم خادم مسن، ماشششششاالله‌ماششششاالله‌گویان اومد سمتمون و کلی به‌به و چه‌چه که چه حجاب خوبی و اینا، عیدم تبریک گفت و رفت. رفتیم جلوتر و شاید هنوز یک دقیقه هم نگذشته بود که یه خانم خادم جوون، اومد سمتم و عیدو تبریک گفت و گفت که بهتره برای حرم یه چادر مشکی تهیه کنم برای خودم و مشکی بیشتر بهم میاد. گفتم عه؟ باشه مرسی. خدایی نمی‌فهمم، واااقعا نمی‌فهمم که چرا، به چه علت، با چه منطقی، بعضی‌ها دوست دارن تمام جامعه رو متحدالشکل کنن؟ اسمش روشه، حدود الهی. یعنی یه سری حد تعیین شده از طرف خدا که شاید بشه تشبیه کرد به مثلا محیط یه دایره. توی این دایره، بی‌نهایت نقطه وجود داره که از طرف خدا آزادی هر کدومو خواستی انتخاب کنی. اینکه بعضی‌ها دوست دارن انتخاب خودشون یا انتخابی که به خودشون دیکته شده رو به همممممه اجبار کنن، دیکتاتوریه. خدا یه آزادی نصفه‌نیمه‌ای به آدم داده، ولی بنده‌هاش همونم چشم ندارن به آدم ببینن :)) اگه آرایش کرده‌م یا چسب و جذب پوشیده‌م میشه بیای بگی از حدود گذشتی و امربه‌معروف کنی و نهی‌ازمنکر کنی، ولی من فقط یک رنگ از رنگ‌های موجود در انظار رو استفاده کرده‌م که اتفاقا تیره است. و من ندیده‌م جایی بگن حرامه استفاده از این رنگ برای خانم‌ها. و کلی خانم دیگه تو حرم هستن که چادررنگی و چادرنماز می‌پوشن با رنگ‌های غیرازمشکی، متعارف و نامتعارف و برای همه هم طبیعیه. اگر این رنگ برای کسی غیرطبیعیه، مشکل اینه که یک جایی در تاریخ زن‌ها رو مجبور به پوشش یک‌دست مشکی کرده‌ن و کم‌کم این‌ها غیرطبیعی شده، نه اینکه همیشه غیرطبیعی بوده. پس شکستن این تسلسل اشتباه، اشتباه نیست. کما اینکه اگه توجهی هم جلب بشه، خب می‌خواد چی در من ببینه؟ واقعا جذابیت افزوده‌ای در من نیست که نگرانش باشم. بنده‌ی خدایی که توجهش جلب میشه فقط یه رنگ زرشکی می‌بینه، یعنی رنگ زرشکی زمینه‌ساز گناه میشه آیا؟ :)))

فعلا برم.

  • نظرات [ ۴ ]

حس اشتباه

 

دچار احساس گناه فرساینده‌ای میشم وقتی بیکارم. مدت‌هاست که بیکار نبوده‌م، الان یه یک ساعتی هست که کاری ندارم و اونقدری هم خسته نیستم که خودبخود بیهوش بشم. فقط کمی گردن‌درد و پادرد و اینا دارم. پایین شام درست کرده‌م، بالا کیکا آماده است، یه حساب کتابایی می‌خواستم بکنم که کردم، یه کیک تولد مونده که فردا کاور کنم، یه الویه باید درست کنیم که موادشو گذاشته‌م بپزه که بعد جیم‌جیم اومد درست کنیم، کف آشپزخونه باید شسته شه که آخر شب باید بشوریم، چوب‌پرده هم باید از پایین بیاریم پرده رو نصب کنیم که اونم کار دونفریه. ولی احساس می‌کنم اگه همچنان طبق یک ساعت گذشته، تو نت ول بچرخم یا چای دم کنم فیلم ببینم، یا قهوه بخورم، یا فقط دراز بکشم، دارم کار بدی می‌کنم. احساس می‌کنم دارم در حق پدر و مادرم کم‌کاری می‌کنم، چون می‌تونم برم بشینم پیششون شاید کاری داشته باشن. یا در حق جیم‌جیم که از صبح تا ظهر با هم کار کردیم، بعد اون رفته کلینیک و کلی کار داشته و به شدت خسته است و بعد هم قراره تا پاسی از شب با هم کار کنیم، بعد من بشینم الان استراحت کنم.

 

بعد با این وضعیت، آرزو می‌کنیم یه روزی درست حسابی استراحت کنیم و ازش لذت ببریم :)

 

  • نظرات [ ۲ ]

روزانه

 

امشب جلسه دعای توسل خونه‌ی ماست. قراره کیک هویج‌گردو درست کنم براش؛ گرد تک‌نفره. یه نوبت صبح درست کرده‌م، دو نوبت دیگه‌م تا شب درست می‌کنم ایشالا. شایدم یه نوبتشو شکلاتی درست کنم. مامان می‌گفت درست نکن، فاطمیه است، همون میوه کافیه. کیک و مِیک باشه ایام ولادت و عید و اینا. آقای گفت درست کن ثواب هم داره. دیگه رای مامان هم برگشت.

 

 

کلی هم بشور و بساب و بروب کرده‌م از صبح و هنوزم یه‌کم مونده. تازه یه جاهایی رو دوباره باید بروبم چون حانیه خانوم بیسکوییت خورده ریخته :/ شام هم می‌خوام چیپس و جیگر درست کنم. جیگرش حالا نه، ولی چیپس هم کلی زمان می‌بره. یک ساعت باید وایستی پای گاز سرخ کنی. نماز ظهرمم هنوز نخونده‌م تازه.

امروز می‌خواستم روزه هم بگیرم که همت سحر پا شدن نداشتم. کلا فقط یه روز، دیروز، گرفته‌م. بدون سحری هم نمی‌گیرم هیچ‌وقت.

دو تا قهوه، تازه گرفتیم با جیم‌جیم، مشتی :) یکی صددرصد روبوستای داااارک، یکی هم صددرصد عربیکای کلمبیا. حالا نمدونم کلمبیا خوبه یا نه ولی گرون‌ترین قهوه‌ی اون مغازه بود. منتظرم جیم‌جیم بیاد، با هم ترکیبشون کنیم، دو شات بزنیم بر بدن ببینم چطوریه.

 

اینم چند تا از کیکای این مدت:

 

 

 

 

 

 

 

 

و یک تیرامیسو:

 

 

 

گفته بودم عااااشق تیرامیسو هستم؟ خب هستم =)) هم درست کردنش، از بیسکوییت لیدی‌فینگرش تا کرمش، و هم طعمش و خوردنش :)))

 

+ چند تا فیلم خفن معرفی می‌کنید؟

 

  • نظرات [ ۱۱ ]

روزمره

 

قصد داشتم این پست چند تا عکس از کیکای این مدت بذارم، ولی حسش نیست. اگه یه وقت حسش اومد ایشالا پست بعدی.

نمی‌دونم آدم دقیقا باید به کجا برسه. چون حس می‌کنم به جایی نرسیده‌م هنوز. و نگاه که می‌کنم تقریبا هیچ‌کس فکر نمی‌کنه که به جایی رسیده باشه و به نظرش باید خیلی بهتر از جایی که هست می‌بود. این "جا" کجاست که نمی‌رسیم ما؟ مطمئنم برای اکثریت این "جا" پوله. دست کم یکی از این "جا"هایی که باید برسه پوله. هرچند تو لفاف‌های مختلف بپیچنش. و حتی برای من هم تو ناخودآگاهم شاید. مثلا اینکه یه قنادی بزرگ و معتبر داشته باشم. خب این به یک عبارت یعنی پول، البته فقط به "یک" عبارت. اما خب خیلی قابل تفکیک نیست. و یه چیز وحشتناکی هم هست، اینکه به ازای رشد و پیشرفت آدم‌ها، آرزوهاشون و اون "جا"یی که فک می‌کنن باید بهش برسن هم رشد می‌کنه :| و یه جورایی مثل سایه است که هر چی تو جلو میری که بگیریش، اونم همونقد جلو میره و نمی‌تونی. الان که به اینجای صحبت رسیدم به نظرم اومد یه همچین مضمونی سابقا تو نهج‌البلاغه خونده‌م. اگه کسی اطلاعی داره لطف کنه تو کامنتا بگه.

بیش از هر زمانی نیاز به استقلال از والدین دارم. استقلال به معنی عدم وابستگی تصمیم‌ها به هیچ‌کس نه. اینطور نیست که بخوام کلا یکه باشم تو دنیا. دوست دارم با کسی همراه باشم. ولی به شکل دقیق و خاص، نیاز دارم از والدینم مستقل باشم. امکانش نیست، تقریبا به‌هیچ‌وجه.

خیلی بی‌پولم. از زمانی که می‌رفته‌م سر کار تا الان، هیچ‌وقت به این بی‌پولی نبوده‌م. عادت هم ندارم بهش. اما حدود سه ماهه که صفرم. به معنی واقعی کلمه ص_ف_ر. سخت می‌گذره، ولی ایشالا که به جاهای خوبشم برسیم. چقدر ممنون جیم‌جیم هستم که حواسش همه‌جوره بهم هست 🤍

جیم‌جیم که وقایع کلینیکو برام تعریف می‌کنه، می‌بینم نسبت به قبل فضا خیلی بد شده. حرف‌های باز و شوخی‌های زشت و حتی کارهای زشت. منشأش هم یک زنه. یک زن که انگار تازگی تصمیم گرفته وقیح باشه و هر چرت‌وپرتی رو بی‌پرده و با شوخی بگه. خب، مردها چی؟ ازخداخواسته دنبال این حرفا و شوخیا رو می‌گیرن. از این فاصله و با واسطه هم اذیت‌کننده است شنیدن این چیزا. البته می‌تونه منشأ رفتار اون زن هم یه مردی باشه و منشأ رفتار اون مرد هم زنی. این مسائل پیچیده‌تر از اونه که بشه براش یک دلیل و یک سرچشمه مشخص کرد. ولی چیزی که واضحه، چه زن چه مرد، آدمای جامعه داریم به سمت وقاحت و بی‌شرمی و پاره کردن دونه دونه بندهای حیا پیش میریم. به نظر، ما از درون خالی بودیم که هر چی از اینور و اونور دنیا با قیف فضای مجازی ریختن داخل مغزمون، بلعیدیم و شدیم همون.

جلد شش کلیدر تموم شد امشب. کلا جلداش یه جایی تموم میشه که واقعا اون لحظه دلم می‌خواد برای یه مدت کنارش بذارم تا کمی این حسای بدو هضم کنم. این بار حالا کمتر این حسو دارم و احتمالا زودتر بخوام برگردم به کتاب، ولی خب مسئله اینجاست که چهار جلد بعدی رو ندارم، یعنی نخریده‌م. این شش جلدو یکجا همون اول خریده بودم. پولی هم نیست ها. هر دو جلدش الان حدود ۱۰۰ تومن ایناست. یعنی این چهار جلد میشه ۲۰۰ تومن. ایشالا تا حسش برگرده، دیگه می‌تونم بخرمشون 😃 آپدیت جدید از نظرم راجع به مضمون کتاب اینکه اینا نماز نمی‌خونده‌ن آیا؟ 🤔 آخه تا همین چند سال پیشا یادمه همه نماز می‌خوندن و روزه می‌گرفتن. یه دو سالی هم گذشته تو کتاب تا اینجا، ولی هنوز ماه رمضون نیومده 😃 فقط یه نادعلی گاهی نمازی خونده تو کتاب و البته مادرش. مجدد بگم جزئی‌گویی کتاب انقدر هست که نگفتن از همچین چیزایی عجیب باشه. اگه ستار نماینده‌ی افکار خود آقای دولت‌آبادی باشه، به نظر میاد ایشون کمونیستی چیزی بوده. بازم من خیلی سردرنمیارم، اهل نظراش باید این کتابو تفسیر کنن.

 

  • نظرات [ ۳ ]

‌‌

 

خوابم میاد و هیهات که ببره. انگار واقعا بزرگسال شده‌م دیگه و از اون خواب‌های بیخیال و به شدت عمیق خبری نیست دیگه. همیشه از رسیدن این مرحله می‌ترسیدم و دوست نداشتم برسه روزی که دغدغه‌های زندگی، روی خوابم تاثیر بذاره. نه اینکه الان برای دغدغه‌ی مشخصی بیدار مونده باشم، فقط این مغز پر چیز، می‌خواد بیدار باشه. بیدار بودن تا یک‌ونیم شب تو خونه‌ای که این وقت سال حدود هشت و نه شب و حتی زودتر خاموشی می‌زنن، معادل سه‌شبانه‌روز بیداریه.

 

  • نظرات [ ۳ ]

پست تصویری

 

من و جیم‌جیم مدتیه که کار کیک رو شروع کردیم. عکسی که در ادامه می‌بینید، اولین سفارش کیک تولدمونه که جمعه تحویل دادیم :)

 

 

 

 

کیک بزرگی بود، با گل‌های طبیعی و المان‌های پاییزی. نسبتا پرزحمت بود، چون چندین بار رفتیم گل‌فروشی‌های مختلف تا گل رو انتخاب کردیم و گذاشتیم صبح جمعه که لحظه‌ی آخر باشه، گل رو خریدیم که رو کیک تازه و سرحال بمونه. خامه‌کشی کیک مستطیل سخت‌تر از کیک دایره است. اینکه وسطشم یه رنگ دیگه باشه، سخت‌ترتر. و بگم من اصلا تو گل‌آرایی کارم خوب نیست. برای تولد جیم‌جیم باکس و گل و اینا خودم گرفتم و مثلا باکس گل درست کردم براش فرستادم، ولی خودم اصلا خوشم نیومد آخرش:

 

 

چند هفته پیش با خواهرم رفته بودم محل آزمون رانندگی که امتحان بده. یه مقدار زودتر رفتیم که چند دور بزنه که برای امتحان آماده‌تر باشه. یه کم که گذشت، دیدیم یه ماشینی اومد وسط خیابون، لب دوربرگردون نگه داشت. راننده پیاده شد رفت نونوایی اون سمت خیابون! خیلی هم آهسته و باطمانینه می‌رفت. ما دورتر کنار جدول نگه داشته بودیم و منتظر بودیم بیاد بره. ولی هر چی صبر کردیم نیومد که نیومد. چند نفر هم با مربی اومده بودن و پشتش گیر کردن. مربی یکیشون بوق زد که بیاد بره. اونم انگار نه انگار. انقد لجم گرفته بود که نگو. دیگه اونای پشت سری راهشونو کج کردن و ازش رد شدن. دیدم سلانه سلانه داره برمی‌گرده. به خواهرم گفتم بیا پایین من بشینم. رفتم از کنارش که رد می‌شدم گفتم اینجا جای نگه داشتنه؟ یهو از ماشین پرید بیرون که بیا پایین، جرئت داری بیا پایین. منم دور زدم و درجا واستادم. اومدم پایین که چی میگی؟ چرا اینجا واستادی راه همه رو بند آوردی؟ اونم گفت حق نداری اینجا تمرین کنی. گفتم من تمرین نمی‌کنم. دیگه دادوبیداد بود بیا و ببین :))) چند تا فحش معمولی هم داد یادم نیست ولی. مثل مثلا احمق و بیشعور و اینا. واقعا که واقعا. چند تا مربی اومدن و رفتن، یکیشون چیزی بهش نگفت. اینم هی به من می‌گفت شکایت داری برو اونجا راهنمایی رانندگیه، برو پیش پلیس شکایت کن. منم می‌گفتم میرم میرم =))) الان پلاکتو برمی‌دارم میرم گزارش می‌کنم. اونم می‌گفت بیا بردار. رفتم گوشی‌مو آوردم از پلاکش عکس بگیرم، اومد واستاد تو کادر، گفت خودمم وایمیستم 🤣🤣 مرتیکه‌ی تخس. زن و بچه‌شم تو ماشین بودن. بعد که رفتم راهنمایی رانندگی، گفتن اینجا نباید بیای، باید زنگ بزنی ۱۱۰ و شکایت کنی، اگه نیاز به چک دوربین باشه، می‌فرستنت اینجا :| منم بیخیال شدم. نگا توروخدا ژست گرفته ازش عکس بگیرم 🤣

 

 

چند هفته پیش با جیم‌جیم گفتیم بجای لاته، بیا امروز ترک دم کنیم بخوریم، فال قهوه‌م بگیریم. فک کنم آینده‌ی خوبی تو فنجون تصویر نشده ولی =))

 

 

 

 

اینم فیلم کمتردیده‌شده از تسنیم حین کیک پختن:

 

 

 

 

  • نظرات [ ۶ ]
Designed By Erfan Powered by Bayan