دارم آماده میشم سفارشا رو ببرم. تو ماه رمضون تحویل اومده سمت شب. از اونورم جیمجیمو از کلینیک بردارم بیایم. چقد ولی صدای انفجار میاد :|
شاید از پشت کلمات به نظر بیاد که من و جیمجیم خیلی مچیم و هیچ مشکلی هم با هم نداریم. واقعیت اینه که خیلی مچ هستیم، ولی مشکل هم نگم براتون :) تقریبا تو همه چی نظر و سلیقهمون برعکسه و دعوا هم خیلی میکنیم. دعواهای سنگین. نمیدونم طبیعیه بعد از سه ساااال دوستی و هر روز با هم بودن و شش ماه زندگی تو یه خونه، هنوز اینقدر دعوا داشته باشیم؟ وقتی خوبیم خیلی خوبیم، وقتی دعوا کنیم هم میزنیم به سیم آخر. یا شایدم من میزنم به سیم آخر. چیزی که جیمجیم میگه اینه که من خیلی خودرأیم و به نظراتش اهمیت نمیدم با وجود اینکه کار مشترکه. میگه همیشه تصمیمها رو تو میگیری و همیشه آخرش چیزی میشه که تو میخوای. تصمیم گرفتهم برم پیش مشاور، اول اینکه بررسیم کنه مشکلم یا تنها مشکلم همینه و بعد بهم راهکار بده که چیکار کنم. چون واقعا دوست ندارم انقدر بیشعور باشم.
- تاریخ : سه شنبه ۲۸ اسفند ۰۳
- ساعت : ۱۹ : ۰۴
- نظرات [ ۳ ]