امروز بعد از اینکه از صبح هزار و پونصد جای مختلف رفتم، با مامان و آقای رفتم (درواقع مامان و آقای رو بردم) برای زدن واکسن کرونا. اگه ارجاعمون به مرکز بهداشت نزدیک خونه برای آوردن معرفینامه رو فاکتور بگیریم، خیلی راحت و خوب کارمون رو انجام دادن. نظم و تکنیک و آموزش و همه چی خوب بود، خلوت هم بود. نزدیک خونهمون هم بود. یعنی با توجه به اینکه محلهمون از مرکز شهر دوره، ولی پراکندگی مراکز و دسترسی بهشون خوبه. یه مقدار هم مسخرهبازی درآوردیم اونجا 😁 من از مامان و آقای فیلم میگرفتم، بعد آقای ادای ترسیدن از تزریق درمیآوردن، مامان کاملا شجاع میگفتن من اصلا نمیترسم و... 😄 بعدم فیلم رو با اقصینقاط جهان به اشتراک گذاشتم =) تو راه برگشت یه بار مامان یه آقایی رو با آقدوماد بزرگه اشتباه گرفتن، یه بار آقای یه خانمی رو با هدهد اشتباه گرفتن. بعد خودشون گفتن حتما از عوارض واکسنه و اینطور که معلومه به همین زودی اثر کرده :)) بعد واکسن رفتیم میدون ترهبار تا شاید هویج سی تومنی رو بتونیم ارزونتر بخریم! و من و مامان کلی گفتیم تا جلوی آقای رو گرفتیم که خربزه و انگور نخرن. خونه که رسیدم بدون نهار و نماز بیهوش شدم. آقای صدا میزدن که بیا نهار، مامان میگفتن صدا نزن، بذار بخوابه، خسته است. و من تو خواب و بیداری که اینا رو میشنیدم، با خودم میگفتم نه من خواب نیستم، فقط دراز کشیدم، الان بلند میشم میرم دوش میگیرم، نماز میخونم، روپوش و مانتو شلوارمو اتو میکنم، چادرمو که انداختم تو لباسشویی پهن میکنم... بله، من مصمم بودم بلند شم تو چهل و پنج دقیقه وقتم کارامو بکنم، اما خواب مصمم بود منو برداره ببره 😁 بیدار که شدم، درواقع از خواب که پریدم، بدوبدو همهی این کارا رو کردم به کمک مامان و اومدم سر کار. وقت نشد از کاردستی جدیدم :دی عکس بگیرم که الان پستشو بذارم. حالا امشب اگه قبل ده رسیدم خونه، اونم انشاءالله میذارم :)
- تاریخ : شنبه ۱۶ مرداد ۰۰
- ساعت : ۱۸ : ۴۸
- نظرات [ ۰ ]