مونولوگ

‌‌

زندگی و مهارت‌های جدید

 

اگه بتونم ده روز پشت سر هم بنویسم جایزه دارم. اگر ده پست روزدرمیون بنویسم هم جایزه دارم. جایزه‌مم شماها بدین 😃

تو سال جدید قیمت‌ها رو بردیم بالاتر یه‌کم. بار اولی بود که کلا افزایش قیمت داشتیم. همه پذیرفتن بجز یکی که اتفاقا قبل از این فقط هم به همون تخفیف داده بودیم. میگن تو این زمونه خوبی به کسی نیومده. این همه مدت بهش تخفیف داده بودیم و کمتر از بقیه براش حساب می‌کردیم، حالا متوقع‌تر از همه بود و قطع همکاری کرد به خاطر افزایش قیمت. ما هم قاطع رو حرف و قیمتمون واستادیم، با اینکه الان خیلی هم نیاز داریم به پول و کلی قسط و قرض و خرج داریم. یک هفته ده روز که گذشت یک بار زنگ زد و تا اومدم بردارم طول کشید و قطع شد. منم زنگ نزدم. چند روز دیگه هم گذشت و باز باریستاش زنگ زد و گفت قیمت ما قبول و سفارش داد. به قول جیم‌جیم، حس غرور می‌کنی که کیفیت کارت انقد خوبه که مجبور میشن برگردن. ابراز رضایت‌ها از کیفیت محصولاتمون خیلی حس خوبی داره. یکی این هفته به جیم‌جیم گفته، مثلا کیک شکلاتی‌تون جوریه که اصلا نمی‌تونی ایراد بهش بگیری، نه طعمش، نه بافتش، نه مقدار شیرینیش، نه هیچیش و یکی دیگه گفته تو خونه‌ی ما سر کیک‌های شما دعواست و کللللی بازخورد رضایت دیگه. ایشالا که خدا ازمون راضی باشه و همه رم ازمون راضی نگه داره.

حجت ماشینش رو فروخته، یه هندای ۲۰۰ خریده. بعد از مدت‌هااااا موتور سوار شدم :)) و یک جلسه هم رفتم آموزش با حجت 😁 حجت یه‌کم استاد سخت‌گیریه، فعلا ازم چندان راضی هم نیست، ناراضی هم نیست. جوری هست که فعلا قصد داره کامل آموزشم بده. خدا کنه سوتی موتی ندم و اشتباهات بزرگ نداشته باشم، وگرنه اصلا تحمل نمی‌کنه ببینه حین آموزش دارم آسیب می‌زنم به موتورش، رو وسایلش خیلی حساسه. خلاصه یه نیم ساعت چل دقه‌ای با پشتیبانی حجت موتورسواری کردم. هم خیلی سنگینه موتور برام هم قدم کوتاهه، پام یک‌وری می‌رسه به زمین. اولش که تازه می‌خوام راه بیفتم نگه داشتنش سخته و وقتی هم که می‌خوام وایستم هم همچنین. حجت میگه هوندای ۲۰۰ سنگین‌تره یه‌کم و البته خب وزن خود حجت هم هست که ترک می‌شینه، ۶۰ کیلو تقریبا. اول با گاز و کلاچ و ترمز و دنده و بوق و چراغ و اینا آشنا شدم. اولا تا راه بیفته حجت رو زمین کنترلش می‌کرد، بعد کم‌کم دیگه قبل از راه افتادن هم کلا پاشو گذاشت بالا، گفت خودت کنترل کن و راه بیفت. بعدم تا دنده چهار هی می‌رفتم بالا و میومدم پایین و ترمز و ایست، باز راه میفتادم. ایست هم اولا خودش با پا کمک می‌کرد نگه داره، بعد دیگه می‌گفت خودت واستا. جالبه برعکس ماشین، این کلاچش تو دسته و دنده‌ش زیر پا. یعنی یه هماهنگی مغز و بدنِ برعکسی لازم داره. ولی به نظرم بالاخره یاد می‌گیرم اگه تمرین‌هامون ادامه داشته باشه. اون جلسه هم حالا انقد ازش گذشته و نشده دوباره بریم که فک کنم همه رو یادم رفته باشه 😅

دیگه اینکه یه مدت پیش، با جیم‌جیم تصمیم گرفتیم لاته‌آرت تمرین کنیم، واقعی و جدی. از اون موقع، شاید دو هفته پیش، شیر پرچرب می‌خریم و با همین دستگاه خونگی خودمون تمرین می‌کنیم. خیلی مورچه‌ای یه پیشرفتی داشتیم و جیم‌جیم خیلی منو تشویق می‌کنه و میگه خیلی خوبه برای اولش و فلان و اینا. ولی من اعصابم خورد شده. یه عکسی میذارم مدیونین اگه مسخره‌م کنین:

 

 

این مال همون روزای اوله تقریبا. بعد از این دیگه یا از این هم بدتر شده حتی یا نهایتا یه چیزی تو همین مایه‌ها. همین منو عصبی و ناراحت می‌کنه. درجا زدن یا پسرفت. ولی خب من یه حرفی می‌زنم که عصبانی‌ام و ادامه نمیدم، ولی در عمل ادامه میدم و در واقع اینا فقط غرغره =))) بالاخره اینم درست میشه. این خط این نشون.

دوست داشتم می‌تونستم اسنپ هم کار کنم. نه جدی و کامل و دائم، مثلا وقتی داریم برمی‌گردیم خونه و جیم‌جیم هم همراهمه، خب خالی برنگردم بهتره که. ولی اتباع خارجی رو ثبت‌نام نمی‌کنن تو اسنپ و اینا. با اینکه گواهینامه و تمام مدارکم کامله. می‌خواستیم خواهر جیم‌جیم اکانت درست کنه و ما استفاده کنیم، ولی اعتبار گواهینامه‌ش تموم شده. خود جیم‌جیم هم گواهینامه نداره. بهش میگم امسال حتما بگیر که بتونی دیگه بشینی ایشالا. فعلا که انقد قرض‌وقوله داریم، نمدونم کی بشه بره ثبت‌نام کنه ایشالا.

 

در ادامه چند تا عکس :)

 

 

این سفره هفت‌سینمونه که فک کنم اول یا دوم فروردین تازه انداختیمش :))) بیشترشم جیم‌جیم از مامانش گرفته. اون شمع ۷ و ۳ هم چون داشتیم از قبل گذاشتیم 😁 به بقیه هم می‌گفتیم مثلا ۷سین :))

 

 

این هم افطاری خونه‌مون :) مامانم و خواهرام و زن‌داداشام و بچه‌هاشون دعوت بودن. یعنی کلا زنونه. چققققدر همه از کشک‌بادمجون تعریف کردن و از مدل تزئین پنیرگردو. نمدونم تو عکس دیده میشه یا نه، ولی پنیرخامه‌ای رو ماسوره زده بودیم. بعد از این سفره هم استانبولی داشتیم که دیگه نیست تو عکس.

 

 

نماز عید فطر، زیر آسمون خدا. خیلی خیلی حس خوبی دارم تو عید فطر، نمی‌دونم چرا :) این ماه رمضون هیچ روزی رو به خاطر درد معده روزه‌مو نشکستم با اینکه خیلی ترسیده بودم از قبل. شاید چون با جیم‌جیم با هم روزه می‌گرفتیم. به‌هرحال خیلی خوب بود که این اتفاق افتاد.

 

 

این هم اخرین کیک تولدمون که مال دیروز بود.

 

  • نظرات [ ۶ ]
بهار
۰۳ ارديبهشت ۰۴ , ۱۸:۰۴

دلم کیک شکلاتی خواست:)

ان‌شاءالله ایام تولد ها بیام مشهد ازتون کیک سفارش بدم 😍

پاسخ :

اگر دستورشو بخواین بهتون بدم درست کنین :)
ای کاش این محدودیت انتقال از مجازی به حقیقی نبود و می‌شد عزیزم 😚☘
مهتاب ‌‌
۰۳ ارديبهشت ۰۴ , ۱۸:۲۷

تزیین پنیر و گردو خیلی خوب شده😃👏

پاسخ :

برای من که همیشه احساس عدم خلاقیت و ایده می‌کنم، اینکه از جایی کپی نکرده بودم و به ذهن خودم رسیده بود، خیلی خوب بود :)
آفتابگردون ...
۰۴ ارديبهشت ۰۴ , ۰۱:۱۵

بالاخره پست جدید! چطوره اگه ننوشتی هم کتکت بزنینم؟ :) 

فقط تشویق و جایزه که فایده نداره!

پاسخ :

😅😅😅 متاسفانه تنبیه رو من چندان جواب نمیده. یه‌کمی لجبازم و یهو دیدی یه سال رفتم که رفتم 😁
/ ضمیر
۰۴ ارديبهشت ۰۴ , ۱۱:۰۶

فقط یه چیزی بگم و برم: خیلی پستات رو دوست دارم. 🚶‍♀

پاسخ :

چه خوب :)
ولی چرا میری؟ بمون حالا هستیم دور هم :))
خودت هم بنویسی که دیگه خیلی خوب میشه.
/ ضمیر
۰۴ ارديبهشت ۰۴ , ۲۲:۳۴

چون عجله داشتم. ((: ولی به سوالت فکر کردم. و‌ به پاسخ‌های عجیبی رسیدم با پیش‌نیاز تاریخ وبلاگ‌نویسی‌. ((:

 

پاسخ :

جواب‌های خود را از طریق سامانه‌ی مونولوگ.آی.آر با ما در میان بگذارید :))
ن. ..
۰۷ ارديبهشت ۰۴ , ۱۸:۲۲

سلام خوبی؟ 

آیا ماسوره زدن هنر لازم دارد؟ یا بریم بخریم بزنیم؟

دوباره خوبی؟ خوشی؟ دماغت چاقه؟ 

پاسخ :

سلام
ممنونم، خوبم :) تو چطوری؟
بله هنر لازم دارد، لیکن نه هنری که نتوان کسب کرد. یه‌کم تمرین کنی، احتمالا راه بیفتی.
خوبم، دماغمم که نه، ولی خودم چرا، چاق شده‌م 😃😃
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
Designed By Erfan Powered by Bayan