مونولوگ

‌‌

بیست و نه


امشب پست جدید نمی‌نویسم و بهتون فرصت میدم دوباره پست قبل رو بخونین و حتما در مورد محتواش! نظر هم بدین که بفهمم خوندینش. این تصمیم هم به‌هیچ‌وجه ربطی به این نداره که امشب نمی‌تونم پست بنویسم! اصلا مثل اینایی که اول هفته یه غذای بدمزه می‌پزن و میگن به نفعتونه امشب بخورینش، وگرنه تا وقتی تموم نشده صبح، ظهر، شب، همین غذا رو داریم، می‌خوام تا تک‌تک جملاتش حلاجی نشده، ولش نکنم =)
و من الله التوفیق

سی


عمارت بی کلون

دلعمارتیستآنراهزاراندرونی، کههرچهدرآنداخلشوندپرنشود. بهوشکهدخمههایآنراازسوسوعنکبوتپرنکنی. دالانهاداردودهلیزها،خلایقدائمادرآنهادرآمدوشدند. برخیدرکورهراههایآنمیچرخندوبرخیآزادوبیزحمتدرسرسراهایدلگشامیگردند. لیکدرعمارتپرقدروارجبرکلونهردخمهوتالارقفلینهادهاستگاهسستوگاهقایم، کهازجلوسرهگذرانواراذلممانعتکندکهدلنهازبرایقرارهمهکساست. هردلازمقیمانخودقوتگیرد، نوردالانهاازیمنحضورمقیماناستواستحکاموسنگینیدلبستهبهقدمتاقامتشان. بعضازدلهارایکمقیماستوچنانسنگینمقیمیستکهازهرچهدلبراستبینیازشمیکند وبعضازآنهاچنانبیقفلوکلوناستکههررهگذریلختیدرآنمیآرمد وسپستکهایازآنبرداشتهباخودمیبردودائماازوزنواستحکامدلمیکاهد.


نه سزای باشد ای دل که تو بی مقیم باشی
نه چنان به ناتوانی که تو بی حریم باشی
به جهان یکی گزین کن که به دل قرار گیرد
نه چنین که با خلایق دل خود سهیم باشی


+ فکر کنم این یکی از لذت‌های دنیاست که من مکرر دارم تجربه‌ش می‌کنم. اینکه طبق معمول حین نوشتن خوابم برد :)

  • نظرات [ ۹ ]

سی و یک


روز اول سر کلاس رفتن من مصادف شد با روز جهانی کودک :)
کلاس دومی‌ها بی‌تربیت نبودن، ولی خیلی شر بودن. اولی‌ها نرفتم سر کلاسشون، چون جشن روز کودک تو ساعت اونا برگزار شد. در مورد چهارمی‌ها قبلا بهم هشدار داده بودن، مخصوصا معلمشون دو تا اسم بهم گفت که من تذکر دادم اسم نبره از کسی. اون دو تا اسم رو هم فراموش کردم. رفتم و... کاش بچه‌ها شر باشن، ولی بی‌ادب نباشن.
الان من از شما چند تا جریمه و مجازات متناسب می‌خوام. میگم خوراکی رو ازت می‌گیرم، میگه خب بگیر. میگم جاتو عوض می‌کنم میگه خب بکن. بگم منفی می‌ذارم، میگه خب بذار. بگم مثلا ناراحت میشم یا قهر می‌کنم که حتما میان وسط می‌زنن می‌رقصن! با داستان و بازی و تغییر جو و اینام به راه نمیان. بچه معنیش اینه که ساده است و بالاخره جلوی یه چیزی کوتاه میاد دیگه. یه حقه‌ای، کلکی، لطیفةالحیلی چیزی روش جواب میده دیگه. نمی‌دونم، پس چرا اینا بچه نیستن؟ می‌دونم این از کمبود درایت منه، ولی انتخابی نداشتم. مجبور شدم به جای معلمشون برم. فعلا با همین کمبود درایت باید یه کاری بکنم. اگه جریمه‌ی تضمینی که حتما جواب بده بلدین، لطفا دریغ نکنین :)

چقدر هم اوضاع سر ایستگاه اتوبوس خرابه! البته پسرا خیلی منشوری‌تر بودن.

امروز یک بنده خدایی در کف سن من مانده بود. فکر نمی‌کردم و البته هنوز هم نمی‌کنم که بیبی‌فیس باشم. در حال حاضر ترجیح میدم که بقیه هم همچین فکری نکنن، مخصوصا تو مدرسه با اون یونیفرمم!

  • نظرات [ ۳ ]

سی و دو


در قانون‌مداری من همین بس که امروز از شدت کم‌خوابی چشمام می‌سوخت و الان هم از هم باز نمیشن و تا اذان صبح هم بیشتر وقت ندارم بخوابم و تازه باید برم دکمه‌های اون مانتوشلوار فرم رو بدوزم و اون‌وقت اومدم سی و دو رو بنویسم. (آره جان خودم با اون رعایت موبه‌موی قوانین تو پست‌های قبل!)

+ دیدین آخرش بهم گفت لطفا دیگه با شلوارلی نیاین :/

  • نظرات [ ۵ ]

سی و سه


نامه‌ای به گذشته

شجاع باشه. لطفا شجاع باش. التماس می‌کنم شجاع باش. از گفتن حرفات نترس. از قضاوت معلم‌هات نترس. از رفتار خلاف جریان آب نترس. از بیرون اومدن از حصار عرف و خرافه نترس. نهایتش اینه که آدم‌ها دوستت ندارن. به اطرافت که نگاه می‌کنی چند تا آدم می‌بینی که بتونی نظرشون رو محک قرار بدی؟ پس واقعا مهم نیست که آدم‌ها دوستت نداشته باشن. این غیرممکنه که کل دنیا ازت بدشون بیاد، پس نترس و سعی کن واقعا اون چیزی که فکر می‌کنی درسته رو بگی و انجام بدی.
اون روزی که تو کلاس دوم راهنمایی با میم درگیری فیزیکی پیدا کردی، از اینکه بار اولته خارج از خونه! کتک‌کاری می‌کنی، نترس و بزن! از اینکه ازت بزرگتره نترس و بزن. از اینکه چنگال داره و صورتت رو خنج می‌کشه نترس و بزن. لطفا بزنش تا دیگه غلط اضافه نکنه. جلوی هر کسی که می‌خواد با زور بدنی بهت زور بگه وایستا. اون‌قدر کتک بخور که بمیری، ولی وایستا و بمیر.
به خاطر حرف بابو کلاس حفظ و تفسیر رو ول نکن. خودت می‌دونی که بزرگترین برکات رو از اون کلاس داری. اون دوره از زندگیت کاملا متمایز از بقیه‌شه. اینکه کسی بهت بگه خوبی، نباید آزارت بده. اینکه فکر کنن فرشته‌ای نباید باعث بشه دچار عذاب‌وجدان بشی. گریه نکن، می‌دونم که هیچ‌وقت ازش حرف نزدی، چون مثل خوره روحتو خورده. نباید فکر کنی که وقتی باطنت به اندازه‌ی ظاهرت خوب نیست و بقیه به‌به و چه‌چه می‌کنن، دچار ریا شدی. تو فقط یه بچه بودی، نسبت به الانت واقعا معصوم بودی، راه حذف ریا از زندگیت این نبود که کلاس حفظ رو ول کنی. که بگی من اون علامه‌ی عابده‌ی زاهده‌ای که فکر می‌کنین نیستم. چیزی اثبات نخواهد شد. اگه قرار بر این باشه، الان باید چادرتم برداری، چون تو درمانگاه چادر نداری. الان باید خیلی کارهای دیگه هم بکنی. ولی من از یه تجربه برات حرف می‌زنم. اینکه خودتو از محیط قرآن بکشی بیرون، برکت از زندگیت میره. بعد ده‌ها بار سعی می‌کنی بهش برگردی، نمی‌تونی. هرچی داشتی رو هم از دست میدی. خودتم گم می‌کنی حتی. می‌رسی به جایی که بیست و شش سالته و خودتم نداری. گریه نکن، ولی ولش نکن.
سال کنکورت درس بخون. احمق نباش و شعار هم نده. من الان می‌دونم که تو واقعا به فیلد پزشکی و درمان علاقه داری. البته ممکن بود الان یه آینده‌ی دیگه باشه و بهت بگم که عاشق فیزیک هستی یا نجوم یا فلسفه یا سیاست یا باغبانی. ولی نیست و من فقط می‌دونم که اگه پزشک بشی هم دوستش خواهی داشت، هم موفق خواهی بود. حوزه هم الان می‌دونم که به دردت نمی‌خوره، بیخیالش شو. پس با بهانه‌ی مزخرف "من نمی‌خوام برم دانشگاه" خودتو از علاقه‌ت دور نکن. اما خوب کاری کردی که پشت کنکور نموندی. اگه می‌موندی مجبور بودی یا ترک تحصیل کنی یا اینکه به جای ترمی دویست سیصد، ترمی دو سه میلیون شهریه بدی. آخه این قانون سال ۹۲ئه!
اگه تونستی، جلوی ازدواج ناموفق دایی‌ها ح و ج رو هم بگیر. البته بعیده ازت بربیاد، ولی سعیتو بکن تا الان بتونی هی بگی "من مییییدونستم" "من که گفته بوووووودم"!
احمق! (معذرت می‌خوام، ولی لازمه) دانشگاه هم که رفتی درس بخون. دلت به الف خوش نباشه، باید با معدل بری ارشد، وگرنه ادامه تحصیل در کار نیست.
این یکی هرچند خیلی اذیتت کرده، ولی فقط بهش فکر کن. اینکه می‌تونی بیشتر با مردم دوست باشی و بیشتر باهاشون حرف بزنی. مخصوصا تو سال پیش‌دانشگاهی که حتی یه دوست هم نداری. سال بسیار مزخرفی خواهد بود برات. توصیه می‌کنم با اون دختره خوشگله، چش‌رنگیه، مذهبیه، شاگرد دومه، دوست صمیمی نشی. زندگیتون از هم فاصله داره. با قویدل بیشتر بپر. بقیه‌شونم یادم رفته، خودت بگرد یکیو پیدا کن دیگه. می‌تونی هم کلا بری همون مدرسه‌ای که دوستای سوم دبیرستانت رفتن. باور کن یک سال تاثیر آنچنانی رو درست نخواهد داشت که بخوای بری مدرسه‌ی بهتر. لااقل اینقدر منزوی نمیشی که بعدا تو دانشگاه اذیت بشی.
پولاتو جمع کن، مخصوصا اون اولا که تازه میری سرکار. دیگه بعدش از حقوقای میلیونی خبری نیست. همون موقع که آقای میگن ماشین قسطی می‌گیرم برات و قسطاشو بده، تا تنور داغه بچسبون! وگرنه حداقل تا بیست و شش سالگی که من خبرشو دارم، از ماشین خبری نیست. بعد هم در اولین فرصت یه لپ‌تاپ بخر.
اولین کربلا رو نرو. دومین کربلا رو برو.
اون آخرین باری که بابو رو دیدی، و اون آخرین باری که بی‌بی رو دیدی، انقدر محکم بغلشون کن که... گریه نکن.
کار خیلی خوبی کردی پاتو نذاشتی تو اتحادیه. حداقل هنوزم ازش و از روابط حاکم برش خوشم نمیاد.
باید به خاطر این یکی، حتما یکی بزنم پس کله‌ت! بچه بگیر زبان بخون، زباااااان!
حول و هوش بیست و سه چهار سالگی تب کتاب‌خونیت فروکش می‌کنه. پس تا وقتی هنوز علاقه‌مندی تا می‌تونی کتابای جامعه‌شناسی و فلسفه و تاریخ و سیاست و کتابای سنگین مذهبی و کتب اربعه شیعه و صحاح سته و امثالهم رو بخون. وگرنه بعدا هم خیلی خالی خواهی بود در این زمینه‌ها، هم مغزت نمی‌کشه که حتی یه رمان بخونی.
خیلی نصیحت کردم، دیگه برو بخواب. آها راستی، سعی کن عادت زود خوابیدن در شب و زود بیدار شدن در صبح رو بعد دانشگاه هم نگه داری.


+ این یه چالش بود، من شرکت کردم. شما شرکت نکنین.

  • نظرات [ ۲ ]

دخترم، تو از حسابم پول برداشتی؟


آقای یه گوشی نوکیای ساده داشتن که سال‌ها پیش خریده بودن. مدتی بود که صداش خیلی کم شده بود. گوش آقای هم که سنگینه و درصدد بودن یه گوشی جدید بخرن. دایی که اومده بودن بجز گوشی اصلیشون یه نوکیای ساده هم داشتن. چون اون صداش خیلی بلند بود، گوشیشونو با آقای عوض کردن. ما هم اصلا حواسمون به این طرح رجیستری نبود. حالا از دیروز از کار افتاده. امشب برادران رفتن یه گوشی لمسی واسه‌شون خریدن. اولین چیزی که آقای گفتن اینه که می‌خوان پیامک نوشتن رو یاد بگیرن :) انقدر دوست دارم آقای تایپ رو یاد بگیرن. ببینم یه روز یه پیام بیاد رو گوشیم، نگاه کنم نوشته باشه آقاجون :)

  • نظرات [ ۴ ]

سی و پنج


دیروز تو کلاس، تیچر پرسید به نظرتون عشقِ قبل از ازدواج بهتره یا عشقِ بعد از ازدواج؟ من کلا حوصله ندارم تو بحث‌های کلاس شرکت کنم، مگر مستقیم ازم بپرسه. بچه‌ها یکی یکی حرف می‌زدن و می‌گفتن ...After marriage because. بعد من دیدم همه دارن میگن بعد ازدواج، یه‌کم جو فوق سنتی شده بود! دیگه منم نظرمو اظهار کردم. گفتم عشق نه، ولی آشنایی قبل از ازدواج باشه بهتره و ریسکش کمتر. حالا ییهو نطق همه باز شده بود! از دم می‌گفتن قبل از ازدواج بهتره 😁 لابد گفتن اییییییین با اییییییین تیپ‌وتارش، وقتی داره میگه قبل ازدواج، ما چرا خجالت بکشیم؟ :)))

درس: از ابراز نظر مخالف یا متفاوت خود نترسید. چه بسا بسیاری دیگر، همان اندیشه در ضمیر داشته باشند و فقط منتظر یک شکاف در پوسته‌ی ضخیم عرف و عادت باشند.


صبح بعد نماز، به آقای گفتم ماه‌های حرام هم تموم شد، بریم رانندگی دیگه. (واقعا هم تو این مدت ماشین نداده بودن دستم!) به مامان گفتم شمام بیاین. فلاسک رو آبجوش پر کردم و راه افتادیم. بردمشون کوهسنگی ^_^ یه نون سنگک خاش‌خاشی! خریدم، ولی متاسفانه همه‌ی مغازه‌ها بسته بود، صبحانه نیافتم. رفتیم بالای کوه و نون و چای و توت خوردیم :) اومدم پایین دیدم دو تا ماشین تقریبا چفت کردن به ماشین ما. آقای گفتن بده خودم درش میارم، گفتم نچ! نشستم ولی مامان و آقای رفتن اون دوردورا که مثلا خودم تنها بیام بیرون. ولی زهی خیال باطل! چند تا کارگر اونجا بودن، اونا فرمون دادن تا دراومدم :| چقدم از خودم تعریف کردم تو مسیر برگشت، که بعد این همه مدت یادم نرفته و چه خوب دارم میرم! اومدم جلو در خونه و بوم! کلا قاطی کردم. چهار پنج دفعه خاموش کردم تا یه پارک دوبل بکنم! 😁😁😁

درس: پنج‌شنبه‌ها عصر نخوابین، که شب زود خوابتون ببره، که جمعه صبح زود پاشین که بتونین برین کوهسنگی و تمرین قان‌قان :) تازه اون بالا دعای ندبه و صبحانه هم هست :))

  • نظرات [ ۳ ]

سی و شش


کور از خدا چی می‌خواد؟
من چمدونم، شاید خونه، شاید پول، شاید زن و بچه، شاید هدایت، شاید عصا!
تسنیم از خدا چی می‌خواد؟
من خیلی چیزا، مثلا یکیش اینکه این چهل روز بی موضوع نمونم :)
در این راستا، این دوست عزیز چند تا سؤال مطرح کردن که من رو هوا قاپیدمش و گفتم بذار تو آرشیوم بمونه که در آستانه‌ی بیست و شش ساله شدن، چه چیزهایی رو تجربه نکرده بودم و دوست داشتم تجربه کنم. شمام اگه دوست داشتین برین اونجا یا اینجا یا تو وبلاگتون یا تو ذهنتون جواب بدین :)


1. چه کتابی دوست داری بخونی که تا حالا نخوندی؟
کتاب "آه" از یاسین حجازی

2. چه فیلمی دوست داری ببینی که تا حالا ندیدی؟
مغزهای کوچک زنگ‌زده
البته فکر نکنم فیلم خاصی باشه، ولی وقتی اومد تو سینما نشد ببینم. بعدش هم یکی دو بار دانلود غیرقانونیشو آوردن، جلوی خودمو گرفتم که نبینم. انگار تو ذهنم یک حس محرومیت کاذب شکل گرفته!

3. چه موزیکی دوست داری گوش کنی که تا حالا نکردی؟
پیانویی که خودم بزنم
پیانو رو از نزدیک ندیدم تابه‌حال، شاید ببینمش و یه‌کم آموزش ببینم دیگه خوشم نیاد. ولی فعلا هم از صداش خوشم میاد، هم از اینکه یه کیبورد بزرگ و کلی کلید داره. بقیه‌ی سازها صداشون با این قطعیت مشخص نیست، مثلا اونایی که تار دارن یه میلی‌متر اینورتر یا اونورتر بزنی صداش عوض میشه. ولی این دقیقا معلومه که کدوم کلیدو بزنی چه صدایی درمیاد و از اون جالب‌تر اینکه نتیجه‌ی این صداهای مشخص، بی‌نهایت آهنگ متفاوته.

4. کجا دوست داری بری که تا حالا نرفتی؟
عربستان.

5. کیو دوست داری ببینی که تا حالا ندیدی؟
پیامبر
به پیامبر که فکر می‌کنم انگار زیر یه آبشار ایستاده‌م، غرق محبت شده‌م.

6. چی دوست داری بخوری که تا حالا نخوردی؟
کوفته تبریزی
از قرن‌ها پیش می‌خوام بپزمش ها، ولی هنوز قسمت نشده. قلیه‌ماهی هم اگه ماهی نداشت جزء گزینه‌ها بود!

7. چه لباس و چه رنگی دوست داری بپوشی که تا حالا نپوشیدی؟
لباس مجلسی قرمز
هم مجلسی پوشیدم تا حالا، هم قرمز، ولی مجلسی قرمز نه!
یه زمانی لباس عروس دوست داشتم بپوشم. خواهرم که عروس شد چون لباسو خریده بود، این فرصت به دست اومد که منم بپوشمش، حس لباس بهم منتقل شد :) الان هم هر وقت بخوام می‌تونم برم بگیرم بپوشمش :))) دیگه اگه ازدواج هم نکنم یا ازدواج بکنم و لباس نپوشم هم مشکلی از این نظر ندارم :)

8. چه شیئی دوست داری داشته باشی که تا حالا نداشتی؟
ماشین

9. چه بویی دوست داری تجربه کنی که تا حالا نکردی؟
بوی گل یاس
احتمال زیادی داره که از بوش خوشم نیاد، ولی تا حالا نبوییدمش. مجبور بودم انتخابش کنم :)

10. چه ورزشی دوست داری بکنی که تا حالا نکردی؟
اسکیت
اسکیت رو خیییییلی دوست دارم. یه بار کفش اسکیت داداشمو پوشیدم، ولی ترسیدم بیفتم دست و پام بشکنه. به نظرم این ورزش رو تو بچگی باید یاد گرفت. ولی من بالاخره یه روز یادش می‌گیرم.

11. تو گوش کی دوست داری بزنی که تا حالا ندیدیش و اونم تو رو نمی‌شناسه؟
شاهین نجفی یا آقای علم‌الهدی
این سؤال سخت بود ها! من دوست ندارم تو گوش هیچ‌کس بزنم، ولی اگه مجبورم کنن و بگن یا می‌زنی یا قطعه قطعه‌ت می‌کنیم، یکی از اینا رو انتخاب می‌کنم و بعد هم میرم جهندم!

  • نظرات [ ۴ ]

Thirty seven


It's my homework for tomorrow:

Which do you think is more important: following your parents' dreams or following your own dreams?

I have been in this position many times and I know that's very difficult to make a decision. I usually have different opinions whit my family, so it's clear that I have many problems to achieve my dreams. I often think and plan for the future, but when I share them to my family, they tell me "It's impossible" or "hahahaha..." or "You know nothing about the world". Then they try to tell what's the best for me. As you know the best is different for each of us.
So what's the solution?
Which way is better?
Or which way is more correct? I don't know and they don't know too.
And what do I do? I don't do it. Yes, I don't do it. I get upset and don't do it. But, but I follow it. That is, I speak about it over and over to change my parents' viewpoint. It's a soft fight and if they don't understand that they're in a fight, they fail. In fact, they often accept my decisions after a short or long time. That's win. Of course there are many sensitive situations that they don't allow me to do. So I accept those conditions. Because the life is full of challenges and I don't want to ruid my peace for unsolved challenges.

 And if I want to give a short answer: following the own dreams is more important. They have had their opportunity and it's my opportunity.


+ This text is not completely correct. But anyway I publish it.

  • نظرات [ ۳ ]

سی و هشت


30یاC
من نه می‌تونم تو انتخابات شرکت کنم، نه تا حالا در موردش موضع‌گیری کردم. ولی خب نمیشه گفت بهش فکر هم نکردم. از اونجایی که قرار شد یه‌کم از حالت خنثی دربیام می‌خوام اون چیزایی که تو فکرمه رو بگم. شاید درست نباشن.

اینایی که بقیه رو به خاطر انتخاب روحانی شماتت می‌کنن رو درک نمی‌کنم. هر مشکلی پیش میاد و روحانی هر گندی می‌زنه میان میگن شما مقصر بدبختی ملتید که اینو انتخاب کردید! اصلا منطقی نیست به نظرم. شورای نگهبان تعدادی کاندیدا رو تایید می‌کنه و به مردم میگه از بین اینا رئیس‌جمهور آینده‌تونو انتخاب کنین. اینا میان صحبت می‌کنن، دروغ یا راست یه حرفایی می‌زنن. مردم هم فعلا دو دسته‌ان، یا تو انتخابات شرکت می‌کنن یا نمی‌کنن. بعد اونایی که شرکت می‌کنن میان کلی استدلال می‌کنن که شما باید شرکت کنین و اگه شرکت نکنین یعنی گذاشتین بقیه برای شما تصمیم بگیرن و این هم یه حقه، هم یه وظیفه و فلان و بهمان. بعد حالا اونایی که تصمیم می‌گیرن از حقشون استفاده کنن بر اساس بینششون، درکشون و بصیرتشون انتخاب می‌کنن. کات.
من اینجا متوجه نمیشم، اونایی که روحانی رو انتخاب کردن چه کار بدی کردن. ببینید شورای نگهبان تاییدش کرده. اونایی هم که انتخابش کردن نمی‌خواستن خودشون و بقیه‌ی مردم بدبخت بشن. سلیقه و درک و بصیرتشون هم اونا رو به همچین انتخابی راهنمایی کرده. پس چرا باید مقصر مشکلات باشن؟ اگه شورای نگهبان نبود باز می‌شد بهشون ایراد گرفت که شما آوردین و شما کردین و شما مقصرین، ولی حالا فکر نمی‌کنم. اگه تنفیذ حکم ریاست جمهوری وجود نداشت باز می‌شد بهشون ایراد گرفت، ولی حالا فکر نمی‌کنم. ولی وقتی اینا هستن یعنی این کاندیدا مشکل اساسی نداره، یعنی تا حد بسیار زیادی منطبق بر شرایط ریاست جمهوریه. و بعد، و بعد اگه ثابت بشه که چنین نیست و این فرد بیاد و ضربه‌های بدی به جامعه، مردم، اقتصاد، دین، فرهنگ، منابع، سیاست خارجی و... بزنه، همه، همه، تاکید می‌کنم همه باید مسئولیتش رو بپذیرن، نه فقط اونایی که بهش رای دادن. اگه کسی تو انتخابات شرکت می‌کنه داره به صورت ضمنی میگه که من این فرآیند رو قبول دارم، این رقابت بین x و y رو قبول دارم و به x یا y رای میدم. نمی‌دونم اگه کسی معتقد باشه که یکی از این‌ها اصلا شایستگی حضور تو رقابت رو نداره باید چیکار کنه، ولی حداقلش اینه که بیاد بگه، اعتراض کنه. من که اصلا تو خاطرم نیست کسی قبل از انتخابات گفته باشه روحانی باید رد صلاحیت بشه. پس یعنی به عنوان رقیب پذیرفتنش، به عنوان یک گزینه برای ریاست جمهوری کشورشون. و عجیبه که کسی به انتخابات معتقد باشه، ولی بعد از برگزاریش تا چهار سال و حتی بیشتر هی به جون اونایی که انتخاب متفاوتی ازش داشتن نق بزنه. عجیبه، عجیب.

+ چون هیچ تحقیقاتی راجع به هیج کدوم از کاندیداها نداشتم، نمی‌دونم اگه من بودم به کی رای می‌دادم. ولی رئیسی گزینه‌ی غیرمحتملی نبود برام.

  • نظرات [ ۴ ]
Designed By Erfan Powered by Bayan