یک عالمه که چه عرض کنم، خیلی عالمه حرف زدیم. تا حالا نشده بود اینطوری با داداشم، برادرم، مهندس منزل، حرف بزنم. کوتاهتر از اینا بوده و به ندرت و نه اصلا نصف این بار عمیق. نه داغ میکرد، نه بحث رو ول میکرد، نه بیتفاوت بود، اتفاقا خوب هم پیگیر بود. دقیقا برعکس همیشه. کلا کسی رو داخل آدم حساب نمیکنه که بخواد باهاش بحث کنه. منم که از همون اول یه دایرهی قرمز دورم بود، با هرکی بحث میکرد با من نمیکرد، میگفت غیرمنطقی حرف میزنی. ولی حس میکردم چون تو بحث همپای خودش میتونم استدلال کنم فرار میکنه. امشب نه گفت غیرمنطقی حرف میزنم، نه از واکنشها و نوع جواب دادنهاش چنین چیزی برداشت میشد، کاملا جدی جواب میداد و سؤال مطرح میکرد. حالا حرفم اینها نیست. حرفم اتفاق شگفتیه که افتاده و من نمیدونم دلیلش رو. و بجز کلیت اتفاق، موضوع بحث خیلی مهم بود و اصلا به فکرمم نمیرسید حاضر باشه در موردش حرف بزنه و بحث کنه. چقدر خوب بود این حرفا، گرچه با یه ملالی تموم شد. به هر حال مطرح شدنشون خیلی بهتر از نشدنش بود.
چقدر اتفاق غیرمنتظرهای بود، چقدر...
- تاریخ : جمعه ۲۶ مهر ۹۸
- ساعت : ۰۰ : ۴۳
- نظرات [ ۳ ]