یه جایی خوندم که یه بنده خدایی داشته دعا میکرده. بین دعاهاش گفته خدایا همین کوهی که اینجاست رو برای من تبدیل به طلا کن. خدا هم دعاش رو قبول کرده و کوه طلا شده. این شخص که خیلی هیجانزده شده بوده، گفته خدایا تو چقدر خوبی، چقدر قدرت داری، چقدر زیاد بخشندهای! خدایا هرکی ازت کم خواست ریشهشو بسوزون! بالفور چپه میشه میفته! ناظر ماجرا میگه خدایا چرا؟ خدا هم میگه چون کم خواسته بود. فکر کردین یه کوه طلا چیزیه واسه من؟
فقط نمیدونم اینایی که تو قصهها تعریف میکنن یکی به خدا گفته فلان، خدا هم جواب داده بهمان، مال چه دورهای بوده. هروقت که بوده خوشبهحالشون واقعا. تازه به اونا یه کوه یه کوه طلا میداده، به من هنوز مثلا یه ماشین هم نداده.
فقط نمیدونم اینایی که تو قصهها تعریف میکنن یکی به خدا گفته فلان، خدا هم جواب داده بهمان، مال چه دورهای بوده. هروقت که بوده خوشبهحالشون واقعا. تازه به اونا یه کوه یه کوه طلا میداده، به من هنوز مثلا یه ماشین هم نداده.
+ دریوریهای ما رو ندید بگیرین، مقصود قصه رو دریابین :)
- تاریخ : سه شنبه ۲۳ مهر ۹۸
- ساعت : ۲۲ : ۴۶
- نظرات [ ۳ ]