- تاریخ : سه شنبه ۲۳ مهر ۹۸
- ساعت : ۰۰ : ۲۳
- نظرات [ ۵ ]
۲۳ مهر ۹۸ , ۰۰:۳۸
سفرشون به خیر و سلامتی :)
+چه جالب من همیشه اینطور دوست داشتم ولی وقتی مثلا خانواده می رفتن و منتظر بودم سکوت و تمیزی و نظم به خونه بیاد بدتر میشد آبجیا و خاله و دایی و عمه و عمو همه یادشون میفتاد من تنهام و هی زنگ میزدن که بیا خونه ما و شام برات بیاریم و میریختن خونمون قشنگ جون میگرفت خونه :))
یعنی به حدی رسید که چند بار خانواده رو قاچاقی فرستادم رفتن سفر و جایی که میخوا برن. جوری که کسی نفهمه تا چند روز سکوت رو تجربه کنم اما به دو روز نمیکشه :))
۲۳ مهر ۹۸ , ۰۹:۵۱
والا خونه ی ما که مگه خواهرام بیان سر مسافرت شمال مامان گفته بود کشی نفهمه! سر شمال رفتن ما دو تا
بعدش که خودشون رفتن فقط بازم خواهرها در جریان بودن که منم فقط یک شب کسیو راه دادم خونه :) دلم سکوت و تجربه ی نترسیدن و استقلال رو می خواست
ما از اوناش نیستیم که رفت و آمد با خاله و دایی مون در سال بیش از دو سه بار بشه :/
مامان رفته کربلا خاله اون روز دست بچه ش شکسته اومده از شانس منم شیفت بودم منو دیده میگه چه خبر از مامانت :)) در این حد
دیگه دختر دایی و اینا رو که ول کن :))))
ولی یه چیزی
الان مامان آدم خونه باشه خونه مرتب تره تا اینکه دازاش آدم خونه باشه که :/
۲۶ مهر ۹۸ , ۱۲:۵۰
خونه ی همیشه مرتب که دیگه خونه محسوب نمیشه ! قشنگی خونه به آدما و شلوغیاشه :)