راستیتش اولین بار تو
این پست بود که دو تا کامنت دادم و بعدش احساس کردم میشه متن رو یهکم موزونتر نوشت. قبلترها، مثلا وقتی خیلی (خیلی) بچه بودم، سععععی میکردم که شعر بنویسم (چنان که سعی میکردم قصه بنویسم)، قافیه و ردیف و وزنم میشناختم، ولی چون مضمون و کلماتشون کپی شعرهای حافظ و سعدی و اینا میشد (از خودم نه اطلاعات داشتم نه دایره واژگانی وسیع) از همهشون بدم میومد و به هیچکس هم نشون نمیدادم. ناامیدانه ول کردم و همیشه هم تو دلم گفتم خوشا به حال شماها که شاعری بلدید. الان هم چیزی عوض نشده، نه قراره شعر بگم، نه شاعر بشم، نه متحول بشم، نه هنوز دیتا و تفکر مستقل و نابی دارم، نه حس ذوق و قریحه دارم. ولی خوشم اومده با کلمات بازی کنم. بخصوص چیدن کلمات به طنز حس خوبی بهم میده. دوست دارم وارد بازی بشم، هرجور خواستم کلمات و جملات رو ورز بدم، کی جلومو میگیره؟ شاید مثل امشب بعضیهاشونم گذاشتم اینجا :)
مصرعهای اول از حافظ و دومیها از نگارنده است
خم زلف تو دام کفر و دین است
اگرچه قلب من عاقلترین است
جمالت معجز حسن است لیکن
دو چشمم پردهای دارد وزین است
ز چشم شوخ تو جان کی توان برد
گمانم جان ما ارزانترین است
بر آن چشم سیه صد آفرین باد
که در وقت خطا رو به زمین است
عجب علمیست علم هیئت عشق
که دانشجوی آن عالمترین است
تو پنداری که بدگو رفت و جان برد؟
نبرده، گرچه ظاهر اینچنین است
مشو حافظ ز کید زلفش ایمن
ولو قفل دلت محکمترین است
گل بی رخ یار خوش نباشد
جمعه پی کار خوش نباشد
طرف چمن و طواف بستان
با جیب بِرار خوش نباشد
رقصیدن سرو و حالت گل
بی صید و شکار خوش نباشد
با یار شکرلب گل اندام
سالی یک قرار خوش نباشد
هر نقش که دست عقل بندد
بهر دل زار خوش نباشد
جان نقد محقر است حافظ
بی پول و دلار خوش نباشد
در نظربازی ما بیخبران حیرانند
چونکه سریست فقط باخبران میدانند!
عاقلان نقطهی پرگار وجودند ولی
با همه رندی خود تا به ابد نادانند
جلوهگاه رخ او دیدهی من تنها نیست
از تماشای رُخش، کل محل شادانند
عهد ما با لب شیرین دهنان بست خدا
آن دهان گرچه شکر، لیک پر از دندانند
مفلسانیم و هوای می و مطرب داریم
مفلسان در طلب می حشم و حیوانند
وصل خورشید، به شبپرهی اعمی نرسد
بوف کوران به ته غار مغان پنهانند
لاف عشق و گله از یار زهی لاف دروغ
گرچه گویند واشینگتن، ولی رفسنجانند
مگرم چشم سیاه تو بیاموزد کار
سبز و آبی، عسلی، لنزاشونم داغانند
گر به نزهتگه ارواح برد بوی تو باد
جمله ارواح، دوبیتی و غزل میخوانند
زاهد ار رندی حافظ نکند فهم، چه شد
این همه درس، چه گِل بر سر ما میمالند؟
گر شوند آگه از اندیشهی ما مغبچگان
بروند وز عقب خود نظری ننمایند
حافظ/تسنیم
هنوز نمیدونم شعر کامل گفتن سختتره یا اینکه بخوای شعر گفته شده رو از ذهنت پاک کنی و بهجاش یکی دیگه بنویسی، با همون وزن و قافیه، ولی کلمات و احیانا موضوع متفاوت.
ایراد وزن و قافیه هم داره، مثلا اونجاش 👆