مونولوگ

‌‌

هفده


تلویزیون روشن بود. دختره‌ی کره‌ای، نصف شب، کنار دریاچه نشسته بود. بعد تو روز کنار گندم‌زار طلایی رکاب می‌زد. بعد بارون شدیدی میومد و تو ایوان نشسته بود و تماشا می‌کرد. بعد داشت با ولع غذا می‌خورد. تمام موقعیت‌هاشو دوست داشتم. غذا خوردن، دوچرخه‌سواری، اون نورِ فوقِ نشاط‌بخش و رنگ طلایی طبیعی، سکوت نیمه‌شب و آب، بارون. دوست داشتم یعنی دلم می‌خواست همون لحظه بومی‌سازی‌شده‌ی اون موقعیت‌ها برام پیش میومد. ولی خب چرا نمی‌فهمم زندگی در لحظه رو؟ شعاره، خیلی هم شعاره. ولی مگه هر روز یکی از‌ این‌ها نیست؟ خورشید، ابر، بارون، باد، برف. پس چرا لذت رو نمی‌برم؟ چرا از همین بی‌خوابی‌ها کیف نمی‌کنم؟ چرا از این خواب شدیدی که سراغم اومده لذت نمی‌برم؟ چرا مثل همه‌ی آدما منتظرم یه موقعیت خاص که براش برنامه‌ریزی کردم پیش بیاد که لذت ببرم؟

  • نظرات [ ۲ ]
ضمیر ...
۰۱ آبان ۹۸ , ۰۱:۲۰

اون موقعیت خاص واقعا وجود داره!

پاسخ :

من میگم ما خاصش می‌کنیم. پس می‌تونیم موقعیت غیرخاص رو هم خاص کنیم :)
احسان ..
۰۱ آبان ۹۸ , ۰۶:۰۳

البته اینا همش تو فیلمه

تو کره هم همیشه به همین گل و بلبلی نیست!

برای لذت بردن باید نگاه ها رو عوض کرد بنظرم

پاسخ :

احسنت، منظور منم همین بود که دور و برم موقعیت خوشحال بودن و لذت بردن زیاده، همین خورشید، ولی نمی‌بینمش همیشه.
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
Designed By Erfan Powered by Bayan