چند روز پیش با خواهرم تو مطب دکتر بودیم که یه خانوم جوون و شیک و پیک اومد تو و با لحن طلبکارانه به منشی گفت من از این خانوم جلوترم، اول به من نوبت بدین (اشاره به خانوم کناریش) و با همین اولین حرکت کلی ادعا و تفاخر به سر و روی همه پاشید. بعد که منشی بهش گفت کارت بکش، پنج شش بار با دو تا کارت مختلف کارت کشید و هر دفعه به جای چهل و نه هزار و هفتصد تومان، چهل و نه میلیون و هفتصد هزار تومان میزد و دستگاه خطا میداد! چند بار خواستم برم بهش بگم اشتباه میزنه، ولی یاد یه خاطرهی بد افتادم و بیخیال شدم.
چند روز پیشترش هم داشتم از غرفههای کتاب مترو برای خواهر/برادرزادههام کتاب میخریدم. تخفیف خورده بود و دونهای سه تومن شده بود! (واقعا سه تومن بود!) هشت تا برداشتم و دادم به فروشنده که دختر جوانی همسنوسال خودم بود، شمرد، گوشیش رو درآورد، ماشینحساب رو باز کرد (تا همینجاش فک من افتاده بود و به زور با دست نگهش داشته بودم)، بعد نوشت 3+3+3+3+3+3+3+3، بعد باز شمرد ببینه چند تا 3 نوشته، بعد گفت میشه 24 تومن! در اینجا بود که دیگه اختیار فک از کف دادم و خردهریزههای دندونامو از رو زمین جمع کردم اومدم بیرون از مترو.
سخنی با دردانه: دردانه، دلبندم، دردانهی مامان و بابات، قبول دارم بسیاری از کارها میتونه مجازی بشه و خیلی هم خوب است و اینا، ولی بدان و آگاه باش، اگه یک کارهای هم بشی تو مملکت، بازم گره این مشکل باز نخواهد شد، چون تصمیمگیرنده که یک نفر نیست. کار انقلابی میخواهد، کار انقلابی!
بچهها راهی برای پاک کردن لکهی الکل از روی کیف سراغ دارید؟
- تاریخ : دوشنبه ۷ مهر ۹۹
- ساعت : ۱۱ : ۲۹
- نظرات [ ۱۵ ]