بچهها ما جشن ازدباج داشتیم امروز. ببخشید که دعوتتون نکردم. خودمونم ناگهانی در مراسم قرار گرفتیم. حالا جشن ازدباج کی بود؟ ننه بابامون :))) خدا خیرشون بده، کاغذبازی هم میکنن، باید اینجوری مفرح باشه.
قضیه اینه که مهندس داره کارای تبدیل وضعیتش رو انجام میده، از دانشجویی به اقامتی. گفتن باید دفترچه ازدواج پدر و مادرت رو بیاری. قانونی که زمان من و خواهرام نبود. مرد حسابی، دفترچه ازدواجمون کجا بود سی و شیش سال قبل؟ گفتن حالا باید درست کنین. یعنی با وجود شش عدد بچهی خرس گنده، شش عدد شاهد غیرقابل انکار، که مدارکشون به نام همین پدر و مادره بهشون ثابت نشده و فقط باید رو یه کاغذ مخصوص نوشته بشه تا ثابت بشه. دیگه دیشب برداشتیم عاقد آوردیم (الکی مثلا)، صورتجلسه نوشت، شاهدا امضا کردن، امروز هم با پنج نفر شاهد مرد عادل بالغ رفتیم ثبتش کردیم (توی کنسولگری)، حدود دو تومن پول هم تحویلشون کردیم اومدیم. حالا شاهدا کی بودن؟ دو تا برادر آقدومادبزرگه که همسن برادرای منن، بیست و سه چار ساله! دوست آقدوماد بزرگه که همسنای خود آقدوماده و نمیدونستیم بین جمعیت چطور پیداش کنیم، چون تا حالا ندیده بودیمش! دایی مامانم که از خودشون خیلی کوچکتره (مامانم چهارده سالگی ازدواج کرده، داییشون شاید مثلا تو گهواره بوده اون موقع)! و شوهرخالهی مامانم که خب تنها مورد معقول و منطقی بود. اینا به لفظ اشهد بالله شهادت دادن که این زن و مرد مجرد بودن (ازدواج دیگهای نداشتن) و تو سال فلان با هم ازدواج کردن.
دایی مامانم میگفت مبارک باشه ازدواجتون، ولیمه و شیرینیشو کی میدین؟ مامان هم میگفتن هر وقت کادوی سر عقد رو دادین! میدونین هم که رسم، سکه و ایناست :))) [البته این حرف کلا بنیان نداره، چون ما اساسا رسم کادوی سر عقد نداریم.]
میدونین که خارجیا بعضا تو مراسم ازدواج پدر و مادرشون حضور دارن. ما هم که خب بالاخره خارجی محسوب میشیم دیگه، مگه غیر اینه؟ :))
- تاریخ : يكشنبه ۲۷ مهر ۹۹
- ساعت : ۲۳ : ۰۷
- نظرات [ ۹ ]