مونولوگ

‌‌

همسایه؟

آیفون زنگ زد. برداشتم.
_ ببخشید هونگ (هاون) دارین؟ من همسایه‌تونم.
من: "مامان میگه همسایه است. هونگ میخواد."
مامان: "برو ببین کیه"
من: "عسل تو برو، آماده‌ای.🙏"
عسل رفته و برمی‌گردد: "من که نمیشناسمش مامان. خودتون برین ببینین میشناسین"
مامان رفته و برمی‌گردد: "منم ندیده بودمش تو محل. گفت خونه‌اش کنار سوپری چهارراه بعده. تازه گفت یه بارم اومده خونه‌مون! ولی من نشناختمش."
من: "یعنی بهش هونگ نمیدین؟"
مامان: "نه دیگه، از کجا بدونم کیه."
من: "خوب باهاش برین تا در خونه‌اش بعد بدین بهش."
مامان به عسل: "بیا هونگ رو بردار برو دنبالش، نباید خیلی دور شده باشه."
عسل رفته و برمی‌گردد:
رفتم دیدم داره زنگ خونه یکی دیگه رو می‌زنه. گفتم "همسایه خونه‌تون کدومه؟" در سوم بعد سوپری رو نشون داد. گفتم "بریم من هونگ آوردم." گفت "صبر کن ببینم اگه این همسایه داشت دیگه مزاحم شما نمیشم!" بعد که اون خونه هم گفت ندارم این خانم راه افتاد رفت! سمت مخالف خونه‌ای که نشون داده بود!! گفتم "هونگ دستمه همسایه. بیا بریم خونه‌ات که بهت بدم" گفت "نه دیگه، لازم ندارم!" به همین سادگی، به همین خوشمزگی، پودر کیک کلاه‌برداری :)

+ اگه خونه تنها بودم، شاید همینجوری هونگ رو می‌دادم می‌رفت😅
+ هونگ ما خیلی سنگینه. شاید حدود 200 قیمتش باشه.
  • نظرات [ ۱۰ ]

تولد

اول محرم تولد بره‌ی ناقلاست! واسه همین، این جمعه واسش کیک پختم :)





+ هیجان‌انگیزترین بخش دیشب، اونجایی بود که ما فک می‌کردیم بادکنک‌هایی که خواهرم خریده با تماس دست می‌ترکن! اما در کمال تعجب دیدیم که با پرش یه مرد بیست ساله! نترکیدن :) مسابقه بود سر ترکوندنشون، ولی نترکیدن😎
  • نظرات [ ۱۶ ]

اندر حکایت BRT سواری

سوار BRT بودم و BRT هم در حال حرکت. یه خانمه برداشت با صدای بلند گفت "آقای راننده همینجا نگه دار، پیاده میشم"!!! بعد از دو سه ثانیه دوباره گفت "نه نه اینجا نه، برو برو، نمی‌خواد وایستی!"!!!

  • نظرات [ ۷ ]

قانون‌مداری در عین تمرد از قانون

داشتم از روی خط عابر پیاده و از لاین BRT رد می‌شدم اونور خیابون. یه موتور هم داشت از اونور میومد. از اونجایی که تو چند ماه اخیر نتونستم تئوری "عبور_از_خط_عابر_پیاده_با_چشمان_بسته" رو عملی کنم و کم مونده بود تا جونمو پای این تئوری بذارم!، وسط دو تا خیابون واستادم تا رد بشه. چشمم خورد به گنبد، گفتم تا اون بیاد رد شه بره یه سلام هم بدم. همین‌طور که سمت حرم برگشته بودم و چشمم به گنبد بود، متوجه شدم موتوره انگار حرکت نمی‌کنه! نگاه کردم واسه من واستاده تا رد بشم! اگه میشد بهش می‌گفتم "تو حقوق عابر سواره رو ادا کرده و از خیابون اصلی حرکت کن، رعایت حقوق عابر پیاده پیشکشت!"

  • نظرات [ ۳ ]

چیزهایی که عضلات صورت را کش و قوس می‌دهند!

یک؛ بانک ملی، شعبه مرکزی:

× ببخشید می‌خواستم اسکناس نو بگیرم.
_ اینجا نیست.
× ببخشید نشنیدم چی گفتین.
_ اینجا نیست.
× آها، یعنی تو این شعبه هست، ولی تو باجه‌ی شما نیست؟
_ کلا تو این شعبه نیست!
(ذهنیات بنده: خانواده هر سال از همینجا می‌گیرن، امسال چطور نمیدن؟)
× بعد از کجا می‌تونیم تهیه کنیم؟
_ آدرس که نداره من بهت بدم!!!!
× O_O


باجه‌ی بغلیِ بغلیِ بغلیش:
× ببخشید از کجا می‌تونم اسکناس نو بگیرم؟
+ می‌تونین از جلوی در آزاد! تهیه کنین، یا یکی دو روز قبل عید بیاین همینجا! توزیع میشه.
× o_O   O_o   o_O   O_o


دو؛ من در حال عبور از ورودی/خروجی بانک ملی، شعبه مرکزی:
یک بنده! خدا با یک عااااالمه بسته اسکناس نو در حال خروج از بانک!
حالتی که اون موقع تو صورتم میشد دید دقیقا این بود:
OOOOOOOOOOOOOOOOOOOO......


سه؛ جلوی در بانک ملی، شعبه‌ی مرکزی:
× اسکناس پونصدی بسته‌ای چنده؟
÷ 87!
گفتنی است حالت صورتم گفتنی/کشیدنی نیست!


+ امسال ان‌شاءالله به جای عیدی به هر کی اسلام اجازه بده، اجازه میدم باهام روبوسی کنه و متبرک! بشه :) (مزاح!)
+ از عزیزانی که عید غدیر از دوست و رفیق سیدشون عیدی می‌خوان، خواهشمندم با رسم شکل توضیح بدن "دقیقا چرا باید سید به غیرسید عیدی بده؟" لطفا به سؤال ده پونزده ساله‌ی من جواب بدید و منو از جهالت برهانید :)

پی‌نوشت: هفته‌ی دوم شهریور هفته‌ی بانکداری اسلامی، و روز دهم شهریور، روز بانکداری اسلامی می‌باشد!
  • نظرات [ ۱۰ ]

ماهم این هفته برون رفت و به چشمم سالیست!

برآیند حرفایی که هفته‌ی گذشته از آدمای مختلف شنیدم این بود که من یه آدم سرسخت و مقاوم نسبت به تغییر، مرموز با ذهنی پر از اطلاعاتی که به بیرون درز نمی‌کنن، پیچیده، بسیار ایده‌آلیست، شدیدا درونگرا و جزء آدم‌های تیپ A هستم که ریسک بیماری‌های قلبی عروقی دَرِشون بالاست!
باید اعتراف کنم احساس ناتوانی و شکست می‌کنم، چون هیچ‌کدوم از آدمای بالا من نیستم بجز آخری! اینکه من نتونستم جلوی بقیه خودم باشم یه جور بدبختیه. من معمولا حضور بقیه رو تو زندگیم اونقدری جدی نمی‌گیرم که بخوام حرف‌های واقعی باهاشون بزنم و مطمئنم یکی دو ساعت دیگه با خودم میگم چه اهمیتی داره بقیه چه فکری می‌کنن؟

گریه‌ی بی‌اختیار و بی‌علت از نشانه‌های افسردگیه؟ با علت شروع شد، بی علت ادامه پیدا کرد. دیروز میرزا اولنگ، امروز صبح حججی، عصر هم الکی الکی، رسما خل شدم!
  • نظرات [ ۶ ]

راه حل نیست؟

آقای متشخصی بود، اصرار داشت همراه خانوم باردارش بیاد تو. می‌گفت خانمش فارسی بلد نیست. نمی‌شد، درمانگاه زنان بود، داخل هم خانم‌ها. طلبه‌ی هندی بود، ولی ملبس نیومده بود. تمام شرح‌حال رو بیرون از آقا گرفتم. بعد گفتم خانمش برای معاینات بیاد داخل. روون ولی با لهجه فارسی حرف می‌زد! تعجب کردم. وقتی من از مردش می‌پرسیدم آیا سابقه‌ی سقط داشته یا نه، LMP یش کی بوده، اسپاتینگ داشته یا نه، تهوع استفراغ چطور و و و... همونجا بود و جواب نمی‌داد! عجبا! واقعا عجبا! بگذریم. دوباره شرح‌حال رو از منبع دست اول گرفتم. بین هر دو سه سوال من، ایشون یه سوال تکراری می‌پرسید "راه حل نیست؟" و منظورش راه‌حلی برای سقط بود! یه بچه‌ی شیرخوار 13 ماهه و دو تا بچه‌ی قد و نیم‌قد دیگه داشت و این یکی هم ناخواسته بود. قرار بود تمام مریضا که رفتن بعد این آقا با خانومش بیاد تو، دو نفری برن پیش دکتر. هرچی که خانومش اصرار به سقط داشت، آقا مصر به نگهداری بود و مدام سوال می‌پرسید. خیلی هم نگران سلامتی خانومش بود و ریز به ریز آموزش‌ها و مراقبت‌ها رو گوش می‌داد و می‌خواست به خاطر بسپره. با خودم فکر کردم شاید علت اینکه می‌خواسته دو نفری برن پیش دکتر این بوده که خانومش پنهانی اقدام به سقط نکنه. کیس جالبی بودن.

آیا لذتی بالاتر از خوردن پلومرغ با "دست" هست؟ نه واقعا هست؟ اگه باشه، البد خوردن زرشک پلو با مرغ با "دست" هست :) اصلا تو این کار مهارت ندارم، قابلیت اجرا در حضور مهمان رو نداره، همیشه از طرف اهالی سفره بخاطر این کار طرد میشم، ملزم هستم یک دونه برنج باقی نذارم و اگه بخوام همزمان ماست یا سالاد بخورم با دست چپ باید بخورم که سختمه. ولی اگه بدونین چقد مزه میده! ببینم چند نفر میان اخ و پیف می‌کنن😅😅😅 فقط بگم اگه امتحان نکنین نصف عمرتون بر فناست :)

قبلا به تمام آسمون ریسمون بافتن‌هاشون گوش می‌دادم، روم نمی‌شد حرفشونو قطع کنم یا قبل از اینکه واضحا منظورشون رو بگن، واضحا جوابشون رو بدم. الان خیلی ریلکس تو جواب اولین سؤال که ممکنه "ببخشید شما چند سالتونه؟" یا "ببخشید کجا می‌شینین؟" یا "ببخشید شما دانشجویین؟" باشه، به چشمای طرف زل می‌زنم و با لبخند می‌گم "ببخشید من ایرانی نیستم :)" هر سوالی هم پرسیده باشه، این جواب قانعش می‌کنه!

بعدترنوشت: بخواین برای فرزند متولد نشده‌ی دوستتون که جنسیتش مشخص نیست، کادو بخرین چی می‌خرین؟ برای ارسال بین‌المللی، هم مناسب باشه هم مناسب :)
  • نظرات [ ۱۳ ]

جهان به اعتبار خنده‌ی تو زیباست :)

خانم ص اومده بود کلینیک و می‌گفت "نوه‌ام هنوز چهار ماهه نشده، میگه مام‌ْما!"
نگفتم "یه خواهرزاده هم من دارم که هشت ماهه شده و هنوز سینه‌خیز نمیره! حرف زدنش پیشکش!"
به قدری این وروجک تنبله که حد نداره! به شکم میذاری سریع بلند میشه می‌شینه، دریغ از یک قدم ناقابل :( بره ناقلا نه و نیم ماهه بود که رااااه می‌رفت! آخه این چه وضعشه؟ از اونور دختر داییش، جوجه، چند روزی مونده سه ماهه بشه ولی از عجایب روزگاره! از همون اول تولد گردنشو نگه می‌داشت. الانم که کم و بیش سینه‌خیز میره.
خلاصه که این وروجک ما موجودیست بسیار و بیش از حد آرام. هر کاریش کنی، یک نگاه عمیق می‌کنه که مغزتو از تو چشات سوراخ می‌کنه. باهاش حرف بزنی، نگاهش کنی، بازی کنی، آزمایشی بزنیش! برمی‌گرده همچین نگاه می‌کنه جا می‌خوری از نوع نگاهش! خلاصه که اگه این تا آخر عمرشم راه نیفته، من یکی بخاطر همین نگاه عاشقش می‌مونم :)

ده مرتبه الهی العفو...

مَرده با بچه‌اش داشت میرفت. دست بچه‌اش دو تا بستنی بود، یه نونی و یه مدل دیگه. بچه یکیشونو سمت باباش گرفته بود و هی می‌گفت "بابا اینو باز کن!" باباش از گرفتن بستنی امتناع می‌کرد و می‌گفت "باشه صب کن بریم تو ماشین"

من از ذهنم گذشت که لابد مَرده روزه نداره و بخاطر همین هر دو بستنی رو داده دست بچه‌اش که مثلا زشت نباشه و می‌خواد بره تو ماشین بستنی رو بخوره. فقط همینقد! آها راستی وقتی رد شدم یه لبخند هم زدم که خودمم نمی‌دونم به چه منظوری بود. بعد یهو شَتَرَق یه چیزی محکم خورد تو سرم! اول فقط نگران شدم که نکنه کبوترا هنرنمایی کرده باشن. بعد که یواش دست کشیدم (حالا انگار یواش دست بکشم دستم کثیف نمیشه!!!) و دیدم چیزی نیست و فهمیدم توت خورده تو سرم، تازه متوجه درد زیاد سرم شدم :) گفتم به قهر الهی گرفتار شدی دختر! چرا راجع به مردم قضاوت بدون علم می‌کنی؟ (همینجا اضافه کنم از اونایی نیستم که کلهم اجمعین با قضاوت مخالفن!) شاید روزه بوده و بستنی مال بچه‌ی دیگه‌شه که تو خونه است. شاید بیماری داره و نمی‌تونه روزه بگیره. شاید مسافره. شاید اصلا بی دلیل روزه نمی‌گیره، ولی خوب علنا هم نخورده! از اونجایی که شدت درد با جثه‌ی یه توت ناقابل اصلا همخوانی نداشت و سرم همچنان با شدت درد می‌کرد این فرضیه‌ی مغضوب شدن تو ذهنم تقویت میشد! تا اینکه یادم افتاد توت دقیقا خورده همونجایی که چند سال پیش شکسته بود و یادم افتاد که هر وقت ضربه‌ی آروم یا محکمی به سرم می‌خورد همینجوری درد می‌گرفت. ولی باز هم اصل قضیه سرجاشه! چرا توت دقیقا بخوره به همون قسمت؟ یعنی واقعا خدا یه عذاب کوچولو بر من نازل کرده و تلنگرم زده؟؟؟

  • نظرات [ ۳ ]

انتخابات

یکی از وبلاگ‌هایی که دنبال میکنم بعد از اتمام رای‌دهی و قبل از اعلام نتایج، اظهار امیدواری کرده که طبق شواهد، پیروز انتخابات هستن و یکی دیگه از وبلاگ‌هایی که دنبال می‌کنم و طرفدار فرد مقابله هم همین نظر رو در مورد کاندیدای خودش داره.

آیا این جالب نیست؟


از اون جالب‌تر آیا این نیست که این‌ها به من هیج ربطی نداره ولی تحت تأثیر جو اطراف من هم استرس نتیجه رو دارم و برای انتخابات پست میذارم؟

  • نظرات [ ۹ ]
Designed By Erfan Powered by Bayan