- تاریخ : يكشنبه ۲ مهر ۹۶
- ساعت : ۱۴ : ۰۵
- نظرات [ ۱۰ ]
- تاریخ : شنبه ۲۵ شهریور ۹۶
- ساعت : ۱۱ : ۵۵
- نظرات [ ۱۶ ]
سوار BRT بودم و BRT هم در حال حرکت. یه خانمه برداشت با صدای بلند گفت "آقای راننده همینجا نگه دار، پیاده میشم"!!! بعد از دو سه ثانیه دوباره گفت "نه نه اینجا نه، برو برو، نمیخواد وایستی!"!!!
- تاریخ : پنجشنبه ۲۳ شهریور ۹۶
- ساعت : ۲۱ : ۳۶
- نظرات [ ۷ ]
داشتم از روی خط عابر پیاده و از لاین BRT رد میشدم اونور خیابون. یه موتور هم داشت از اونور میومد. از اونجایی که تو چند ماه اخیر نتونستم تئوری "عبور_از_خط_عابر_پیاده_با_چشمان_بسته" رو عملی کنم و کم مونده بود تا جونمو پای این تئوری بذارم!، وسط دو تا خیابون واستادم تا رد بشه. چشمم خورد به گنبد، گفتم تا اون بیاد رد شه بره یه سلام هم بدم. همینطور که سمت حرم برگشته بودم و چشمم به گنبد بود، متوجه شدم موتوره انگار حرکت نمیکنه! نگاه کردم واسه من واستاده تا رد بشم! اگه میشد بهش میگفتم "تو حقوق عابر سواره رو ادا کرده و از خیابون اصلی حرکت کن، رعایت حقوق عابر پیاده پیشکشت!"
- تاریخ : دوشنبه ۱۳ شهریور ۹۶
- ساعت : ۲۰ : ۱۸
- نظرات [ ۳ ]
- تاریخ : شنبه ۱۱ شهریور ۹۶
- ساعت : ۱۳ : ۳۱
- نظرات [ ۱۰ ]
- تاریخ : شنبه ۲۱ مرداد ۹۶
- ساعت : ۲۳ : ۰۳
- نظرات [ ۶ ]
- تاریخ : سه شنبه ۳۰ خرداد ۹۶
- ساعت : ۲۱ : ۳۱
- نظرات [ ۱۳ ]
- تاریخ : چهارشنبه ۲۴ خرداد ۹۶
- ساعت : ۲۳ : ۲۰
مَرده با بچهاش داشت میرفت. دست بچهاش دو تا بستنی بود، یه نونی و یه مدل دیگه. بچه یکیشونو سمت باباش گرفته بود و هی میگفت "بابا اینو باز کن!" باباش از گرفتن بستنی امتناع میکرد و میگفت "باشه صب کن بریم تو ماشین"
من از ذهنم گذشت که لابد مَرده روزه نداره و بخاطر همین هر دو بستنی رو داده دست بچهاش که مثلا زشت نباشه و میخواد بره تو ماشین بستنی رو بخوره. فقط همینقد! آها راستی وقتی رد شدم یه لبخند هم زدم که خودمم نمیدونم به چه منظوری بود. بعد یهو شَتَرَق یه چیزی محکم خورد تو سرم! اول فقط نگران شدم که نکنه کبوترا هنرنمایی کرده باشن. بعد که یواش دست کشیدم (حالا انگار یواش دست بکشم دستم کثیف نمیشه!!!) و دیدم چیزی نیست و فهمیدم توت خورده تو سرم، تازه متوجه درد زیاد سرم شدم :) گفتم به قهر الهی گرفتار شدی دختر! چرا راجع به مردم قضاوت بدون علم میکنی؟ (همینجا اضافه کنم از اونایی نیستم که کلهم اجمعین با قضاوت مخالفن!) شاید روزه بوده و بستنی مال بچهی دیگهشه که تو خونه است. شاید بیماری داره و نمیتونه روزه بگیره. شاید مسافره. شاید اصلا بی دلیل روزه نمیگیره، ولی خوب علنا هم نخورده! از اونجایی که شدت درد با جثهی یه توت ناقابل اصلا همخوانی نداشت و سرم همچنان با شدت درد میکرد این فرضیهی مغضوب شدن تو ذهنم تقویت میشد! تا اینکه یادم افتاد توت دقیقا خورده همونجایی که چند سال پیش شکسته بود و یادم افتاد که هر وقت ضربهی آروم یا محکمی به سرم میخورد همینجوری درد میگرفت. ولی باز هم اصل قضیه سرجاشه! چرا توت دقیقا بخوره به همون قسمت؟ یعنی واقعا خدا یه عذاب کوچولو بر من نازل کرده و تلنگرم زده؟؟؟
- تاریخ : چهارشنبه ۱۰ خرداد ۹۶
- ساعت : ۱۷ : ۵۴
- نظرات [ ۳ ]
یکی از وبلاگهایی که دنبال میکنم بعد از اتمام رایدهی و قبل از اعلام نتایج، اظهار امیدواری کرده که طبق شواهد، پیروز انتخابات هستن و یکی دیگه از وبلاگهایی که دنبال میکنم و طرفدار فرد مقابله هم همین نظر رو در مورد کاندیدای خودش داره.
آیا این جالب نیست؟
از اون جالبتر آیا این نیست که اینها به من هیج ربطی نداره ولی تحت تأثیر جو اطراف من هم استرس نتیجه رو دارم و برای انتخابات پست میذارم؟
- تاریخ : شنبه ۳۰ ارديبهشت ۹۶
- ساعت : ۰۷ : ۲۵
- نظرات [ ۹ ]