قرار بود چهل پست بنویسم و منتشر نکنم و بعد از چهل روز، همه را یک جا منتشر کنم. حساب که کردم دیدم بیست و ششم، یعنی روز تولدم باید چهلمین پست را بنویسم. به فال نیک گرفتم و شروع کردم. خیلی خوب بود، مینوشتم، ولی کسی نمیخواند. نه اینکه دلم بخواهد کسی پستها را نخواند، ولی گاهی اوقات که برمیگردم و به نوشتههایم فکر میکنم، احساس حماقت میکنم. آخر کدام آدم عاقلی، اینقدر جزئیات زندگیاش را واضح اعلام میکند؟ و جزئیات زندگی اطرافیانش را که اجازه ندارد؟
خلاصه نوشتم و نوشتم، گاهی یک شب جا میافتاد و گاهی شبی دو تا مینوشتم. یکجوری شد که از نوشتن سرد شدم. نوشتن که نمیشود گفت، از حرف زدن. به خودم آمدم که چیزی به بیست و ششم نمانده، اما بیست و شش پست بیشتر ننوشتهام. حالا میخواستم حرف بزنم، حرفم نمیآمد. الان هم تصمیم دارم آسمان را به ریسمان ببافم، ولی این چهل روز و چهل پست را تمام کنم.
+ یک پست هم باید بنویسم، بدون اصلاحات. یعنی اشتباهات تایپی را اصلاح نکنم، پست جالبی باید بشود.
- تاریخ : شنبه ۲۳ آذر ۹۸
- ساعت : ۱۲ : ۵۰
- نظرات [ ۰ ]