اول سال که بازم تاس انداخته بودیم، جیمجیم برد و چیزی که خواست این بود که بعد تعطیلات من یک هفته با روسری برم سر کار. تو کلینیک فقط من و جیمجیم با مقنعه میایم و بقیه همه روسری و شال دارن. دیگه من انقدر انقلت آوردم که اولش گفت باشه یک هفته پراکنده هر روزی خواستی. بعد باز انقدر نق زدم که دیگه گفت باشه بابا کلا نمیخواد :))) اما خب دلم نیومد حرفشو زمین بندازم و چهارشنبهی قبل با روسری رفتم بالاخره. به محض ورود و وقتی هنوز چادر سرم بود یکی از منشیها گفت خانم معلم اومد :)) البته قبلا هم چند نفرشون چند بار بهم گفته بودن که شبیه معلمهام. بعد باز خدماتیمون ده دفعه اومد و رفت و به روسری من گیر داد. خب من روسری رو کامل دور سرم میچرخونم و با گیره و سوزن فیکس میکنم. میگفت عرب شدی امروز. چه حزب اللهی شدی. آخرم گفت اون روسریت منو کشته! بعد همون شب رفته بودم دکتر، فوق گوارش، برای درد معدهم. دکتر هم ازم پرسید چه کارهای؟ معلمی؟ :))) آقا مگه معلما روسری میپوشن؟ دیگه مطمئن شدم تیپ اداری و رسمی و شسته رفتهای دارم و اتفاقا خیلی هم خوشحال شدم.
ماه رمضان: عاشق ماه رمضانم. من خیلی اون مدلی نیستم که بگم آی دوران قدیم چه خوب بود و الان دیگه صفا نیست و اینا. هم در مورد دوران کودکی، هم ماه رمضونا، هم دانشگاه و بقیهی چیزا. الان هم همه چیز همونقدر زیبا و باصفاست. دوران کودکی کودکهای امروز هم به باصفایی دوران کودکی ماست. ماه رمضونها هم به همون باصفاییه اگه ما حس و حالشو داشته باشیم. اگه روزه بگیریم. اگه افطار دور هم جمع شیم. اگه سحرها با هم کلکل و بگوبخند کنیم. اگه ذوق درست کردن افطاریهای جدید و خلاقانه رو داشته باشیم. اگه دلمون بخواد خدا رو با هزارویک اسم صدا بزنیم. اگه...
دختر: چقدر این کلمه حرف داره برای گفتن. من عاشق دختر بودنم. و عاشق دختر داشتن. با تمام وجودم خوشحالم که دخترم و گمون میکنم شاید تا به حال در حد چند ثانیه از ذهنم گذشته باشه که کاش پسر بودم. همینم مطمئن نیستم و میگم شاید همچین حسی داشتهم یه زمانی، اما الان که یادم نیست. کلا دختر بودن خیلی بهتر از پسر بودنه از نظر من. و اینکه دختر بودن سختتره، زیباتره، پتانسیل زندگی توش بیشتره، طیف انتخابهاش در حال حاضر رنگارنگتره و کلا هیجانانگیزتره :)
- تاریخ : دوشنبه ۲۱ فروردين ۰۲
- ساعت : ۱۵ : ۴۴
- نظرات [ ۴ ]