عجب روزی بود، از اون روزای نسبتا مزخرف. قرار بود امروز با وجود تعطیلی، برم سر کار دوم، ولی دیشب حدودای ده یازده شب گفت فردا تعطیله. بعد برای نماز صبح هم که حداقل چهار پنج بار ساعت گوشیو کوک کرده بودم بیدار نشدم، با اینکه تو ساعت همیشگی خوابیده بودم شب. دیر صبحانه خوردم. نهار چون ماکارونی بود و معدهم بعدش درد میگیره نخوردم کلا. شب ولی دیگه مجبور بودم بخورم و درد هم تحمل کنم. کل روز بجز چند بار ظرف شستن و یه بار غذا درست کردن و یهکم جمعوجور کار دیگهای نکردم. یا از این کتاب به اون کتاب سوئیچ میکردم، یا سودوکو حل میکردم، یا خواب بودم، یا به وبلاگ سر میزدم و بیحرف برمیگشتم. عصر با مامان و آقای یه سر تا خونهی روستا هم رفتم که به گیاهها آب بدن. الان هم که دو ساعتی هست از حموم اومدهم. کل روز همین بود و من به شدت حوصلهم سر رفت.
راستی خبر خوش اینکه من از دیشب یه پنکه دارم 😃 کولر که مامانم نمیذاره روشن کنیم، منم پنکهی خواهرمو گرفتهم و تو اتاق واسه خودم روشن میکنم و احساس "امروز همه روی جهان زیر پر ماست" بهم دست میده 😌
دیگه اینکه من فکر میکنم این شش رساله و اینا، کتب فلسفی محسوب نمیشن. به نظرم آثار ارسطوئه که سنگینه و فهمش مشکله (و اینو از اون جایی میگم که حتی ابن سینا هم گویا برای درک کتابهای ارسطو دچار زحمت میشده). و اینکه من الان به این کتاب علاقه دارم، علاقه به فلسفه به حساب نمیاد شاید. ولی خب، هر چی که هست جالبه برام. بعضی جاهاشو دوست دارم کسی باشه بلند بلند براش بخونم. و البته بعضی جاهاشم به نظرم سقراط داره چرتوپرت تفت میده 🤣 با عرض معذرت البته 😁 احتمالا اینجاها، همون جاهایی باشه که چون سواد و درکم نمیرسه، این نظرو راجع بهش دارم. حالا یه قسمتی که به نظرم جالب بود براتون بذارم:
هر لذت و المی مانند آن است که دارای میخی است که به واسطهی آن، نفس را به تن میکوبد و آن را چنان مادی میسازد که میپندارد جز آنچه تن به او مینماید چیزی در عالم حقیقت ندارد و چون با تن همعقیده و همگمان شد، ناچار در عادات و آداب نیز با اون انباز میشود و این کیفیت نمیگذارد در حالت تجرد به سرای دیگر برود...
- تاریخ : سه شنبه ۱۶ خرداد ۰۲
- ساعت : ۰۱ : ۱۷
- نظرات [ ۲ ]