به قول یه بنده خدایی، انگار من احساسات رو چندین برابر بقیه درک میکنم. نه احساسات بقیه رو، چون فکر کنم اونا رو نصف حالت معمول حس میکنم :)) ولی احساساتی که درون خودم به وجود میاد رو با رزولوشن بالا و فول اچدی و به توان ۲ حس میکنم. انگار همه چیز اغراقشده است توی مغزم. اگه عذاب وجدانه به حد جنونآمیزی میرسه درونم، اگه حسرته تا مرز ناامیدی از کل دنیا میبردم، اگه دوست داشتنه به شدت بیتاب و قرارم میکنه، اگرم مثل وقتی که استعفا دادم انزجار و مثل امروز خشمه، انگار میخوام منفجر بشم. یه کاریو گفته بودم مامان انجام ندن و گفته بودم هم چرا و گفته بودم هم اگه انجام بدن چه نتیجهای داره، ولی امروز دیدم انجام دادهن و واقعا آتیش گرفتم. میخواستن یه چیزی بگن که گفتم هیچی نگین و رفتم تو حیاط. نمیدونم چرا سکوت بین ماها جا نیفتاده. من خیلی وقتا مثل وقتی به شدت ناراحتم و وقتی عصبانیام نمیتونم حرف بزنم. نمیخوام هم حرف بزنم. میخوام هیچکس هیچی نگه. اینجا از بس نمیخواستم یک کلمه بشنوم یا یک کلمه بگم و چون ظرف و غذا و کیک تو توستر انتظارمو میکشید یک دقیقه هم نتونستم تو حیاط بمونم و برگشتم تو و هدفون گذاشتم و صداشو تا ته زیاد کردم. ظرفا رو شستم و کیکمو درآوردم و صدای رواعصاب هدفون رو بستم و با مامان آشتی کردم. بعضی وقتا هم کنار جیمجیم اینطوری میشم که سکوت میخوام. ولی جیمجیم نمیذاره ساکت بمونم و انقدرررر اصرار میکنه که علت ناراحتیت رو بگو، حرف بزن تا یه چیزی بگم. من البته نمیتونم حرفیو تو خودم نگه دارم و قطعا بعدا اگه بپرسه بهش میگم، ولی شاید راحتتر و کمفشارتر و شاید بدون گریه. انقدر که من پیش جیمجیم گریه کردهم، شاید تو تنهایی هم انقدر گریه نکرده باشم :)) [اغراق]
الان بعد از اون انقلاب صبح، براونیای که درست کردهم رو گذاشتهم جلوم و با چای میل میکنم. بار اوله تو خونه براونی درست میکنم. یه سری جزئیاتش باید برای پخت خونگی احتمالا اصلاح بشه. ولی خوبه، خوشمزه است. نسبت به بار اولی که خوردمش و ازش بدم اومد، بیشتر ازش خوشم میاد =) و البته بیشتر بوی پنیر توشو دوست دارم.
فردا ظهر و فردا شب دو تا عروسی دعوتیم و تصمیم دارم هر دوشو برم.
بعد از بیرون اومدن از کلینیک، همچنان زمانی که بشینم استراحت کنم و فیلم و کتاب و فلانو توش جا کنم نداشتم. دیشب بالاخره این زمان دست داد و نشستم تیتی رو از فیلیمو دیدم.
- تاریخ : پنجشنبه ۲۲ تیر ۰۲
- ساعت : ۱۱ : ۱۲
- نظرات [ ۳ ]