مونولوگ

‌‌

دیشب بعد از شاید هفت هشت ماه، رفتم خونه‌ی مامان بابام شب موندم و خوابیدم! یه‌کم بدخواب شده بودم اولش. تو اتاقی که اسمش اتاق منه! ولی با وسایل و رخت‌خواب‌های اضافی پر شده :)) هنوز کمد و کابینت نزده‌ن، چون بودجه ته کشیده فعلا. بزنن اینارم جابجا می‌کنن بعدش. موقع تقسیم اتاق‌ها، وقتی هنوز خونه اینطوری بود

 

 

اتاق مستر که مشخص بود مال مامان باباست، حجت هم اتاق بزرگه رو برداشت و گفت کوچیکه مال تو. والدین هم هی مخالفت می‌کردن که نه بزرگه مال خواهرته. اون موقع با اینکه بزرگه رو می‌خواستم با خودم گفتم کوووو تا ما بیایم اینجا و معلوم نیست چند دور بچرخیم تا اون موقع و هیچی نگفتم. گفتم دعوا هم بخوایم بکنیم سرش، بذارم همون آخرا باشه که لااقل مطمئن باشم ارزش داره. و واقعا هم همین شد و اصلا نیازی نبود بخوایم تو سروکله‌ی هم بزنیم :)) چار صباح دیگه‌م حجت داماد میشه و کلا از مالکیت اونم خارج میشه. دنیا همینه واقعا.  بیشتر وقتا غافلیم، گاهی که بشینیم خوب فک کنیم، می‌بینیم قصر می‌خوایم واسه چند سال زندگی؟ که بعد یه آجرشم نتونیم ببریم؟ همون آجرا و سنگ‌های گرون‌قیمت و کابینت های‌گلس و مبلمان فلان و یخچال برند بهمان و... و سال‌ها هم خودمونو اسیر و بدبخت کنیم که اینا رو دربیاریم. ما داریم چیکار می‌کنیم واقعا؟ حالا اینا رو که میگم خودمم درگیرشم و دنبال همین دنیا. کاشکی هر لحظه متوجه باشیم که چقد زندگی کوتاهه و از هر چی همونجا داریم استفاده کنیم. خیلی اومانیستی شد نه؟ :))

دیروز تو وبلاگ شاگردبنا خوندم که نوشته بود کلی از اونایی که تو زن‌زندگی‌آزادی بودن الان دارن مقاومت می‌کنن و انقلابی‌ها فحششو می‌خورن! خونه‌شونه، وظیفه‌شونه، منت ندارن سر کسی و این چیزا. بذارین راست‌وحسینی حرف دلمو بگم. خیلی پررو هستین. این کسی که به اسم شاگرد بنا، در قالب زن و شوهر، وبلاگ می‌نویسه، اولا خیلی مشکوکه شخصیت‌هاش واقعی باشه. الان مثلا تو تهران دارن چیکار می‌کنن که یک دقیقه! نمی‌خواد وقت شوهرشو بگیره که کارا زمین نمونه؟! رفتن تو اتاق فکر جنگ مشارکت می‌کنن با دختر هفده هجده ساله‌ی خیبرشکن و دامادشون؟ پشت پدافندا نشسته‌ن؟ کاش یه‌کم با جزئیات از کارایی که می‌کنن بنویسن ما هم بفهمیم تو سیستان و عراق و مشهد و تهران و سوریه و... دقیقا چیکار می‌کنن. چون ظاهرا در تمام امور تخصص دارن و در همه‌ی موارد نخبه‌ان و تو همه چی نفر اولن و... نمی‌دونم واقعا. اینطور به نظر میاد که یا کلش داستانه، یا حداقل بخشیش و خدا کنه که راست نباشه واقعا. شما فکر کنید برای من مذهبی دافعه داره این رفتار و لحن و پرخاش و درشت‌گویی و توهین و... که تو هر پستشون مشهوده، چه برسه واسه اونایی که باید جذب بشن! یه قسمتی تو همون پست بود که گفته بودن مخالفن تو راهپیمایی‌ها متفاوت‌ها (بخوانید بی‌حجاب‌ها یا کم‌حجاب‌ها) رو بولد کنن (که من هم مخالفم)، چون این جذب شمارشیه، نه جذب به ارزش‌ها. پس ایشالا با جذب آشنا هستن. ایشون اکثر مذهبی‌هارم داره می‌کوبه به بهانه‌ی اینکه اونجور که ایشون می‌خواد با غیرمذهبی‌ها درشت‌خویی نمی‌کنن و عبا می‌پوشن!!! و فکرشون اینه که چطور میشه بقیه رو متمایل‌تر کرد به دین. بعد واقعا نمی‌دونم چطور می‌خوان با تندی و شماتت و تحقیر و توهین، اسلام رو گسترش بدن. اصلا می‌خوان؟ یا به نظرشون همین تعدادی که الان هست کافیه و خیلی از مردمو باید بریزن دور؟ چون امام حسین با ۷۲ تفر تو کربلا پیروز شده. از حرفم دور شدم. فرموده‌ن این اشخاصی که الان دارن مقاومت می‌کنن منت نذارن چون اینجا خونه و وطنشونه و وظیفه‌شونه. من توی همون اینستاگرام خلوتم که دنبال‌شونده‌هامم کم بود، تقریبا از هر طیفی رو می‌خوندم، همون‌طور که الان این وبلاگو می‌خونم و خواهم خوند. چون حتی اگه داستان باشه بازم یه شخص با یه ایده اون پشت نشسته داره می‌نویسه و من می‌خوام با این مدل فکری هم آشنا باشم. توی اونایی که می‌خونم طلبه هست، مذهبی چندآتیشه هست، آتئیست هست، سیاسی موافق نظام هست، سیاسی مخالف نظام هست، بی‌طرف هست، ممتنع هست، مخالف سرسخت هست، موافق سرسخت هست، موافق منتقد هست، بی‌حجاب هست، باحجاب هست. ولی ندیدم کسی سر کسی منت بذاره. تا دیدم همه گفته‌ن فعلا اختلافاتو بذاریم کنار. یه سریا هم کلا جنگ‌طلبن که اونا که دیگه منتی قرار نیست بذارن. جامعه‌ی آماریم کوچیکه و می‌پذیرم شاید یه جایی کسی منت گذاشته، ولی فراگیر نیست که به همه تعمیم بدیم. این از این. دیگه اینکه الان شد خونه‌شون؟؟؟ اون موقع نبود؟ اون موقع که مزدور تعریفشون می‌کردین. عوامل غرب بودن. دست‌نشانده‌ی دشمن بودن و حرف و نظرشون مال خودشون نبود و قوه‌ی تفکر نداشتن و به تحریک بیگانگان و معاندین ساز مخالف می‌زدن. الان دیگه وطنشونه و وظیفه‌شونه. درسته، هم وطنشونه، هم وظیفه‌شونه. و حق دارن در سایر مواردی که مربوط به وطنشونه هم نظر بدن و حرف بزنن و اعتراض کنن و... من موافق کامل حجابم. و ایدئالم زندگی تو جامعه‌ی باحجابه. ولی اگر به هر دلیلی، چه کم‌کاری نظام حاکم و ایرادات کار فرهنگی و کم‌کاری خود مردم جامعه یا نفوذ و برنامه‌ی خارجی و و و، درصد زیادی از مردم دیگه این رو نخوان، نمیشه با زور و خشونت باهاش مقابله کرد. اون جایی که تو امربه‌معروف و نهی‌ازمنکر قوه‌ی قهریه وارد میشه، جاییه که انقدر این درصد کمه که اگه بخواد اونم با همین قوه مقابله کنه، توانشو نداره و ماجرا تموم میشه. نه اینکه جنگ داخلی راه بیفته، اونم تو جغرافیای خاورمیانه با گرگ‌های دورش. ولی شما ببینید توروخدا. اینکه اون ماجراهای داخلی اتفاق افتاد، هر دو طرف خون دادن و هر کدوم هم دلش برای جوون‌هاش سوخت و آتیش گرفت و ما با هر دو طرف درد کشیدیم و گریه کردیم و آخر هم یا به علت بیشتر بودن زور این طرف، یا تعداد این طرف یا هر دو، ماجرا ظاهرا با برد مذهبی‌ها تموم شد (که این نشد و درواقع پیروز نداشت، کما اینکه شاهد آزادی‌های روزافزون حجاب و زنان بدون روسری بیش از پیش هستیم)، ولی ببینید که همون‌ها که اون روزها مزدور و خائن خطاب شدن، این حرفا رو گذاشتن پشت سر و فعلا کنار ایران مونده‌ن. وقتش نیست شاگردبناها کمی خجالت بکشن از اینکه همه رو ریخته بودن تو دایره‌ی خائنین؟ وقتش نیست بفهمن اینا هم‌وطنانشون هستن؟ اینا هم حق دارن نظر بدن؟ فرضا نظر درست، فقط نظر شما باشه، ولی نظر شما یک درصدی داره و نظر سایرین هم یک درصدی و کار فعلا با دیکتاتوری پیش نمیره. کاش منطق شما رو می‌فهمیدم. اینکه می‌خواین کلا از بیخ بزنین و نابود کنین به قیمت دیکته کردن نظرتون یا می‌خواین بالاخره یه تعدادی که میشه و ممکنه رو به جمعتون اضافه کنین؟

نیومده بودم اینا رو بگم، ولی خب دیگه سرریز کرد. و یک چیز دیگه اینکه کاش پیروی و اطاعت بی‌چون‌وچرا از غیرمعصوم و بستن راه نقد و تفکر و اشکال به کارشون رو هم جزء افتخاراتمون ندونیم. یادمه جزء اولین قصه‌های کتابامون اون قصه‌ی ابوذر بود که بزرگانشون بهشون گفته بودن میرین طواف کعبه تو گوشاتون پنبه بذارین نشنوین محمد (ص) چی میگه و ابوذر یه بار فکر کرده بود چرا گوش نکنم؟ گوش داده بود و جذب شده بود. این قصه هم نفی اطاعت بی‌چون‌وچرا از رهبران و کساییه که فکر می‌کنین خطا نمی‌کنن و هم تایید آزادی آشنایی با انواع تفکر و داده (البته بعد از یه پرورش اولیه‌ی قوه‌ی تفکر و تعقل، نه که بچه رو ببری با بودیسم و فلان و بهمان آشنا کنی).

و اینکه اسماعیل فرزند هاجر بود گمون کنم.

 

  • نظرات [ ۴ ]
/ ضمیر
۰۲ تیر ۰۴ , ۱۹:۱۰

بسیار زیبا فرمودی همه چیز رو. 👌

و اینکه با احتمال زاییده‌ی تخیل بودن اون وبلاگ هم موافقم.

کلا انگار دیوار مدرسه است!

پاسخ :

دیوار مدرسه یعنی چی؟ 🤔
مهتاب ‌‌
۰۲ تیر ۰۴ , ۱۹:۵۲

حسی که از اون وبلاگ می‌گیرم اینه که انجام این کارهای جهادی انقدر براشون سخته و بهشون فشار میاره که مدام باید به بقیه تیکه و کنایه بندازن و ثابت کنن فقط اونا خوبن و بقیه همه بدن تا آرامش پیدا کنن. نمی‌دونم. ولی به نظرم نمیاد سیرهٔ رسول‌الله (صلی‌الله علیه و آله و سلم) برای تبلیغ دین این شکلی بوده باشه. حدیثی هست از حضرت امام رضا (علیه‌السلام) اگر اشتباه نکنم که ایشون ده نشانه برای کامل شدن عقل شخص مسلمان میارن و دهمی اینه که می‌گن اون شخص عاقل طوری می‌شه که احدی رو نمی‌بینه جز این که با خودش می‌گه این از من بهتر و پرهیزگارتره. چنین چیزی رو من توی روحیهٔ نویسنده‌(گان) این وبلاگ نمی‌بینم.

 

البته اینا رو این‌جا می‌نویسم چون بحثش مطرح شد و چون هیچ جایی توی همون وبلاگ برای نوشتن این چیزا نیست. و الا وبلاگی که منبر یه‌طرفه است، معمولا جذابیت خاصی برای من نداره که حتی بخوام نقدش کنم. خود گویی و خود خندی.


+ و البته اینم بگم روحیهٔ جهادی و پرکاری نویسنده رو واقعا تحسین می‌کنم و خیلی می‌پسندم.

پاسخ :

ایشالا که پرکار و جهادی هستن.
/ ضمیر
۰۴ تیر ۰۴ , ۱۷:۰۰

شامل شعارهای آرمانی فراوان. ((:

پاسخ :

آهااا
Reyhane R
۰۴ تیر ۰۴ , ۲۳:۱۰

سلام اومدم بگم منم دقیقا همین حس رو دارم به این وبلاگی که گفتی.البته خیلی هم عجیب نیست و میدونم هنوز هم هستن آدمهایی با این تفکرات.من هربار میخونم ناخودآگاه این کلمه به ذهنم میاد؛ تُندرو! و البته همچنان دنبال میکنم برای اینکه به قول شما بفهمم تو ذهنشون چی میگذره و چه جوری فکر میکنن...

پاسخ :

از خانم مهتاب یاد گرفتم خوبیاشم ببینم. البته می‌دیدما، ولی انقد این به قول شما تندروی تو نگاهم پررنگ بود که اون کم‌رنگ می‌شد. اگه خدایی دارن کار می‌کنن، خدا برکت کارشونو بیشتر کنه. ولی ایشالا که یه قول لین هم بهشون بده. البته قول لین از ذهن و قلب نرم میاد. ایشالا خدا دلشونو با هم‌نوعانشون به استثنای دشمن، نرم کنه :)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
Designed By Erfan Powered by Bayan