مونولوگ

‌‌

بازپرس! به روایت آزمون

تو قسمت تصاویر گوگل، "کارتونی منطقی" رو سرچ کردم و با تصویر زیر مواجه شدم:

ISTJ

یک آرتمیسِ ISTJ هستم :)

پیشنهاد می‌کنم، آزمون MBTI رو بدین. خیلی واقعی‌تر از طالع‌بینی شخصیتتون رو تحلیل می‌کنه. من چند سال قبل این آزمونو دادم و واقعا جالب بود برام.
+ اگر خواستین زیر همین پست تیپ شخصیتیتون رو بگین :)
+ آرتمیس و ISTJ، هر دو تیپ شخصیتی هستن؛ محض اطلاع!
+ لینک‌ها برای خودمه، که گمشون نکنم. ولی از MBTI استفاده کنین.
+ امروز عصر قراره روانشناسِ 1، ازم یه آزمون طولانی و طاقت‌فرسا بگیره، ولی فک نکنم جرات داشته باشم نتیجه‌شو اینجا اعلام کنم :)
  • نظرات [ ۷ ]

مهمونی

دیشب کیک کیشمیشی پختم :) مهمونا زیاد بودن و به همه نمی‌رسید، فلذا قایمش کردیم تا بعدا تنها تنها بخوریم! امروزم که روزه‌ایم، مونده برا افطار. ولی عجب پروسه‌ای شده بود! من از اینور داشتم با کیک ور می‌رفتم، مامان از اون ور با خورش، زن‌داداش و هدهد با سالاد، یک شلم شوربایی بود تو آشپزخونه‌ی 12 متری! برای اولین بار چند تا خرابکاری کردم تو کیک پختن، اول تلق تخم‌مرغ رو فرش آشپزخونه شکست! دوم موقع جدا کردن سفیده و زرده، زرده‌اش تلق ریخت رو فرش آشپزخونه! سوم ظرف شیر بازم تلق ریخت رو کانتر. دیگه دیدم تا خونم مباح نشده باید فرار کنم و کردم. رفتم تو اتاق خواب و بقیه‌ی تلق تلق‌هام رو اونجا ادامه دادم :)

دیشب داشتم سرسام می‌گرفتم از دست بچه‌هاشون. فک کنم یه شیش تایی اونا داشتن، دو تا هم ما داشتیم، خونه رو رو سرشون گذاشته بودن! می‌خواستم خفه‌شون کنم. انقد از بچه بدم میاد که حد نداره! اگه ساکت و بی آزار باشن حس خاصی بهشون ندارم، ولی کو بچه‌ی ساکت و بی آزار؟ همه‌شون عینهو از باغ‌وحش در رفته‌ها! با وجود این نمی‌دونم چه سریه که این بره‌ی ناقلا و وروجک و جوجه انقدر عمیق تو قلبم نفوذ کردن! برای اولی که قلبم وایمیسته اصلا!

یه چند تا سوتی مهموناتی هم دیشب دادم. وقتی اولین مهمون زنگ در رو زد، من تو اتاق خواب بودم. تا می‌خواستم برم بیرون سلام‌علیک، دیدم عسل با عجله اومده تو اتاق و میگه یه چادرنماز بده، میگم واسه کی، واسه چی؟ میگه واسه مهمون، میخواد نماز بخونه! با تعجب و اعتراض گفتم "هنوز از راه نرسیده؟ بذاره برسه بعد!" یهو برگشتم دیدم پشت سرم واستاده! یعنی تا در اتاق خواب اومده بود، اونم کسی که دفعه‌ی اوله اومده خونمون. فک کنم از در حیاط تو نیومده جانماز خواسته! بعدشم که رفت وضو بگیره، نوه‌اش از تو پذیرایی جیغ‌های واقعا بنفشی میکشید، منم که اصلا تحمل ندارم، داشتم به حالت استیصال صورتم رو خنج می‌کشیدم و می‌گفتم "ساکت! این چرا انقد جیغ می‌زنه و..." دیدم زن‌داداشم از خنده غش کرده! برگشتم دیدم هنوز پشت سرم واستاده! خودمو زدم به اون راه و پشت دیوار اتاق محو شدم :) اصلا این احترام بیش از حد و بی چون و چرا به مهمون رو قبول ندارم، سنش بیشتره که باشه. من اگه ناراحتی خودمو از بی‌ادبی و اذیت بچه و نوه‌اش نشون بدم اشکال داره؟ نه نداره :) نمی‌تونم بگم "عب نداره بااااابا! بچه‌اس دیگه! بذا راحت باشه بازی کنه" میگم "بچه جون، ساکت باش، بشین یه جا، نیا تو آشپزخونه، بذا سرجاش اینو، مواظب ظرف جلو پات باش، به گلدون دست نزن" پدر مادرش اینا رو بگن تا من نگم، والا :)

تمام خروار ظرف‌های مهمونی هم افتاد گردن بنده، وحشت می‌کردین اگه آشپزخونه‌ی دیشبو می‌دیدین!

  • نظرات [ ۵ ]

من و خودم

می‌دونم دروغه، داری دروغ میگی، واضحه دروغ میگی. دروغ‌گو! دروغ‌گو! دروغ‌گو!

میشه خفه شی؟

واقعا که خیلی احمقی!

مگه مرض داری به این موضوع فک می‌کنی؟

همون احمق واقعا برازنده‌ته! احمق از ریشه‌ی حَ‌مِ‌قَ...

یه دفعه به خودت میای می‌بینی واقعا مازوخیست شدی ها؟

تو که می‌دونی چیزی نیست، چرا ادامه میدی خوب؟

ببین دارم با زبون خوش بهت میگم، دست از سر خودت بردار! این دفعه‌ی آخرت باشه!

(امیدوارم بچه مچه از اینورا رد نشه)



+ یکی از دلایلی که این وب رو تأسیس! کردم این بود که هرچی نمی‌تونم به زبون بیارم رو اینجا بگم، در حالی که می‌دونستم برای من ممکن نیست. برای بقیه هم نیست. کار درستی هم نیست. ولی شاید لازمه. رمزدار بنویسم که اصلا حس صحبت و تخلیه بهم دست نمی‌ده، عمومی هم که نمی‌تونم. پس این مزخرفات و خزعبلات و چرندیات و هجویات ووو...ی ذهنم رو کجا خالی کنم؟

یعنی صد در صد مطمئنم هیچ‌کس تو دنیا نیست که کسی رو داشته باشه که بتونه باهاش حرف بزنه، حرف ها، حرف!


بازم دم استادِ فاضلمون گرم:

در غلغله‌ی جمعی و تنها شده‌ای باز

آنقدر که در پیرهنت نیز غریبی

  • نظرات [ ۸ ]

چهار یک نود و شش

انقد تند اومد و رفت نفهمیدم کی تموم شد! فردا باز باید برم سرکار...

نمیشه با روانشناسی که همکارته و هر روز می‌بینیش راحت حرف بزنی. برای من حتما باید غریبه باشه و فقط همون یک بار ببینمش. وگرنه ازش راهکارهای کاهش استرس و افزایش اعتماد به نفس رو می‌پرسیدم. در ظاهر اصلا مضطرب نشون نمیدم و تازه به نظر بقیه اعتماد به نفس خوبی دارم. ولی خودم که می‌دونم چی درونمه. بنظرم بهتره تو محیط کار نقاط ضعفم همچنان پنهان بمونه.



بازم حس می‌کنم زنده‌ام

بازم حس می‌کنم هستم

بگو با بودنت دل رو

به کی غیر تو می‌بستم؟


  • نظرات [ ۲ ]

فیلم

بالاخره من موفق شدم چند تا فیلم ببینم! اول بگم اصلا با آیتم‌های داوری فیلم آشنا نیستم و فی‌الواقع از فیلم چیزی سرم نمیشه! فقط حسم رو نسبت به فیلم‌ها میخوام بگم.

Arrival: موضوع خوبی داشت، ولی دوست داشتم کفه‌ی منطقش از کفه‌ی خیالاتش سنگین‌تر باشه که نبود. اتفاقات همینطوری موافق با خانمه پیش میرفت. یه نکته‌ی خیلی جالب تو فیلم دیدم، اینکه خانمه رو دخترش اسمی رو گذاشت که من دوست دارم!!! وقتی فهمیدم ذوق کردم! البته اسم مد نظر من کردیه، شاید معنیش با اسم تو فیلم متفاوت باشه!

ابد و یک روز: بسیار دوست داشتم. از روابط خانوادگیشون احساس خوبی بهم دست می‌داد. بخصوص از محسن خوشم اومد! (داداش معتادشون!) و از داداش کوچیکه که میخواست تیزهوشان قبول بشه :) اون قسمتی هم که شوهر آینده‌اش داشت سمیه رو می‌برد، تو ماشین، افغانی صحبت می‌کردن خیلی برام جالب بود. کلمات واقعی، با ملودی و لهجه‌ی واقعی داشتن. فقط به احتمال قوی بازیگر نبودن، چون لحنشون یکم کتابی بود :)

لانتوری: خیلی سخته راجع بهش حرف بزنم. وقایع جوری تعریف میشه که احساس میکنم کارگردان گذاشته قصه، خودش پیش بره. عقیده و باور خودش رو به فیلم تحمیل نکرده، یعنی مثل دانای کل فقط قصه رو روایت کرده. این حس رو اون وقتا سر خوندن آناکارنینا هم داشتم. این شیوه رو می‌پسندم.


+ من خیلی فیلم‌باز قهاری هستم، ازیرا که متوجه نشدم بازیگر نقش محسن تو ابد و یک روز، همون پاشا تو لانتوری بوده!!!!!!!! قبلا هم خشم و هیاهو رو دیده بودم و بخاطر نقشش خیلی ازش متنفر شدم! خوب بازی کرده بود، ولی خوب حسم به نقش بد بود دیگه. می‌دونستم لانتوری و خشم و هیاهو رو یه نفر بازی کرده، ولی ابد و یک روز رو نفهمیدم!!! وای بر این دقت!

چند تا فیلم دیگه تو صف‌اند، اگه شد بعدا به همین پست اضافه میکنم :)

  • نظرات [ ۴ ]

منِ قانونمند

بولوار وسط دو تا خیابون کنار خط عابر پیاده...

من منتظر عبور ماشین‌ها و خلوت شدن خیابون برای عبور...

۲۰۶ پلیس عبور میکنه و من از ذهنم میگذره این جناب سروان (یا هر درجه‌ی دیگه‌ای) کلاس آئین‌نامه نگذرونده؟ :|

پراید متوقف میشه تا من از خیابون عبور کنم :)


+ من عضو کمپین #عبور_از_خط_عابر_پیاده_با_چشمان_بسته میباشم :)

+ چقد راننده‌هایی که ترمز میکنن تا ما رد بشیم، قابل احترامند :)

+ بترسین از روزی که مَرکَب از دست بدین و مجبور بشین پنج دقیقه پشت خط عابر منتظر بمونین! پس قابل احترام باشین :)

+ چنین کمپین و چنین هشتگی وجود نداره! زحمت سرچ به خودتون ندین ;)

  • نظرات [ ۹ ]

مِنینیسم :)

باید بپرسم از طراحان BRT، که هدفشون چی بوده از اینکه تعداد صندلی‌های قسمت مردانه، کمتر از زنانه است! چرا خانم ها اغلب اوقات نشستن و آقایون ایستادن؟؟؟ نه واقعا چرا؟


+ عنوان: خواستم یه کلمه در مقابل فمینیسم بنویسم، دیدم معادل مردانه نداره تو گوگل فارسی. به انگلیسی نوشتم meninism که دیدم بعله! وجود داره... خلاصه که آقایون خوش باشن، من این لغت رو وارد زبان پارسی نمودم، حالا دیگه خودتون باید برین دنبال حقوقتون :)

  • نظرات [ ۶ ]

قانون مورفی

تو هر بخشی از زندگیم، قانون مورفی حاکم نباشه، اومدن آقامیرزام (شوهر خواهرم) به خونه‌ی ما کاملا از این قانون تبعیت میکنه :)

وقتی تمام ظرف‌ها رو شستم و فقط مونده سینک رو آب بکشم؛

وقتی فیلم یک دقیقه مونده که تموم بشه یا بدتر از اون به جای حساسش رسیده؛

وقتی دو لقمه به انتهای غذام مونده؛

وقتی وروجک بعد از کلی لالایی تازه رو پام خوابش برده؛

وقتی تازه از بیرون اومدم و تازه لباس راحت پوشیدم؛

شک نکنید که اگه قرار باشه ایشون بیاد، در یکی از موارد بالا خواهد آمد... بله، او خواهد آمد:)


+ ایشون بسیار مرد مؤدب و با شخصیتی هستن، منتها نمیدونم چه نسبتی با جناب مورفی داشتن که مصرن حتما قانونش رو رعایت کنن!

  • نظرات [ ۶ ]

فرزند خائن پاییز، که برف را عاشق است...

هدهد گفت: تا حالا دونه‌های برف رو از نزدیک دیدین؟ خیلی شکل‌های قشنگی دارن! هیچ دو دونه‌ای هم شبیه هم نیستن. واقعا عجیب و جالبه :)
یک لحظه با خودم گفتم این سی سانت برفی که نشسته روی زمین، شامل تعداد بسیار زیادی از همین دونه‌های منحصر به فرده. واقعا چه لزومی داشته خدا روی این توده‌ای که هیچ‌کس هنر به کار رفته‌ی توش رو نمی‌بینه، انقد با جزئیات کار کنه (نعوذ بالله انگار خدا مثل ما و با اهدافی شبیه ما کار می‌کنه!) حس کردم این همه ظرافت به هدر رفته! ولی بلافاصله با خودم گفتم چقد خودمحور شدم! واقعا فک کردم اصل این جهان ماییم و بقیه‌ی موجودات و اشیاء متفرعات دنیان؟ ما نبینیم یعنی تمام؟ ما مگه کی‌ایم؟
  • نظرات [ ۸ ]

👂👈🎵👄

خانم روانشناسمان می‌گوید شدیدا آدم درون‌گرایی هستم. می‌گوید خیلی کم‌حرفم. می‌گوید می‌ریزم توی خودم. می‌گوید احساساتم اصلا بروز نمی‌یابد!

صراحتا مخالفتم را اعلام می‌کنم. من از آن‌هایم که نخود در دهانشان خیس نمی‌خورد. از آن‌ها که پایشان به خانه نرسیده، ما وقع را چون داستان‌های هزار و یک شب تحویل خانواده می‌دهد. از آن‌ها که به زور خاموشی می‌خوابانندشان. مگر چنین آدمی هم درون‌گرا می‌شود؟ این‌ها را نگفتم. فقط گفتم اشتباه می‌کنی. گفتم زود قضاوت کردی. گفتم مگر چند روزه می‌توانی کسی را بشناسی؟ قرار شده یکی از همین روزها آزمون استانداردی از من بگیرد و ادعایش را به اثبات برساند، می‌خواهد برایم نیم‌رخ شخصیتی بکشد!

از من به شما نصیحت؛ اگر دوست دارید کاملا جلب توجه کنید، آسته بروید و آسته بیایید. در این صورت تمام اذهان اطراف را درگیر خود خواهید کرد. همان قصه‌ی معروف "در دنیای کنونی، معمولی باش تا خاص‌ترین آدم دنیا باشی" نمی‌خواهی رویت زوم کنند، آن فک لا... (لا اله الا الله!) را به زور هم شده بجنبان و هرچه دم ذهنت رسید، بریز در گوش بقیه!


+ نمی‌دونم نیم‌رخ شخصیتی اصلا چی هستD: اگه چیز خوبی بود شاید گذاشتم!

+ یه خبر تو تلگرام پخش شده مبنی بر اینکه تا فردا شب نیم متر برف میاد تو مشهد! الان فک کنم هنوز کمتر از ده سانته :)

+ چون آقای سرما خوردن نمیشه بریم برف‌نوردی :/ عوضش مهندس رفته بستنی بیاره😋

+ پَلَم پولوم پیلیچ (با ملودی خاص خودش بخونین) جییییییغ د َ َ َ َ َ َ َ َست هوراااااا! مهندس بپر!

  • نظرات [ ۱ ]
Designed By Erfan Powered by Bayan