باورم نمیشه کتاب انقدر گرون شده باشه. من و برهی ناقلا رفته بودیم جمعهبازار کتاب. با دیدن قیمتها خیلی شوکه و ناراحت شدم. میخواستم آخر سالی کلی کتاب بخرم، ولی نشد. یعنی دلم نمیاومد مثلا ۱۴۵ تومن برای برادران کارامازوف بدم، یا شصت و پنج تومن برای یک عاشقانهی آرام :( چهار اثر، جزء از کل، انسان در جستجوی معنا، ساربان سرگردان و...
عوضش چند تا کتاب کودک خریدم. یکیشو دادم برهی ناقلا، یکیشم به انضمام لباس میبرم تولد جوجه، شیش تای دیگهشم مال خودم ^_^ بعله، تصمیم گرفتم شعرها و قصههاشونو حفظ بشم که برای موقعیتهای متفاوت، شعر و قصهی مناسبتی براشون بخونم/بگم! همچین خاله/عمهای هستم من :)
نمایش عمو نوروز هم دیدیم، تردستی هم دیدیم، قایق هم ساختیم و در رودخانه!ی پارک انداختیم، ساندویچ هم خوردیم، مترو هم سوار شدیم و از همه مهمتر پلهبرقی سوار شدیم! نمیدونستم برهی ناقلا از پلهبرقی میترسه. انقدر رفتیم بالا و پایین تا یهکم بهتر شد :)
عمو نوروز میگفت تو سفرهی هفتسین، سیب نماد سلامتی و زایشه. سیب سرخ آرزوی پسره و زرد دختر. ماهی هم نماد دختره. بعد میگفت آقا و خانم کلمات مغولی هستن و پارسیشون میشه مهربان و مهربانو :) خیلی قشنگن به نظرم :) مخصوصا مهربان که با اون پسوند بان، یعنی مردها وظیفهی نگهبانی و حمایت از مهر و محبت رو دارن :)
- تاریخ : جمعه ۲۴ اسفند ۹۷
- ساعت : ۲۲ : ۴۷
- نظرات [ ۳ ]