پنجشنبه بعد از تحویل سفارشات، دو کیلو پاچین و زغال خریدیم و اومدیم خونه و بساط جوج تو حیاط راه انداختیم. گفتم یک ماهی هست که ما، یعنی من و جیمجیم منتقل شدیم به طبقه سوم؟ الان دیگه دربست یک واحد داریم با لوازمای خودمون الحمدلله. ایشالا خدا کمک کنه کمکم از همه چی خوب و عالیشو داشته باشیم. این طبقه چون بالاترین طبقه است، یه حیاط هم داره که مجاور حیاط طبقه سوم کناریمون هست. اون روز جوج رو زدیم بر بدن و خیلی هم خوشمزه شده بود.
همون زمانی که ما در حال کباب کردن بودیم، همسایه کناری هم اومده بود تو حیاط و نمدونم داشتن چیکار میکردن. گفتم نکنه بوی کبابو بشنون و دلشون بخواد. ولی خب رومم نمیشد یهو مثلا چند تا بال تعارف کنم از سر دیوار بهشون. فقط برای مامان و حجت، چند تا بردم پایین. شب چشمتون روز بد نبینه، ساعت یکونیم با حالت تهوع بیدار شدم. بخاری رو کم کردم گفتم شاید از گرماست و باز خوابیدم. تا سهونیم دو بار دیگه بیدار شدم و آخر دیدم حالم خیلی بده دیگه، جیمجیمو بیدار کردم. دو بار استفراغ کردم و بعدم گلاببهروتون دیاریا (جهت تلطیف لفظ 😁) گرفتم. جیمجیم هی میگفت بریم درمانگاه که گفتم نه نمیرم. خودش رفت سرم و دیمیترون از داروخونه بگیره که بهش نداده بودن. جیمجیم هم ماماست، ولی طبابت نمیکنه و شماره نظامش فک کنم تمدید نشده یا چی (شماره نظامو تمدید میکنن آیا؟ چون به من که ندادن و کلا اطلاعات ندارم). دیگه رفته درمانگاه و دکتر نسخه کرده و باز رفته داروخونه گرفته. تا سرمو بهم زد، یعنی از فرط ضعف و خستگی غش کردم من. اون طفلکم رفت بیمارستان و تا برگرده دیگه خوابیده بودم من. یکی دو روز ازم پرستاری کرد تا خوب شدم.
حالا من میگم اگه مسمومیت بود که چهار نفر ازش خورده بودیم. پس چرا من اینطوری شدم؟ اگرم واسه خاطر همسایه بود، خب بخدا فقط یهکم بال بود که، مگه مردم مرغ نمیخورن تو خونهشون؟ البته خواهرامم میگن یه ویروسی اومده اسهالاستفراغ میده، ولی من هیچ علامت دیگهای نداشتم.
میخواستم عکس بالو بذارم، ولی خب منصرف شدم. بخواد چند روز دیگه منو بندازه که اصن فایده نداره 😃 بجاش عکس از چادر زرشکیم که تو پست قبل گفتم میذارم 😃😃 روز ۱۳ رجب دوباره رفتم حرم، صبح زود بعد اذان، با همون چادر زرشکی. بعدشم رفتم چایخونه و چای و بیسکوییت گرفتم و سلفی هم گرفتم :)) فقط نمدونم چرا انقد عکس درازی گرفته :)))
- تاریخ : يكشنبه ۳۰ دی ۰۳
- ساعت : ۱۴ : ۱۲
- نظرات [ ۳ ]