مونولوگ

‌‌

روزمره

 

قصد داشتم این پست چند تا عکس از کیکای این مدت بذارم، ولی حسش نیست. اگه یه وقت حسش اومد ایشالا پست بعدی.

نمی‌دونم آدم دقیقا باید به کجا برسه. چون حس می‌کنم به جایی نرسیده‌م هنوز. و نگاه که می‌کنم تقریبا هیچ‌کس فکر نمی‌کنه که به جایی رسیده باشه و به نظرش باید خیلی بهتر از جایی که هست می‌بود. این "جا" کجاست که نمی‌رسیم ما؟ مطمئنم برای اکثریت این "جا" پوله. دست کم یکی از این "جا"هایی که باید برسه پوله. هرچند تو لفاف‌های مختلف بپیچنش. و حتی برای من هم تو ناخودآگاهم شاید. مثلا اینکه یه قنادی بزرگ و معتبر داشته باشم. خب این به یک عبارت یعنی پول، البته فقط به "یک" عبارت. اما خب خیلی قابل تفکیک نیست. و یه چیز وحشتناکی هم هست، اینکه به ازای رشد و پیشرفت آدم‌ها، آرزوهاشون و اون "جا"یی که فک می‌کنن باید بهش برسن هم رشد می‌کنه :| و یه جورایی مثل سایه است که هر چی تو جلو میری که بگیریش، اونم همونقد جلو میره و نمی‌تونی. الان که به اینجای صحبت رسیدم به نظرم اومد یه همچین مضمونی سابقا تو نهج‌البلاغه خونده‌م. اگه کسی اطلاعی داره لطف کنه تو کامنتا بگه.

بیش از هر زمانی نیاز به استقلال از والدین دارم. استقلال به معنی عدم وابستگی تصمیم‌ها به هیچ‌کس نه. اینطور نیست که بخوام کلا یکه باشم تو دنیا. دوست دارم با کسی همراه باشم. ولی به شکل دقیق و خاص، نیاز دارم از والدینم مستقل باشم. امکانش نیست، تقریبا به‌هیچ‌وجه.

خیلی بی‌پولم. از زمانی که می‌رفته‌م سر کار تا الان، هیچ‌وقت به این بی‌پولی نبوده‌م. عادت هم ندارم بهش. اما حدود سه ماهه که صفرم. به معنی واقعی کلمه ص_ف_ر. سخت می‌گذره، ولی ایشالا که به جاهای خوبشم برسیم. چقدر ممنون جیم‌جیم هستم که حواسش همه‌جوره بهم هست 🤍

جیم‌جیم که وقایع کلینیکو برام تعریف می‌کنه، می‌بینم نسبت به قبل فضا خیلی بد شده. حرف‌های باز و شوخی‌های زشت و حتی کارهای زشت. منشأش هم یک زنه. یک زن که انگار تازگی تصمیم گرفته وقیح باشه و هر چرت‌وپرتی رو بی‌پرده و با شوخی بگه. خب، مردها چی؟ ازخداخواسته دنبال این حرفا و شوخیا رو می‌گیرن. از این فاصله و با واسطه هم اذیت‌کننده است شنیدن این چیزا. البته می‌تونه منشأ رفتار اون زن هم یه مردی باشه و منشأ رفتار اون مرد هم زنی. این مسائل پیچیده‌تر از اونه که بشه براش یک دلیل و یک سرچشمه مشخص کرد. ولی چیزی که واضحه، چه زن چه مرد، آدمای جامعه داریم به سمت وقاحت و بی‌شرمی و پاره کردن دونه دونه بندهای حیا پیش میریم. به نظر، ما از درون خالی بودیم که هر چی از اینور و اونور دنیا با قیف فضای مجازی ریختن داخل مغزمون، بلعیدیم و شدیم همون.

جلد شش کلیدر تموم شد امشب. کلا جلداش یه جایی تموم میشه که واقعا اون لحظه دلم می‌خواد برای یه مدت کنارش بذارم تا کمی این حسای بدو هضم کنم. این بار حالا کمتر این حسو دارم و احتمالا زودتر بخوام برگردم به کتاب، ولی خب مسئله اینجاست که چهار جلد بعدی رو ندارم، یعنی نخریده‌م. این شش جلدو یکجا همون اول خریده بودم. پولی هم نیست ها. هر دو جلدش الان حدود ۱۰۰ تومن ایناست. یعنی این چهار جلد میشه ۲۰۰ تومن. ایشالا تا حسش برگرده، دیگه می‌تونم بخرمشون 😃 آپدیت جدید از نظرم راجع به مضمون کتاب اینکه اینا نماز نمی‌خونده‌ن آیا؟ 🤔 آخه تا همین چند سال پیشا یادمه همه نماز می‌خوندن و روزه می‌گرفتن. یه دو سالی هم گذشته تو کتاب تا اینجا، ولی هنوز ماه رمضون نیومده 😃 فقط یه نادعلی گاهی نمازی خونده تو کتاب و البته مادرش. مجدد بگم جزئی‌گویی کتاب انقدر هست که نگفتن از همچین چیزایی عجیب باشه. اگه ستار نماینده‌ی افکار خود آقای دولت‌آبادی باشه، به نظر میاد ایشون کمونیستی چیزی بوده. بازم من خیلی سردرنمیارم، اهل نظراش باید این کتابو تفسیر کنن.

 

  • نظرات [ ۳ ]
مهتاب ‌‌
۰۷ آذر ۰۳ , ۰۰:۳۷

تحلیلت از کلیدر واقعا جالبه. اونی هم که گفتی انگار ما خالی بودیم و با هرچی اومد پر شدیم هم واقعا جالب بود👌

آفتابگردون ...
۰۷ آذر ۰۳ , ۰۲:۱۷

اون یک "جا" که قراره بالاخره آروم بشیم کجاست؟.... چه سوال عمیقی

نگار
۱۶ آذر ۰۳ , ۰۱:۰۹

عمیقاً برات آرزو و دعای « گشایش» دارم.🌱❤️

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
Designed By Erfan Powered by Bayan