شنبه روز آخریه که میرم مطب (به حول و قوهی الهی). با اینکه با این کارم اوکی بودم و دلیل بیرون اومدنم چیزی جز کار و همکاره، ولی خب ثانیهشماری میکنم برای یکشنبه. علتش هم اینه که از انتظار و بلاتکلیفی بیزارم. ترجیح من اینه که تمام کارهامو ضربتی انجام بدم. ولی متاسفانه بعضی کارها مثل این دو تایی که الان توشون هستم نیازه که یه مدت نسبت طولانی زودتر کارفرماتو مطلع کنی که نیروی جدید بگیره که کارش لنگ نشه. منم که مسئولیتپذییییر! یادمه اون جاهای قبلی، امروز تصمیم میگرفتم بیام بیرون، میرفتم سر کار و میگفتم من از فردا نمیام ^_^ چقدر این روش باب طبع منه. الان نه تنها برای یکشنبه، بلکه برای ماه رمضون هم لحظهشماری میکنم. چون کار ۲ رو هم قرار شد تا اول ماه رمضون برم.
من شبا که از مطب برمیگردم، یه مسیر بیست دقیقهای رو پیاده میام تا مترو. همیشه این پیادهروی رو دوست داشتم. البته دوست داشتم در آرامش و دِلِی دِلِی برم مسیرو، ولی خب هر چقدر سعی میکنم بعد از چند دقیقه به خودم میام میبینم دارم از نفر اول مسابقهی دومیدانی هم جلو میزنم :| ولی بههرحال خوبه. شنبه معلوم نیست با اتوبوس و مترو برم یا با ماشین. فلذا معلوم نیست فرصت آخرین پیادهروی رو داشته باشم یا نه. فلذایفلذا دیشب به چشم آخرین پیادهروی بهش نگاه کردم. اهل خاطرهسازی و یادگاری و این حرفا نیستم، نمیدونم چرا چند تا عکس از جاهایی که این مدت برام بولد بودن گرفتم.
لباسفروشی تو این مسیر یه هفت هشت ده تایی هست. ولی من فقط و فقط از لباسایی که این مغازه تن مانکناش میکنه خوشم میاد. اصلا هرچی این دو تا میپوشن، عجیب با سلیقهی من همخوانی داره. به نظرم برم بهشون فرصت آشنایی بدم. این دفعه کمتر از هر دفعهای طی این یک و نیم سال طبق سلیقهی من پوشیدن، ولی خب یه بار اشکال نداره :) حالا همیشه سمت راستیه بهتر میپوشید، این دفعه سمت چپیه بهتره. الان موندم اول به کدومشون پیشنهاد بدم :)))
این گلفروشی یک عالمه گل گنده گنده داره :) دکورش و اینکه توش خیلی پره و بیرونشم خیلی پره رو دوست دارم :) البته قبلا چراغهای رنگی نداشت بهتر بود.
این شیرینیفروشی نسبت به بقیهی شیرینیفروشیهای کلهگنده و اسمورسمدار همین راسته خیلی کوچیک و نقلیه، ولی چون برخلاف اونا ویترینش جلو چشم آدمه دوستش داشتم :) هر شب چند ثانیهای جلوش مکث میکردم و به کیکهاش نگاه میکردم :) البته من هم از اون اسمورسمدارها شیرینی و کیک خریدم، هم از همین نقلیه. کیفیتاشون تقریبا یکیه، ولی این به نظرم قیمتاش گرونتر اومد :) عکس رو حین حرکت و مثلا یواشکی گرفتم :)) کنار این شیرینیفروشی یه کافه و یه جگرکی و آبمیوهبستنی هست که تو پیادهرو صندلی و آلاچیق گذاشتن و همیشه کلی دختر و پسر توشونه. فلذا مکث من جلوی این مغازه که خودم احساس میکنم چند ثانیه است، در واقعیت حتی چند صدم ثانیه هم نیست :)
اینجا هم از خلوتش و اینکه جای نشستن داره (که هیچوقت حتی مکث هم نکردم توش) و نورپردازیش خوشم میاد. گاهی یه اکیپ دختر یا پسر یا دخترپسر اینجا یا اون یکی سمتش جمع شدن حرف میزنن. گاهی هم یه اکیپ دختر این سمت و یه اکیپ پسر هم اون یکی سمت. راستیتش این خیابون یکی از خیابونای بالای شهره و اسمشم زیاد خوب در نرفته :) این راسته همیشه پر از کلی دختر و پسره و حتی دو بار دو تا ماشین برای من! سر تا پا پوشیده در چادر مشکی هم بوق زدهن! انشاءالله که میخواستن آدرس بپرسن و با خودشون هم فکر کردن که لابد هندزفری تو گوششه، وگرنه دلیلی نداره یه دختر ساعت ده شب به بوق یه شاسیبلند بیاعتنایی کنه.
اینم از سوپری زیرگذر مترو خریدم که تو مترو بخورم :) نصفشو تو ایستگاه خوردم، قطار خلوت نبود و بقیهشو بردم خونه خوردم :)
+ اینجا مشهدی فکر نکنم کسی باشه، ولی اگه هست یا کسی با مشهد آشناست، فهمید این کدوم خیابونه؟