باید یه فکری به حال این موضوع بکنم که حالمو گره میزنم به حال بقیه. مثلا صبح همکارم پکر بود و من هی این تو ذهنم میچرخید که نکنه من کاری کردم یا حرفی زدم که ناراحت شده؟ این پکر بودنش مربوط به منه آیا؟ یا تو کلینیک موقع آموزش تست یه خطایی کردم و بعدش این آقای همکار یهو عصبانی شد و یهکم با مریض بحث کرد. تا مریض بعدیش بیاد و بره، نیم ساعت داشتم خودمو میخوردم که ببین چه خطای بزرگی بوده که انقدر عصبانیش کرده. بعد مریضش رفتم که در مورد برآیند تست صحبت کنه، به اون خطا اشاره کردم و دیدم اصلا یادش نبود! تازه گفت بهتر هم شد، فلان چیز رو هم تجربه کردی. خلاصه که هرجا مشکل پیش بیاد، من همهی انگشتام سمت خودم برمیگردن و این گاهی خیلی اذیتکننده میشه.
مانیتوری که تو مترو تبلیغات و پندهای حکیمانه! پخش میکنه چند روزه بدجوری رو اعصابمه. دلم میخواد برم از جا بکنم و بکوبمش به دیفال :/ یکی از پندهای حکیمانهش اینه که: "دنیا پر از تباهی است، نه به خاطر وجود آدمهای بد، بلکه به خاطر سکوت آدمهای خوب". تا اینجاش باشه قبول، ولی بعدش عکس سه تا زن چادری رو میذاره!!! یعنی من، یه دختر چادری، تا عمق وجودم از دیدنش پر نفرت شد. راست میگه، از بس ساکت بودیم اینجوری گند زدن به همه چیز. واقعا نمیفهمن دارن چیکار میکنن؟ یعنی در این حد شعور ندارن؟ من که احساس میکنم به این سازمانهای فرهنگی و تبلیغی و مذهبی و اینا پول میدن و میگن تا میتونین اسید بریزین پای ریشهی وحدت مردم.
- تاریخ : يكشنبه ۲۱ فروردين ۰۱
- ساعت : ۱۶ : ۳۵
- نظرات [ ۲ ]