- تاریخ : جمعه ۱۹ خرداد ۹۶
- ساعت : ۱۴ : ۲۸
- نظرات [ ۶ ]
کاش میشد آدم ولوم خصوصیاتشو به تناسب شرایط بالا پایین کنه! مثلا من از شدت معذب بودنم کم کنم، تا بقیه هم انقد معذب نباشن. میبینم بخاطر من معذبن، بیشتر معذب میشم واقعا :|
این خمیر کمکم داره سفت میشه، تازگیا فهمیدم قدرت انعطافم اومده پایین، کمتر تأثیر میپذیرم، کمتر نظرم برمیگرده، کمتر حوصلهی اراجیف شنیدن دارم، کمتر دلم بعضی چیزا رو میخواد... اینه که نمیتونم معذب بودنم رو مدیریت کنم. وقتی از حضور تو یه جمعی معذبم، دلیلم کمرنگ نمیشه، حتی بعد چهار ماه؛ چون دلیلم راحت عوض یا جایگزین نمیشه. حالا این خوبه یا بد؟ گاهی خوب گاهی بد...
_ گفتم "جوک بلد نیستم واسش تعریف کنم" گفت "جوک نهههه! گفته اصلا حرف نمیزنه!" هم ورنداشته بگه "این با ما کی حرف زد که بیاد با تو! (اه پیس پوف) حرف بزنه؟" شیطونه میگه دفعهی بعد چسبو بجای میز بکوب تو سرش! نفهمیدم الان این با اونه یا با من. اومده تو اتاقم، بهش میگه واسه من پانتومیم اجرا نکن، بیا مستقیم به خودش بگو. خوشبختانه جرئت اینو نداره دیگه، همون پشت سرم حرف زده هم متعجبم!
+ امشب در بحثی با مامان جان، به این نتیجهی جالب رسیدیم که از بین شش فرزند خانوار، بنده کمنگرانکنندهترین فرد میباشم. نه غصه میخورن که مثل عسل اوضاع مالیم خوب نیست، نه غصه میخورن که مثل هدهد خودمو تو کار غرق و زندگی رو ول کردم، نه غصه میخورن که مثل بابای جوجه لاغر و ضعیف شدم و اعمال نادونانه انجام میدم، نه غصه میخورن که مثل مهندس از خونه دورم، نه غصه میخورن که مثل داداش کوچیکه درس نمیخونم و آیندهام مبهمه! در واقع بنده نگرانی خاصی برای والدینم ایجاد نمیکنم، مایهی خرسندیه! فقط خودم یه نگرانی کوچولو دارم: اصلا با این همه بچه و مشکلاتشون، به منِ بیمشکل فکر هم میکنن؟🤔 بنظرم تا دیر نشده باید یه فکری به حال این حال بکنم.
+ یه ترس بیدلیل داشتم که نکنه یه آشنای همکار اینجا رو بخونه. الان دیگه ندارم :) شاید از اتفاقات محل کارمم بنویسم.
- تاریخ : چهارشنبه ۱۷ خرداد ۹۶
- ساعت : ۰۱ : ۱۵
- نظرات [ ۳ ]
مشهدیها، ۳ (فارسی) رو به 8800 بفرستین. تو قرعهکشی افطاری حرم شرکت داده میشین. اگه اسمتون دراومد پینجا پینجا :)
- تاریخ : سه شنبه ۱۶ خرداد ۹۶
- ساعت : ۱۱ : ۳۰
- نظرات [ ۱۰ ]
× بنظرتون سحر اول روزه یا آخر روز؟
_ آخر روز، اذان که میده روز شروع میشه.
+ اول روز.
× > + چرا اول؟ یعنی روز از کی شروع میشه؟
+ از نصفه شب.
× من که فک میکنم سحر وسط روزه و روز هم با شب شروع میشه! یعنی اذان مغرب اول روزه.
_ & + ؟؟؟
× خوب همیشه برای همهی مناسبتها شب قبلش مراسم میگیریم. یعنی شب مال روز بعدشه. یعنی روز با شب شروع میشه :)
و اینگونه بود که خودم رو قانع کردم که اشکال نداره اگه دعای مشلول رو بعد اذان صبح بخونم! مثلا چله است. از روز اول شبا موقع خواب میخوندم، ماه رمضون که شد ساعت خواب هی رفت عقب، هی رفت عقب، حالام که به سحر چسبیده! نگران بودم که اگه بعد اذان صبح بخونم یه روزم بیمشلول بشه یه روزم دومشلول😂 که الحمدلله موجبات نگرانیم مرتفع شد😊😥
+ آقای جان
_ مامان جان
× بنده جان
- تاریخ : سه شنبه ۱۶ خرداد ۹۶
- ساعت : ۰۹ : ۵۸
- نظرات [ ۲ ]
تقصیر من نیست که انقد پستهای تحلیل شخصیت و روانشناسی وبلاگم زیاده! کاملا اتفاقی پیش میاد؛ و البته که مجبور نیستم بابت چیزی که اینجا مینویسم از کسی اجازه بگیرم D:
پیرو این پست که دیشب خوندم، بنده یک عدد مورچهخوار هستم!
"شما یک مورچهخوار هستید! یک شخصیت عملگرا، دقیقا میدانید چه موقع به شکل یک توپ حلقه بزنید تا از شکارچیان دوری کنید."
اینم صحهای روی تست قبلی :)
+ خدا کنه روانشناس 1 فردا جواب تستی که هفتهی پیش ازم گرفته رو بیاره. اونم میذارم تا وبلاگ کمپلت بشه روانخانه! [بر وزن نوانخانه :)]
- تاریخ : دوشنبه ۱۵ خرداد ۹۶
- ساعت : ۲۲ : ۱۴
- نظرات [ ۲ ]
دیشب دلمه پخته بودم. تو یه بشقاب چند تا هم واسه زندایی فرستادم. زندایی هم امروز دم افطار توش واسمون حلوا آورد. من میخواستم ببینم بشقاب مال ماست یا مال خود زندایی، چون توش حلوا بود برش گردوندم پشتشو ببینم :) خونسردی خودتونو حفظ کنین! حلوا ظرفو سفت چسبیده بود :) ولی یاد یه خاطرهای افتادم!
کارآموزی داخلی جراحی بودیم. دوستم باید از یه مریض خون میگرفت، منم صدا کرد برم کنار دستش واستم اگه کمک خواست باشم. خونو گرفت و شیشه رو داد دست من. تا چسب بزنه و وسایلاشو جمع کنه خون دست من بود. یکم کج کردم دیدم تکون نمیخوره و لخته شده. بهش گفتم ببین خون لخته شده نمیریزه! و شیشه رو کج کردم، کج کردم، کج کردم و در نهایت خیییلی کج کردم :) فوقع ما وقع :) خونِ نامرد از اول رو نکرد که لخته نشده، کاملا بی حرکت بود؛ یکدفعگی شُرّه کرد!!! حالا ما مونده بودیم چطوری به مریض بگیم دوباره باید ازش خون بگیریم! :| بخاطر عکسالعمل سریعم! یه ذره ته شیشه مونده بود، رفتیم نشون دادیم گفتن بسه! :)
+ به شخصه عذاب وجدان گرفتم، بخاطر خونهایی که اضافه از مریض گرفتم، اشتباهاتی که رو مریض کردم، داروهایی که به خاطر ناشی بودنم یکمش حیف میشد بعد به مریض میرسید، اون سرمی که سوراخ شده بود و چکه میکرد و توش دارو داشت ولی عوضش نکردم، آموزشهایی که باید به مریض میدادم و ندادم و و و...
+ خوشحالم برای اینکه همیشه با کمال احترام با مریض رفتار کردم، اکثر قریب به اتفاق موارد دقیقترین فرد تو کارم بودم، وجدان کاری داشتم، به جای شونه خالی کردن از مسئولیتم نمرهمو حلال میکردم😂 و حتی اگه استاد یا مسئول بخش نبودن جزئیات رو هم رعایت میکردم، آموزشهایی که یادم نیست کسی کاملتر از من به مریض داده باشه و و و...
- تاریخ : دوشنبه ۱۵ خرداد ۹۶
- ساعت : ۲۱ : ۰۴
- نظرات [ ۴ ]
یک بندهخدایی از دنبالشوندگانم یک پستی گذاشته بود راجع به یک موضوعی که من روش حساسم. موضع خود نویسنده خیلی واضح نبود. خواستم یک سوالی بپرسم، بلکم روشن شم. یادم افتاد از یک جایی به بعد به خودم قول دادم سوالی که جوابش بهم ربط نداره نپرسم!
+ هیچکس رو مخفی/خاموش دنبال نمیکنم.
+ اون سواله همینطور تو ذهنم وول میخوره! چیکارش کنم بنظرتون؟
+ یک یادی هم بکنم از محبوبترین وبلاگم تا بحال! یک مهندس که حرفاش عجیب به دل مینشست، حذف کرد و رفت. خدابیامرزدش :)
++ جهت رفع بعضی تفاهمات و سوءتفاهمات! من خودم جزء دنبالشوندگان وبلاگ مذکور نیستم! یعنی این بنده خدا از این پست بیخبره!
- تاریخ : يكشنبه ۱۴ خرداد ۹۶
- ساعت : ۱۶ : ۰۲
- نظرات [ ۱۴ ]
_ اسمش چیه؟
+ جوجه!
_نه! اسسسمش چیه؟
+ جو! جه!
_ اسم جو! جه! ات چیه؟
+ اسم؟؟؟
_ آره، اسم.
+ امممم...
_ مثلا نارنجی!
+ اسمش پرتقاله :)
کلا از عروسک مروسک بدم میاد! بخصوص اگه عروسک انسان باشه. ولی این یه جور مظلومانهای نگاه میکنه، گردنشم کج کرده دیگه هیچی :)
- تاریخ : شنبه ۱۳ خرداد ۹۶
- ساعت : ۱۱ : ۳۱
- نظرات [ ۱۲ ]
. با روزه چطوری؟
. خوبم، سخت نیست برام.
. خوبه، بنیهات قویه که با این وزن میتونی روزه بگیری!
. مگه به وزن ربط داره؟؟؟
. آره. من خواهرم چهل و پنج کیلوئه نمیتونه روزه بگیره!
. ...
الان دم افطار که از سرگیجه قشنگ تلوتلو میخورم، به این نتیجه رسیدم که ربط داره خانم، ربط داره! (باید میگفتم "ربط داره آقا، ربط داره"؟؟؟ ما قاعدهشکنانیم :) )
+ ترافل خرما تهیه دیدهام برای افطار! به هیشکیام نمیدم. بی ادبا دفعهی قبل گفتن بد شده! این دفعه تغییرات دادم و مطمئنم خوب شده و میخوان، ولی من نمیدم p:
- تاریخ : پنجشنبه ۱۱ خرداد ۹۶
- ساعت : ۱۹ : ۵۶
- نظرات [ ۸ ]