مونولوگ

‌‌

 

برگشتیم مشهد. سفر تقریبا خوبی بود. فقط شب آخر که هر چی گشتیم تو کاشان سوئیت مناسب و هم‌کف پیدا نکردیم و کمی اوقات‌تلخی شد و آخرم عطای کاشانو به لقاش بخشیدیم و حرکت کردیم سخت گذشت. چون روزشم استراحت نکرده بودیم، مجبور شدیم تو جمکران توقف کنیم و شب بخوابیم. از قبل قصد نداشتیم قم توقف کنیم، ولی خب خطرناک بود ادامه‌ی رانندگی. و چون نصف شب بود و صبحم زود راه میفتادیم، کرای اتاق گرفتن هم نمی‌کرد. تو یه پارکی که اسمشو نمی‌دونم و کلی سکو داشت و همه چادر زده بودن، ما هم چادر زدیم و خوابیدیم. خیلی گرم بود، ولی من خوابیدم. بقیه فک کنم خوابشونم نبرد درست. از خونه تا قم حدود ۹۰ درصدو من رانندگی کرده بودم. از قم تا اصفهان هم کلا من بودم. از اصفهان تا قم، تقریبا هشتاد درصدشو حجت نشست. باز از قم تا خونه هم شاید ۷۵ درصد من نشستم و ۲۵ درصد در دو نوبت هم حجت نشست. با اینکه همه میگن و منم می‌ترسم که تو رانندگی خوابم بگیره، ولی راستش تو شهر پشت فرمون بیشتر خوابیده‌م من تا اینکه تو جاده خواب‌آلود شده باشم. اگه دستم به خاطر نگه داشتن فرمون درد نمی‌گرفت، جامم با حجت عوض نمی‌کردم. ها یه چیزی هم تعریف کنم. نزدیکای نیشابور بود دیگه فک کنم. شب شده بود و جاده که تاریک، چراغ‌های ماشین بابامم که الحمدلله سوبالاش ده مترم روشن نمی‌کنه، داشتم با تقریبا ۱۱۰ تا می‌رفتم که یهو یه چیز گنده تو ده متریم دیدم. یه چیزی اندازه گوزن مثلا، خاکی‌رنگ، انگار که به پشت افتاده باشه یا یه کیسه پر از یه چیزی، حتی شاید باد. بابام که صندلی شاگرد بود می‌گفت شاید حیوون بود یا یه کیسه. حجت که عقب پشت سر من بود گفت شبیه یه سگ غول‌پیکر بود که پشتش به ماست. مامانمم ظاهرا خواب بود و ندید. ولی وقتی من یهو پیچیدم چپ و باز برگشتم تو جاده، با فریاد یاابالفضل از جا پرید. بابام با مامانم بحث می‌کرد که چرا داد می‌زنی، این هول می‌کنه، من می‌گفتم خب مامان هم ترسیده، واکنش طبیعیه دیگه، باز مامان منو دعوا می‌کرد که چرا سرعت میری 😁 ولی خدا رحم کرد. بابام گفت اگه می‌رفتی روش، چپ کرده بودیم. ما از بس درگیر بحث بودیم، اون لحظه حواسم نبود، ولی یه‌کم بعدش تا الان هی فک می‌کنم کاش وایمیستادیم و یه‌کاریش می‌کردیم. یعنی بعدیا چی شدن؟ نکنه کسی چپ کرده بعد از ما؟ خدا کنه کیسه‌ی هوا بوده باشه، یا خدا کنه همه چراغاشون حسابی پرنور باشه و زود ببیننش، یا خدا کنه نفر بعدی واسته برش داره از وسط جاده. یه عذاب وجدان ریزی از اون موقع همراهمه، خدا کنه همه مسافرا سلامت برسن خونه‌شون.

چه طولانی شد، اگه شد ادامه‌ی ماجراها در پست‌های بعدی.

 

خانم بهار من منتظرم :)

 

  • نظرات [ ۰ ]
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
Designed By Erfan Powered by Bayan