مونولوگ

‌‌

حساس نشو، حساس نشو!

یک بنده‌خدایی از دنبال‌شوندگانم یک پستی گذاشته بود راجع به یک موضوعی که من روش حساسم. موضع خود نویسنده خیلی واضح نبود. خواستم یک سوالی بپرسم، بلکم روشن شم. یادم افتاد از یک جایی به بعد به خودم قول دادم سوالی که جوابش بهم ربط نداره نپرسم!

+ هیچ‌کس رو مخفی/خاموش دنبال نمی‌کنم. 

+ اون سواله همینطور تو ذهنم وول می‌خوره! چیکارش کنم بنظرتون؟

+ یک یادی هم بکنم از محبوب‌ترین وبلاگم تا بحال! یک مهندس که حرفاش عجیب به دل می‌نشست، حذف کرد و رفت. خدابیامرزدش :)



++ جهت رفع بعضی تفاهمات و سوءتفاهمات! من خودم جزء دنبال‌شوندگان وبلاگ مذکور نیستم! یعنی این بنده خدا از این پست بی‌خبره!

  • نظرات [ ۱۴ ]

پرتقال ناقلا...

_ اسمش چیه؟

+ جوجه!

_نه! اسسسمش چیه؟

+ جو! جه!

_ اسم جو! جه! ات چیه؟

+ اسم؟؟؟

_ آره، اسم.

+ امممم...

_ مثلا نارنجی!

+ اسمش پرتقاله :)


جوجه


کلا از عروسک مروسک بدم میاد! بخصوص اگه عروسک انسان باشه. ولی این یه جور مظلومانه‌ای نگاه می‌کنه، گردنشم کج کرده دیگه هیچی :)

  • نظرات [ ۱۲ ]

ما زنده از آنیم که افطاری بخوریم :)

. با روزه چطوری؟

. خوبم، سخت نیست برام.

. خوبه، بنیه‌ات قویه که با این وزن می‌تونی روزه بگیری!

. مگه به وزن ربط داره؟؟؟

. آره. من خواهرم چهل و پنج کیلوئه نمی‌تونه روزه بگیره!

. ...



الان دم افطار که از سرگیجه قشنگ تلوتلو می‌خورم، به این نتیجه رسیدم که ربط داره خانم، ربط داره! (باید می‌گفتم "ربط داره آقا، ربط داره"؟؟؟ ما قاعده‌شکنانیم :) )

+ ترافل خرما تهیه دیده‌ام برای افطار! به هیشکی‌ام نمیدم. بی ادبا دفعه‌ی قبل گفتن بد شده! این دفعه تغییرات دادم و مطمئنم خوب شده و میخوان، ولی من نمیدم p:

  • نظرات [ ۸ ]

یا أیها المسرفین!

" قُل یا عِبادِیَ الَّذینَ أسْرَفوا عَلى أنْفُسِهِمْ لا تَقْنَطوا مِنْ رَحْمَةِ اللهِ، إنَّ اللهَ یَغْفِرُ الذُّنوبَ جَمیعاً؛ إنَّهُ هُو الغَفورُ الرَّحیم"

+ عنوان: خودمو عرض کردم!
  • نظرات [ ۳ ]

ده مرتبه الهی العفو...

مَرده با بچه‌اش داشت میرفت. دست بچه‌اش دو تا بستنی بود، یه نونی و یه مدل دیگه. بچه یکیشونو سمت باباش گرفته بود و هی می‌گفت "بابا اینو باز کن!" باباش از گرفتن بستنی امتناع می‌کرد و می‌گفت "باشه صب کن بریم تو ماشین"

من از ذهنم گذشت که لابد مَرده روزه نداره و بخاطر همین هر دو بستنی رو داده دست بچه‌اش که مثلا زشت نباشه و می‌خواد بره تو ماشین بستنی رو بخوره. فقط همینقد! آها راستی وقتی رد شدم یه لبخند هم زدم که خودمم نمی‌دونم به چه منظوری بود. بعد یهو شَتَرَق یه چیزی محکم خورد تو سرم! اول فقط نگران شدم که نکنه کبوترا هنرنمایی کرده باشن. بعد که یواش دست کشیدم (حالا انگار یواش دست بکشم دستم کثیف نمیشه!!!) و دیدم چیزی نیست و فهمیدم توت خورده تو سرم، تازه متوجه درد زیاد سرم شدم :) گفتم به قهر الهی گرفتار شدی دختر! چرا راجع به مردم قضاوت بدون علم می‌کنی؟ (همینجا اضافه کنم از اونایی نیستم که کلهم اجمعین با قضاوت مخالفن!) شاید روزه بوده و بستنی مال بچه‌ی دیگه‌شه که تو خونه است. شاید بیماری داره و نمی‌تونه روزه بگیره. شاید مسافره. شاید اصلا بی دلیل روزه نمی‌گیره، ولی خوب علنا هم نخورده! از اونجایی که شدت درد با جثه‌ی یه توت ناقابل اصلا همخوانی نداشت و سرم همچنان با شدت درد می‌کرد این فرضیه‌ی مغضوب شدن تو ذهنم تقویت میشد! تا اینکه یادم افتاد توت دقیقا خورده همونجایی که چند سال پیش شکسته بود و یادم افتاد که هر وقت ضربه‌ی آروم یا محکمی به سرم می‌خورد همینجوری درد می‌گرفت. ولی باز هم اصل قضیه سرجاشه! چرا توت دقیقا بخوره به همون قسمت؟ یعنی واقعا خدا یه عذاب کوچولو بر من نازل کرده و تلنگرم زده؟؟؟

  • نظرات [ ۳ ]

بازپرس! به روایت آزمون

تو قسمت تصاویر گوگل، "کارتونی منطقی" رو سرچ کردم و با تصویر زیر مواجه شدم:

ISTJ

یک آرتمیسِ ISTJ هستم :)

پیشنهاد می‌کنم، آزمون MBTI رو بدین. خیلی واقعی‌تر از طالع‌بینی شخصیتتون رو تحلیل می‌کنه. من چند سال قبل این آزمونو دادم و واقعا جالب بود برام.
+ اگر خواستین زیر همین پست تیپ شخصیتیتون رو بگین :)
+ آرتمیس و ISTJ، هر دو تیپ شخصیتی هستن؛ محض اطلاع!
+ لینک‌ها برای خودمه، که گمشون نکنم. ولی از MBTI استفاده کنین.
+ امروز عصر قراره روانشناسِ 1، ازم یه آزمون طولانی و طاقت‌فرسا بگیره، ولی فک نکنم جرات داشته باشم نتیجه‌شو اینجا اعلام کنم :)
  • نظرات [ ۷ ]

دنیای فاصله‌ها


WiFi نداریم! لطفا با یکدیگر صحبت کنید :)

.

.

.

حرف حساب را به گوش بگیرید؛ حتی از یک فست فود نقلی :)


  • نظرات [ ۴ ]

صرفا جهت دلداری :)

وقتی به قصد اعتراض سگرمه‌هایم را به شکل دوکوهه (\/\/) درمی‌آورم که چرا دایی 1 و 3 فقط یازده ساعت روزه می‌گیرند و من مجبورم 16/5 ساعت آزگار دقایق را بشمارم، کسی (ندای بیدار درون!) بلافاصله به یاد دایی 4 و 5 می‌اندازدم که فقط 4 ساعت وقت دارند تا افطاری و سحری بخورند!
و به این ترتیب کاملا به شرایط موجود قانع شده و خدای خود را شکر نموده و باقیمانده‌ی دقایق را می‌شمارم :)
  • نظرات [ ۶ ]

مهمونی

دیشب کیک کیشمیشی پختم :) مهمونا زیاد بودن و به همه نمی‌رسید، فلذا قایمش کردیم تا بعدا تنها تنها بخوریم! امروزم که روزه‌ایم، مونده برا افطار. ولی عجب پروسه‌ای شده بود! من از اینور داشتم با کیک ور می‌رفتم، مامان از اون ور با خورش، زن‌داداش و هدهد با سالاد، یک شلم شوربایی بود تو آشپزخونه‌ی 12 متری! برای اولین بار چند تا خرابکاری کردم تو کیک پختن، اول تلق تخم‌مرغ رو فرش آشپزخونه شکست! دوم موقع جدا کردن سفیده و زرده، زرده‌اش تلق ریخت رو فرش آشپزخونه! سوم ظرف شیر بازم تلق ریخت رو کانتر. دیگه دیدم تا خونم مباح نشده باید فرار کنم و کردم. رفتم تو اتاق خواب و بقیه‌ی تلق تلق‌هام رو اونجا ادامه دادم :)

دیشب داشتم سرسام می‌گرفتم از دست بچه‌هاشون. فک کنم یه شیش تایی اونا داشتن، دو تا هم ما داشتیم، خونه رو رو سرشون گذاشته بودن! می‌خواستم خفه‌شون کنم. انقد از بچه بدم میاد که حد نداره! اگه ساکت و بی آزار باشن حس خاصی بهشون ندارم، ولی کو بچه‌ی ساکت و بی آزار؟ همه‌شون عینهو از باغ‌وحش در رفته‌ها! با وجود این نمی‌دونم چه سریه که این بره‌ی ناقلا و وروجک و جوجه انقدر عمیق تو قلبم نفوذ کردن! برای اولی که قلبم وایمیسته اصلا!

یه چند تا سوتی مهموناتی هم دیشب دادم. وقتی اولین مهمون زنگ در رو زد، من تو اتاق خواب بودم. تا می‌خواستم برم بیرون سلام‌علیک، دیدم عسل با عجله اومده تو اتاق و میگه یه چادرنماز بده، میگم واسه کی، واسه چی؟ میگه واسه مهمون، میخواد نماز بخونه! با تعجب و اعتراض گفتم "هنوز از راه نرسیده؟ بذاره برسه بعد!" یهو برگشتم دیدم پشت سرم واستاده! یعنی تا در اتاق خواب اومده بود، اونم کسی که دفعه‌ی اوله اومده خونمون. فک کنم از در حیاط تو نیومده جانماز خواسته! بعدشم که رفت وضو بگیره، نوه‌اش از تو پذیرایی جیغ‌های واقعا بنفشی میکشید، منم که اصلا تحمل ندارم، داشتم به حالت استیصال صورتم رو خنج می‌کشیدم و می‌گفتم "ساکت! این چرا انقد جیغ می‌زنه و..." دیدم زن‌داداشم از خنده غش کرده! برگشتم دیدم هنوز پشت سرم واستاده! خودمو زدم به اون راه و پشت دیوار اتاق محو شدم :) اصلا این احترام بیش از حد و بی چون و چرا به مهمون رو قبول ندارم، سنش بیشتره که باشه. من اگه ناراحتی خودمو از بی‌ادبی و اذیت بچه و نوه‌اش نشون بدم اشکال داره؟ نه نداره :) نمی‌تونم بگم "عب نداره بااااابا! بچه‌اس دیگه! بذا راحت باشه بازی کنه" میگم "بچه جون، ساکت باش، بشین یه جا، نیا تو آشپزخونه، بذا سرجاش اینو، مواظب ظرف جلو پات باش، به گلدون دست نزن" پدر مادرش اینا رو بگن تا من نگم، والا :)

تمام خروار ظرف‌های مهمونی هم افتاد گردن بنده، وحشت می‌کردین اگه آشپزخونه‌ی دیشبو می‌دیدین!

  • نظرات [ ۵ ]

صرفا برای یک عده‌ی خاص...

برای کسانی که احیانا می‌خونن و دانشجو یا فارغ‌التحصیل یا استاد دانشگاه‌های مشهدن.

اعتکاف دانشجویی، مسجد گوهرشاد

منم دلم می‌خواد برم، ببینم دل خدا چی می‌خواد.

بعدانوشت: فک کنم خدا دلش نخواست، چون الان فهمیدم آیت الله سیستانی یکشنبه رو اول رمضان دونستن و اینطوری شب‌های قدر و روزهای اعتکاف ما و بقیه متفاوت میشه، امسال هم از اون سال‌هایی شد که بهتر بود نمی‌شد! 😔

  • نظرات [ ۵ ]
Designed By Erfan Powered by Bayan