- تاریخ : پنجشنبه ۸ تیر ۹۶
- ساعت : ۲۲ : ۱۳
- نظرات [ ۳ ]
تا عصر باید به اکسل مسلط بشم. چجوری؟؟؟ هیچوقت لازمم نشده بود، حالا شده. پاور رو یادمه یه کلاس تو دانشکده برگزار کردن با شهریه "ده" تومن! استادش از همین دانشجوها بود، ولی هر کارگاهی مربوط به پاور رو تو کشور گذرونده بود! سیر تا پیازش رو یادمون داد بنده خدا. آخرشم امتحان گرفت، اول شدم، ده تومنمو پس داد😂 کاش یکی هم میبود که اکسل رو همونجوری آموزش میداد. فیلم آموزشیش رو دانلود کردم، هنوز نشده ببینم. فک کنم بیست ساعتی باشه، فقط نگاه کردنش، تمرین به کنار!
علاقهی زیادی به آفیس دارم، ولی تا حالا فقط با پاور و ورد و کمی با پمفلت کار کردم، چرا نرفتم اکسل یاد بگیرم؟ چرا من انقد خنگم ای خدا!
+ میدونم همهتون بلدین، ولی اگه نیستین برین هرچه زودتر یاد بگیرین. هم منشی هم بخواین بشین آفیسو لازم دارین :)
- تاریخ : پنجشنبه ۸ تیر ۹۶
- ساعت : ۰۹ : ۵۰
از سر کار اومدم. مامان شیر گرم کرده بودن. رفتم تو اتاق نشستم. مامان صدا زدن که "بچهها! بیاین شیر و 'بوسراق'* بخوریم." برخلاف همیشه که شیر نمیخورم، این بار رفتم که بخورم. اما دیدم فقط چهار تا لیوان شیر ریختن! یعنی مامان، آقای و دو تا داداشام! منم قهر کردم و الان باز تو اتاق نشستم. اصلا من قهرم تا روز قیامت :|
الان صدام میزنن برم غذا درست کنم، مثلا قهرم ها!
* یک نوع شیرینی خانگی.
- تاریخ : چهارشنبه ۷ تیر ۹۶
- ساعت : ۲۱ : ۱۷
- تاریخ : چهارشنبه ۷ تیر ۹۶
- ساعت : ۰۰ : ۳۴
- نظرات [ ۷ ]
بره ناقلا وویس فرستاده تو گروه خواهر برادرا "عید شما مبارک؛ سلامت باشین!!!" انقد قشنگ گفته :) (لابد به گوش من قشنگه!) میخواستم به عنوان پست تبریک عید بذارم اینجا، ولی سیو نمیشد. به مامانش گفتم اول ضبط کنه بعد بفرسته. دیگه هر کاری کرد خواهرم، نگفت که نگفت! بعد پیام داده "با زور مگسکش!!! اینو گفته: "چرا دندون رو جیگر نمیذاری؟!؟😆"" با وجود اینکه بسسسیار دوستش میدارم، گفتم "بذا بیام دندوناتو دونه دونه میکشم تا بفهمی دندون رو جیگر میذارم یا نه! :)"
بعله. ما انقد همدیگه رو دوست داریم و من و عسل هم که دیگه آخر لطافت و خوشرفتاری با بچهایم :)
یک لوکیشن قشنگ:
من تو آشپزخونه کنار اوپن در حال خوردن شیرینی و چایی.
آقای جان تو هال کنار اوپن در حال خوردن شیرینی و چایی.
شیرینی مجزا، چایی مشترک 😂😂😂 :) دیگه آقای جانن دیگه دیگه :)
عید فطر خیلی خوبه، مبارکمون باشه :)
+نفهمیدم چطور تاریخ یه روز کم شد!؟!
- تاریخ : دوشنبه ۵ تیر ۹۶
- ساعت : ۰۰ : ۰۶
چیزی که در این تصویر میبینید، لاین موتورسوارهای شهر ماست که متأسفانه گاهی اتوبوسهای BRT قانون رو زیر پا گذاشته و ازش عبور میکنن! میخواستم مثلا از حرم عکس بگیرم، اصلا معلوم نیست!
ایشون هم شاسخین هدهد میباشند که بنده عمل جراحی پیوند مو (از یه خرس دیگه) روش انجام دادم و خدا رو شکر پیوند هم کاملا گرفته و جای نگرانی نیست. هم اهداکننده و هم گیرنده از عمل راضی بودن و الان حالشون خوبه.
بهشون گفتن شما زیبا هستین :)
بدون شرح!
عیدتونم مو+با+رک :)
- تاریخ : يكشنبه ۴ تیر ۹۶
- ساعت : ۱۴ : ۲۴
- تاریخ : جمعه ۲ تیر ۹۶
- ساعت : ۲۳ : ۰۸
- تاریخ : پنجشنبه ۱ تیر ۹۶
- ساعت : ۱۰ : ۴۶
- تاریخ : سه شنبه ۳۰ خرداد ۹۶
- ساعت : ۲۱ : ۳۱
- نظرات [ ۱۳ ]
چند شبه تنهایی تو حیاط میخوابم. چون خانواده از طرف مامان خانوم ممنوع الکولر شده. حیاط خیلی خوبه، فقط مشکلی که هست اینه که حشرات گونهگون داره. اون شب آقای میگفت مارمولک هم هست تو حیاط!!! خلاصه که یه چیزی شبیه سرخکگرفتهها شدم، بس که حشرات مهماننوازی کردن! البته من خوابم سنگینه، راهپیمایی حشرات رو حس نمیکنم، فقط صبح ردپاشونو میبینم. بین هر قدمِ قرمزشون حدود یک میلیمتر فاصله است! (اغراق!) بین اعضای خونواده، من کمتر هدف نیش پشه قرار میگیرم، به قول دوستم تو حیاط تنها گزینهشون بودم، حسابی از خجالتم دراومدن! شاید امشب حوصلهام کشید، پشهبند رو درآوردم و نصب کردم. آخ که چه کیفی بده. اگه شرایطشو دارین حتتتما برین زیر آسمون بخوابین، گوسفند بشمرین تا خوابتون ببره :) شایدم مثل من نصفه شب مجبور شدین از زیر بارون فرار کنین بیاین تو. بعد قطع بشه، دوباره بساطو جمع کنین برین بیرون، باز بارون بیاد باز بیاین تو! :)
یه خبر استرس وارد آورنده! امروز تو کلینیک فشار خودمو گرفتم "15" بود! اصلا باورم نمیشه! چرا 15؟ همیشه رو 12 بودم، نه بالا میرفت نه پایین. چیکار کنم حالا؟ خراب هم نبود فشارسنج. البته یکم استرس رد کرده بودم قبلش و در حالت ایستاده هم گرفتم فشارمو، کافم یکم محکمتر بسته بودم. چقد این استادا بهم گفتن کم جوش بزن، کم استرس بگیر، ریلکس باش، یکیشون قشنگ برداشت گفت "تو ریسک بیماری قلبی و فشار خونت بالاست!" 😭😭😭
عوضش قندم از همه پایینتر ولی نرمال بود، 72 ، بعد 14/5 ساعت ناشتایی. بقیه 81، 88 و 108! بودن.
وزنم هم که هفته پیش گرفتم نیم کیلو تو ماه رمضون کم کردم، اگه نیم کیلو دیگه هم تا الان کم کرده باشم، بازم اشکال نداره، خوبه :)
باز خانم "ص" رفته بود تو لاک خودش. یه چیزی هست در موردش که نمیتونم اینجا بگم، ولی خیلی اذیتم میکنه. کاش میتونست باهاش کنار بیاد، کاش اینطوری نمیشد براش. کاش این کارو نمیکرد باهاش. کاش بتونه سفت و محکم وایسته و پسش بزنه. کاش قدرتشو پیدا کنه. کاش حداقل یکی بود که بتونه روراست این حرفا رو بهش بزنه.
روانشناس2 هم اون روز بهش گفته بودن روی پا (یا به اصطلاح فقهی همون پشت پا) دیده بشه گناه داره! امروز جوراب مشکی شیشه پوشیده بود!!! وقتی گفت بخاطر همون حرف بوده، خیلی تعجب کردم. آخه نصف موهاش که بیرونه، آرایش غلیظ هم که میکنه، لباس آنچنانی هم که میپوشه. بعد اونوقت بهش گفتن پات دیده بشه گناه داره، رفته جوراب مشکی نازک پوشیده که از گناه جلوگیری کنه؟!؟! اصلا فکر نمیکردم به گناه از نوع پوششی! فکر کنه.
قراره انشاءالله فردا شب، با مددکار و روانشناس1 بریم بیرون افطاری. بعد اون روز اینا هی به دکتر میگفتن شمام بیا بریم، دکتر هم هی میگفت من چیکار بیام، خودتون برین. دیروز بهشون گفتم انقد به دکتر اصرار نکنین، من با یه مرد نامحرم نمیرم رستوران سر یه میز بشینم شام بخورم. تعجب کردن و گفتن دکتر که همکاره و تازه سنی ازش گذشته و و و... گفتم پس من مزاحم نمیشم. قرار شد دیگه نگن به دکتر. بعدش "ص" برداشت به دکتر گفت "شما نمیاین دیگه؟" دکترم گفت "قول نمیدم، شاید نتونستم بیام!!!" اینم شانس من! تازه باز بعدش "ص" گفت "همینجا براتون یه ساندویچ درست میکنیم برای افطارتون!" خیلی ضایع بود. نه به اون اصرارش نه به حالا! احتمال 99% نمیاد، ولی اگه همون لحظهی آخر تصمیم بگیره بیاد، نمیتونم نرم. خیلی تابلو میشه و صددرصد از رفتن منصرف میشه و جو از اینی که موجوده سنگینتر میشه، تُنها! اگه زودتر بگه میتونم یه بهانهای جور کنم. حالا بنده خدا مسن هم هست، ولی اگه بیاد و مجبور به رفتن بشم، کوفتم میکنه فردا شبو.
خوب خیلی حرف زدم، برم به شب پر ستارهام برسم، شبم بخیر :) و شب شما نیز :)
- تاریخ : دوشنبه ۲۹ خرداد ۹۶
- ساعت : ۲۲ : ۳۶