مونولوگ

‌‌

خوب که چی؟


گاهی در آبِ دیده و گاهی در آتشیم
درمانده‌ی متابعتِ نفسِ سرکشیم
موجِ سراب، در دل شب آرمیده است
ما روز و شب ز طولِ امل در کشاکشیم
چیدند گل ز دولتِ بیدار غافلان
ما همچو خوابهای پریشان، مشوشیم
دیویم، چون ز خویش خبردار می‌شویم
چون بیخبر شویم ز هستی، پریوشیم

صائب

  • نظرات [ ۳ ]

ارتفاعات



بر فراز ارتفاعات همون‌ورا! آقای ژست عکس گرفتن ^_^



بر فراز ارتفاعات همون‌ورا ملون هم خوردیم :)

  • نظرات [ ۰ ]

ابوعلی


امروز رفته بودم بهشت رضا، بلوک 15، ردیف 11، شماره 8

وویس این پست رو گذاشته بودم برای خودم. چون هندزفریمو تو درمانگاه جا گذاشتم با صدای خفیف گذاشته بودم گوش بدم. یهو دیدم از پشت سرم داره صدای گریه میاد!! نمی‌دونم واسه چی گریه می‌کرد. برنگشتم ولی فهمیدم دو تا پسرن، من اینور قبر، اونا اونور قبر. منم گریه‌م گرفت الکی الکی :| بعد پا شدم رفتم چند قبر اونورتر پیش خانواده که داشتن برای یکی از آشناها فاتحه می‌خوندن.


+ ولی خیلی قشنگ می‌خندید :)


  • نظرات [ ۱ ]

یااباالفضل


چندین سال پیش، شاید من راهنمایی بودم، تنها سفر خانوادگیمون رو رفتیم، قم. همین مواقع بود، این سه روزِ ولادت رو اونجا بودیم. برگشتنی رفتیم مرقد آقا. یادمه داشتیم پیاده از اتوبان رد می‌شدیم، نمی‌دونم چرا! مهندس نفر آخر حرکت می‌کرد و بازم نمی‌دونم چرا هیچکس حواسش بهش نبود. همه رد شدیم و ناگهان از پشت سر، بوق ممتد و بعد فریاد آقای رو شنیدم که گفت یااباالفضل! وقتی برگشتم مهندس رو دیدم که خوش خوشان داره میاد! آقای می‌گفت مهندس رو له شده فرض کرده! خواهرم می‌گفت انگار که یکی مهندس رو هل داده!
قصدم این نیست که بگم معجزه شد! که یه هل کوچولو که چیزی نیست. سؤالم اینه که کی بهمون یاد داده اینجور وقت‌ها بگیم یااباالفضل؟ کسی جز خود اباالفضل؟


گله دارم، گله دارم، گله دارم، اربعین نود و پنج درب رو به ضریح باز بود، نود و شش اما نه! ضریح دربست در اختیار آقایون بود. زیارت ضریح نرفته بودم، ولی...


عیدهاتون مبارک :)

  • نظرات [ ۳ ]

دخترِ پسرِ همسرِ پدرم


راه میره کأَنّه مسته :)

  • نظرات [ ۸ ]

منم و گوشه‌ای و سودایی


زندگی نه اینکه حساب کتاب نداشته باشه، من از حساب کتابش خیلی سر در نمیارم. یه وقت تمام دنیا شلوغه و حواشیِ تو کاملا خلوت، جوری که خودت رو فراموش‌شده‌ی عالم و آدم می‌بینی، یه وقت هم انقدر تو شلوغی گم میشی که نمی‌دونی جهت درستِ حرکت کدومه.

چهار درِ مختلف پیش روم باز شده به چهار دنیای متفاوت. اونقدر این دنیاها با هم متفاوتن که گیج شدم. هر کدوم صد و هشتاد درجه با دیگری فرق داره و هیچ کدوم بر دیگری منطبق نیست. جالب اینه که هر دری به یکی از وجوه زندگی باز میشه. اما مسئله اینه که ورود به هیچ کدوم از این چهار دنیا به اختیار من نیست و به احتمال قوی بعد از یکی دو ماه درب تمام این دنیاها بسته میشه و دوباره من می‌مونم و همین دنیام :) تنها کاری که الان از دستم برمیاد اینه که منتظر بمونم تا راه ورود به یکیشون هموار بشه یا اینکه درها تک‌تک بسته بشن و فکرشون از سرم خارج بشه :) ترسم از اینه که دو تا یا چند تاشون با هم اوکی بشن و من مجبور به انتخاب بشم که با اطمینان نود و نه درصد می‌دونم کدومشون قربانی میشه، اون یکیشون که اونقدر آرزوم بوده که فکر نمی‌کنم هیچ‌وقت فراموشش کنم.


منم و گوشه‌ای و سودایی
تن من جایی و دلم جایی
هر زمانم به عالمی میلی
هر دمم سوی شیوه‌ای رایی
مانده در انقلاب چون گردون
گاه شیبی و گاه بالایی
ساکن گوشه‌ی جهان ز جهان
همچو من نیست هیچ تنهایی
ای عجب گرچه مانده‌ام تنها
مانده‌ام در میان غوغایی
کارم اکنون ز دست من بگذشت
که در افتاده‌ام به دریایی
مانده امروز با دلی پر خون
منتظر بر امید فردایی

عطار


+ این شعر خیلی بر شرایط الانم تطبیق می‌کنه، اتفاقا بعد از نوشتن پست پیداش کردم :)

+ در مورد موضوع پست قبل با دوستم حرف زدم، از من ناراحت نشد ولی در کل ناراحت شد. یه کم دفاع کرد، یه کم به اون‌ها چه گفت، یه کم قبول کرد و نهایتا قرار شد یه کم فکر کنه.


  • نظرات [ ۱۱ ]

منو چه به کدخدا شدن!


برای انتقال یه حرفی به دوستم مأمور شدم. حرفی که نصیحته و شاید حتی دخالت. شاید نه، قطعا دخالته و قطعا نصیحت هم باهاش مخلوط خواهد شد. می‌تونم انتقال ندم، ولی دوستم ضرر می‌کنه. اگه انتقال بدم هم احتمال داره دوستیمون رو از دست بدم، چون یه موضوع شخصیه و من هم کسی نیستم که تو این مورد کسی رو نصیحت کنم. دوستم رو دوست دارم ولی تو این دو سال بعد از فارغ التحصیلی عوض شده، خیلی زیاد؛ با این وجود هنوز دوستمه.
از شنیدن چیزی که باید انتقال بدم هم شوکه شدم، هم خیلی ناراحت. از اینکه منو انتخاب کردن برای این کار هم خیلی ناراحت شدم. اما مثل مادری که حاضره خودش بچه‌شو دعوا کنه، اما غریبه بهش اخم نکنه، حاضر نیستم کس دیگه‌ای این حرفا رو بهش بزنه.
دوستم قبلا آدم منطقی‌ای بود، اما با وجود این تغییرات گسترده، الان اصلا مطمئن نیستم فردا چه واکنشی میخواد به حرفام نشون بده.


  • نظرات [ ۷ ]

در مسیر جنون



  • نظرات [ ۲ ]

عید إقرأ باسم ربک مبارکا باشه :))






  • نظرات [ ۹ ]

چقد فحشش داده باشم خوبه؟


"یک استخر تجاری به طور میانگین حاوی 20 گالن ادرار است. کلر با مواد ارگانیک (عرق، کرم ضدآفتاب و بله، مدفوع) ترکیب می‌شود و ماده ای تولید می‌کند که شما را بیمار می‌کند!"

خوندن سطور بالا وقتی جالب میشه که به دوستت میگی بیا بریم موج‌های آبی، و اون بخاطر اینکه کار داره میگه نه و بعدش که می‌بینه خودت تنهایی میخوای بری اینا رو برات می‌فرسته :| اصلا داشتن چنین دوستانی عین خوشبختیه!

  • نظرات [ ۶ ]
Designed By Erfan Powered by Bayan