مونولوگ

‌‌

انگشتان پفکی‌اش را لیس زده و فنجان اشکش را سر می‌کشد!


با مامان و آقای و هدهد اومدیم پارک، مثلا توت‌خوری! نیست اصلا! از سوپری خوراکی خریدیم که بخوریم، هر کدوم خوراکی‌هاشونو برداشتن رفتن یه طرفی! هدهد بستنی‌شو برداشت رفت که تلفنی با مخاطب خاصش حرف بزنه، مامان هم تخمه برداشت به آقای گفت "بیا راه بریم، حوصله‌م سر رفته!" فک کردم منظورشون اینه که سه نفری راه بریم که گفتن تو بشین ما برمی‌گردیم :||| چون دفعه‌ی قبلی واسم درس عبرت شده بود چیزی نگفتم. اون دفعه داداش و زن‌داداشم جلو، هدهد و نامزدش پشت سرشون، دو تا داداش‌های مجردم پشت سرشون، عسل و شوهرش هم به عنوان آخرین جفت داشتن با هم می‌رفتن. دیدم تکِ تک موندم، هرکی رفته سی خودش. ناخودآگاه گفتم "آقا چرا من تنهاااام؟" که همه برگشتن و قاه‌قاه خندیدن و گفتن "خوب منظوووور؟" :// وقتی می‌خواین جفتی راه برین چرا منو با خودتون می‌برین؟ اصلا قهر قهر تا روز قیامت☹


  • نظرات [ ۳ ]

واقتلوهم حیث ثقفتموهم!


. ما تو حیاطمون هیچ آپشن جذابی برای حشرات نداریم.

. ما تو خونه‌مون هیچ آپشن جذابی برای حشرات، علی‌الخصوص مگس نداریم!

. مدتیه که حیاطمون سرشار شده از مگس‌هایی که مدام در پروازن!

. وقتی گرما غلبه می‌کنه و پنجره یا در رو باز می‌کنیم و پرده رو هم می‌زنیم کنار، خونه هم سرشار میشه از مگس‌های موذی!

. مامان قاتل فیزیکی سرسخت حشرات هستن.

. قاتل شیمیایی نداریم.

. هرچقدر در بیرون کردن مسالمت‌آمیز مگس‌ها کوشیدم فایده‌ای نداشت، از الان من هم به جمع قاتلین فیزیکی خواهم پیوست؛ با شدددت و حدددت!


+ ولی آیا شما می‌دونین مگس‌ها کی زبون فارسی یاد گرفتن؟ تا مامان میگه "تسنیم، مگس‌کش!" همه‌شون گویی طی‌الارض می‌کنن، غیب میشن :/

+ به نظرتون این عنوان که نوشتم اشکال داره؟


  • نظرات [ ۵ ]

شاید رفتم تو دایره‌ی هوس


همۀ عالم می گویند بر اساس استعدادت عمل کن، حضرت زهرا (س) می‌فرماید بر اساس نقشت عمل کن! حضرت زهرا (س) در بخشی از دعای خود خطاب به خداوند عرضه می‌دارند: "اللَّهُمَّ فَرِّغْنِی لِمَا خَلَقْتَنِی لَهُ؛ خدایا به من فرصت بده تا به آنچه که تو من را به خاطر آن خلق کردی بپردازم." (مهج الدعوات/141) معلوم می‌شود هر کسی در این دنیا یک نقشی دارد. نقش‌های این دنیا تقسیم شده است و کسی نمی‌تواند نقش دیگری را بگیرد. مثلاً برای یکی پدری، یا برای یکی مادری. اگر ما این اصل را نپذیریم که خداوند برای هر کدام از ما نقشی قائل شده است همیشه در حال سرگردانی بین شکست‌‌ها و پیروزی‌های خیالی به سر خواهیم برد. همیشه بین رقابت‌ها، حسادت‌ها و عداوت‌ها سرگردان خواهیم بود. همیشه باید حسرت و غصه گذشته را داشته باشیم و آرزوهای الکی و بی‌ارزش برای آینده سرگردانمان کند. روز قیامت اگر معلوم شود که آدم نقش خودش را ایفا نکرده است خیلی حسرت می‌خورد. در روز قیامت خدا می‌فرماید "می‌دانی تو را برای چه ساخته بودم؟ می‌دانی عمرت را برای چه چیزی هرز دادی؟!" گاهی خدا به یک مادری این نقش را می‌دهد که "تو بچه‌هایت را تربیت کن" گرچه ممکن است آن مادر دلش بخواهد و استعدادش را هم داشته باشد که در فلان زمینه به فلان جا برسد. خیلی اوقات خانم‌ها حاضر نیستند نقش خودشان را بپذیرند. مثلاً نقشی که خدا برای او تعیین کرده تربیت بچه است، اما به بهانه‌های مختلف نقش خودش را نمی‌پذیرد. می‌گوید: "نه، اینجوری من استثمار می‌شوم!" این بحث مال همه است، زن و مرد ندارد و هر کسی برود در دایره هوس، از نقش خودش خارج می‌شود و نقش خودش را گم می‌کند.


به نقل از یه جایی به نقل از آقای پناهیان


  • نظرات [ ۶ ]

...


تو که یک گوشه‌ی چشمت غم عالم ببرد

حیف باشد که تو باشی و مرا غم ببرد


  • نظرات [ ۲ ]

عیدتون هم مبارک


از دیشب تقریبا از زندگی قطع شدم.

چند روزی تو رؤیا زندگی کردم و خوش گذشت.

اما به زودی به این یکنواختی، به این گره کور، به این آینده‌ای که انتخابش نکردم برمی‌گردم.



به بامِ غرقِ در خون دیارم/به پا کن پرچم رنگین‌کمان را

گریه‌ای که دلم می‌خواست رو کردم، یواش یواش تو کلینیک. خوب بود آخر وقت بود، راحت زدم بیرون. طفلک افغانستان، اونقدر مظلومه که نه تنها کسی نمیره کمکش، که منم که از خودشم نمی‌تونم برم. امروز سومین ضربه هم وارد شد. الان حتی یک درصد هم امیدی به اجازه ندارم. همین دو شب پیش دوباره یه فصل روضه خوندم برای آقای، فک کردم شاید نرم شدن. در تعجبم چرا اینقدر پشت سر هم؟ قبلا حداقل یک ماهی بین حملات فاصله بود، اما تو این یک ماه سه بار! و تازه سه بار رسانه‌ای فقط. خدایا نمی‌خوای برم؟



+ خوبه که بهار یه کم چشمام می‌سوزه و قرمز میشه. خیلی لازم نیست توضیح بدم.





‌‌


چقدر سکوت لازم دارم، چقدر گوشم این روزها می‌خواد هیشکی باهاش حرف نزنه، چقدر دستم می‌خواد تمام در و دیوارها رو سفید یک دست بزنه، تمام دنیا رو. هیچ گل و بلبلی در کار نباشه، هیچ رنگی، هیچ نقطه و خالی حتی. چقدر دلم می‌خواد گریه کنه. خیلی چیزا رو نمی‌فهمه و هیچ‌کس هیچ اصراری نداره هیچ چیزی رو بهش توضیح بده، هیچ استدلالی بکنه و حتی هیچ دفاعی.

حیف، حیفِ سکوت که هیچ‌وقتِ هیچ‌وقتِ هیچ‌وقت برقرار نمیشه تو دنیا.



+ یکی از مفرح‌ترین تصاویر ممکن رو گذاشتم رو صفحه‌ی گوشیم، عکس منه و هدهد و دایی. جدا نمیشه، وگرنه تکی میذاشتم. من از توی عکس زل زده به من. لذت می‌برم تو چشمای خودم نگاه می‌کنم. الان از اون وقت‌هاست که میگم "مگه خوشگلتر از منم هست تو دنیا؟ ^__^" این به اون وقت‌هایی که میشم زشت‌ترین درررر!


  • نظرات [ ۴ ]

فک کنم فروشنده‌ها شب تو خواب هم حرف/مخ میزنن!


اگه احیانا امروز بعد اذان، یه دختری رو دیدین که جلوی درب سالن مولوی نمایشگاه، همون سالنی که سر درش تابلوی بزررررگ حمایت از کالای ایرانی نصبه، روی گاری دستی‌های پارک شده کنار پله نشسته و بخاطر عدم تشخیص اینکه بیشتر گرسنه‌اس یا تشنه، داره فلافل رو با چای! می‌خوره، شک نکنین که تسنیم رو دیدین :)

الان هم چون حوصله نداره به حرف‌های بی‌تأثیر فروشنده‌ی پر حرف قالی گوش بده، اومده بیرون کنار یکی از درب های خروجی سالن فردوسی کنار فلاسک چایش نشسته و منتظره مامان و آقای و هدهد بیان بیرون.

ضمنا مغموم و گرفته است. چون بعد از مذاکراتِ خیلی خیلی فشرده با آقای برای خرید اجاق گاز، و حتی پیشنهادِ دادنِ یه دونه نیم سکه به عنوان کمک هزینه‌ی خرید، چند ثانیه قبل از اینکه آقای کارت رو دربیارن رفت و در گوش آقای گفت که "دوست ندارم اجبار کنم، اگه ندارین نخرین" و ناگهان آقای مثل فنر از جا پریدن و از غرفه اومدن بیرون =) من که می‌دونم دارن، براشون اولویت نداره =(

  • نظرات [ ۱۲ ]

داستانک :) [مثلا دیگه :)]


کبوتر با کبوتر باز با باز یا کمال همنشین در او اثر کرد؟

او: به نظرت صورتم به نسبت قبل لک افتاده؟
من: قبلا به صورتت دقت نکرده بودم.
او: شوهرم میگه انگار صورتت لک افتاده.
من: من که چیزی نمی‌بینم.
او: این کرم رو ببین، خوبه بزنم برای لک؟ شوهرم رفته گرفته برام، گفته بزنم.
من: اوممم! نمی‌دونم، جوجوبا و ویتامین E داره که برای پوست خوبه، همینقد می‌فهمم.
او: اگه بدونی چقد من رو پوستم حساسم! چقد براش خرج کردم!
من: تو حساسی یا شوهرت؟
او: اون بنده خدا که چیزی نمیگه! [آخی! طفلک!] خودم حساسم. برای پوستم تا اصفهان و فلان جا و فلان جا رفتم! چقد خرج کردم.
من: اوممم، خوبه :) بیرون منتظر باش تا صدات کنن.




فاشیست

من: داماد چیکاره‌اس؟
او: سیده، افغانه :)
من: یعنی چی؟
او: شروط لازم و کافی رو داره دیگه!
من: من جلوی این قانون نامعقول خواهم ایستاد!!
او: از تو گنده‌ترهاش نتونستن، تو که سهلی! :))
من: الحمدلله ما به شدت شما نیستیم :))))




کله‌گنده

من: من امروز مقنعه‌تو می‌پوشم.
او: بپوش.
من: این چرا اینقد تنگه؟؟؟
اوی دوم: مگه یادت رفته کله‌ی تو از ما بزرگتره کله‌گنده؟😆
من: مغزهای کوچک زنگ‌زده :|

  • نظرات [ ۴ ]

داعش مسئولیت حمله را بر عهده گرفت


+ امروز به خاله زنگ نزدین؟
- چرا صبح زنگ زدم.
+ خووب! چی می‌گفتن؟
- هیچی
+ ...
- باز دیروز مردمو قتل عام کردن!
+ عه! (بروز نمی‌دهد که از قبل خبر داشته است)
- یه جایی که تذکره میدادن رو منفجر کردن.
+ ...
_ زن، بچه، مرد...
+ نگفتن کجا بوده؟
- نزدیک خونه‌ی اون یکی خاله‌ات.
+ ...
- ...
+ البته من که تذکره دارم، لازم نیست برم اونجاها!
- 😒
+ چرا اینجوری نگاه می‌کنین؟ من دارم روزها رو می‌شمرم که ببینم بالاخره بهم زنگ میزنن یا نه!
- ان‌شاءالله که نمیزنن!
+ مامااااااان! مگه قرار نشد که بگین هرچی صلاحمه؟
- 😒
+ بگین خدایا، من مامانشم، تو خداشی؛ هرچی تو صلاح می‌دونی!
- خدایا! من مامانشم، تو خداشی؛ هرچی تو صلاح می‌دونی!
+ :))))) [و از ته دل شاد می‌شود :)))))]



* امنیت هر روز بدتر از دیروز میشه، منم جرأت نمی‌کنم هیچ خبری رو تو خونه بخونم، مبادا بعدا به ضررم تموم بشه :||
* هفته‌ی پیش هم ده دوازده نفر مسافر بین شهری رو وسط راه پیاده کردن و به جرم شیعه بودن به رگبار بستن! اینا فک کنم طالب بودن. اینو که اصلا جرأت ندارم تعریف کنم :||

  • نظرات [ ۱۶ ]
Designed By Erfan Powered by Bayan