بین الکتفینم! گویی با دریل سوراخ شده. چهار تا مرغ داشتیم برای پر کندن و و تکه کردن و شستن و بستهبندی کردن، بیست و یک و نیم کیلو سبزی برای پاک کردن و شستن و تفت دادن و بستهبندی کردن. مونده بستهبندی سبزیها که فردا صبح انجام بشه. بار اوله برای ماه رمضان بستههای نیمه آماده درست میکنیم.
خواهرم میگه احتمالا میخوایم رمضان دراز به دراز بیفتیم که اینجوری تدارک میبینیم. (خواهر من، ملت واسه کل سالشون همین برنامه رو دارن، مثل ما نون به نرخ روز خور! نیستن.)
اون خواهرم میگه پیازداغ و گوجه و حبوبات هم آماده و بستهبندی کنیم. (به ایشون باشه، فک کنم برنج هم فریز کنه!)
مامان میگن خانمهای الان راحتطلب شدن، از تو فریزر درمیارن میندازن تو قابلمه. (حالا انگار نوکرمون اینا رو آماده کرده گذاشته فریزر 😂)
آقای میگن خب چرااااا سبزی آماده نمیخرین؟ (هی آقای جان! همینجوریش انگ مفتخوری خوردیم :| آماده بخریم که دیگه هیچی)
از صبح به اندازهی یک هفته شستم و شستم و شستم و پختم و شستم و جمع کردم. تو این سرشلوغی یه کیک هم پختم، چون دفعهی قبل دقیقا بعد از رفتن خواهرم پخته بودم و مامانم ناراحت شده بود، باید این دفعه که اومدن براشون میپختم!
بچهها هم تا تونستن شلوغکاری کردن. سه تا نوههای خودمون، پسرداییم و بچهی همسایه. هر پنج تا خونهی ما. برهی ناقلا قربان! بود، پسرداییم وزیرش، بقیه هم فک کنم رعیت بودن، چون لقب نداشتن 😂 همه هم جلوی قربان دولا راست میشن :)) ای بچههای ساده! از الان گول زور و تزویر رو خوردن!
امروز یه تصمیم مهم گرفتم و اون اینکه برای بچههام هیچ مدل اسباببازی نخرم، چون وجود اسباببازی تو خونه احتمال مرتب موندن خونه رو به صفر مایل میکنه! بعله، معلومه که مرتب موندن خونه مهمتره، اینم سوال داره؟؟؟
دو تا از پزشکایی که با ما گمیشان بودن، امروز مهمون یه برنامه تو تلویزیون بودن. جالب بود آدمای آشنا رو از قاب تلویزیون میدیدم.
+ عنوان: نیازمندیم!