اون زمانی که مدرسهی خودگردان میرفتم، یه معلم زبان انگلیسی داشتیم که آقا بود. این بنده خدا یه روز به ما توصیه کرد که خاطراتمون رو بنویسیم. گفت بنویسید، اما فقط گل و بلبل ننویسید، اشتباهاتتونم بنویسید. اگه یه روز یه هزار تومنی هم بالا کشیدید بنویسید. حالا منم میخوام به حرفش گوش بدم و بنویسم که امروز کار بدی کردم.
دیشب صحنهای حرم باز شده. امروز صبح که رفته بودیم حرم من یادم رفت ماسک بزنم (کار بد اول). رسیدیم و یه زیارتنامه خوندیم و من راه افتادم دنبال جا برای نماز عید فطر. طبیعتا همهی گوشه موشهها اشغال شده بود و منم نمیتونستم وسط صحن وایستم به نماز. یه گوشهای بین دو تا پیرزن یه جا پیدا کردم و پرسیدم میتونم اونجا وایستم؟ گفتن نع، نه ماسک داری نه دستکش، فاصلهی اجتماعی هم باید رعایت بشه. گفتم پس من کجا نماز بخونم؟ جای دیگهای نیست. شما که یه مدته نشستین باید بذارین بقیه هم بیان نماز بخونن. (کار بد دوم: اعتراض. حتی حرفمم درست باشه، لحنمم خوب باشه، ولی یه گیری سر این مسئله حس میکنم. من قبلا یه دختر بسیار بسیار کمرو و خجالتی بودم که همه میتونستن حقشو پایمال کنن، اما از یه زمانی تصمیم گرفتم وایستم و حقمو بگیرم. از اون موقع عزتنفسم ترمیم شده، اما فکر میکنم دارم زیادهروی میکنم. میگم پس مهربانی و لطف و رأفت و گذشت کجا رفته؟ تصمیم دارم به سمت تعادل گام بردارم.) اینو که گفتم پیرزنی که خیلی قاطع گفته بود نع، از جاش بلند شد گفت بیا نماز بخون، من میرم یه دور میزنم برمیگردم، جامو به کسی ندی. (راستش اصلا توقع این کار رو نداشتم و خوشحال شدم که منطقی بود، برخلاف خیلی از پیرها که مقابل اعتراض بداخلاق میشن و تندی میکنن.) گفتم من نمازم طول میکشه ها، میخوام نماز عید فطر بخونم. گفت عید فطر که دیروز بود. گفتم برای من امروزه. (کار بد سوم: به نظرم نباید این مسئله انقدر گفته بشه. شایدم باید گفته بشه و اعتراض بشه تا بالاخره مسلمین به یه توافقی برسن. نمیشه واقعا که تو یه مملکت دو تا عید فطر باشه. اما بههرحال از ابراز این تفاوت حس خوبی نداشتم.) ایستادم و چون هیچ مهری تو حرم پیدا نمیشد و منم هیچ حواسم نبود باید مهر و جانماز بیارم، به کف سنگی سجده کردم. (اشتباه چهارم: عدم رعایت اصول بهداشتی) بعد از نماز هم نشستم تا پیرزن برگرده که چون گفته بودم نمازم طولانیه خیلی دیر کرد. دیگه طول نماز عیدو که باید حدودی بدونه دیگه، یک ساعت معطلم کرد :/ :))) آخر هم دیدم مامان و آقای دارن دنبالم میگردن بلند شدم رفتم، تو راه دیدمش گفتم برو تا جاتو نگرفتن :)
بعدا بهش فکر کردم. اینکه شاید امروز مقدار زیادی کرونا از اینور بردم به اونور، از اونور آوردم به اینور. شایدم هیچی نبردم اینور اونور. شایدم باعث مرگ یک یا چند نفر شدم. کی میدونه واقعا؟
به ریحانه میگم عمه تیپم خوبه؟ یه نگاه کامل میکنه میگه تیپت کجاس؟ =)))
فردا خواهر بزرگ پسرش امتحان پایانترم حضوری تو مدرسه داره. خواهر متوسط پسرش واکسن داره. خواهر کوچک هم باید با مامان آش پشت پا بپزه. شانسه من دارم؟ :)
+ عنوان: یک بیت! شعر که معلم مذکور یه روز برای ما تازهزبانآموزان خوند و همون جا رفت تو حافظهی کوتاه و میان و بلندمدتم!