دیروز یه کم غر زدم که منم مریضم مثلا، چرا هیچ کمک نمیکنین تو خونه؟ من دارم میمیرم (الکی مثلا :دی) باید فکر کنم چی بپزم و خروار ظرف رو چجوری بشورم و خونه رو جمع کنم و فلان. امروز صبح شوخی شوخی به حجت گفتم تو برو غذا درست کن، من ظرفا رو بشورم. گفت من؟ :) من مگه میتونم آشپزی کنم؟ گفت عه؟ :)) پس تو برو ظرفا رو بشور، من غذا درست میکنم. دیدم پا شد رفت شروع کرد ظرف شستن :)
یه کم که گذشت گفت تو چطوری این لیوانا رو میشوری؟ دستم از دهنه ش اصلا نمیره داخل 😂 بعد دیدم اسکاچ رو انداخته داخل لیوان با قاشق اینور اونورش میکنه 😂 انصافا از اون دفعه ای که سر مهندس غر زدم و رفت ظرف شست، خیلی سریعتر تموم کرد کارشو، با اینکه حجم ظرف بیشتری هم بود نسبت به اون دفعه. در تعجبم مهندس تو خونه مجردی چیکار میکرده چهار سال که نه بلده ظرف بشوره، نه غذا بپزه.
- تاریخ : دوشنبه ۲۶ خرداد ۹۹
- ساعت : ۱۰ : ۳۶
- نظرات [ ۸ ]