نمیدونم احساس عقب موندن از زندگی، احساس دیر شدن، احساس عذاب وجدان کم کاری از اول با آدمها بوده یا محصول سرعت گرفتن زندگی تو عصر حاضره. روزهایی هم بوده توی زندگی که هیچ کاری نداشتم که دیر بشه و احساسم تو اون روزها از این احساسات هم بدتر بوده.
میگم کاش یه کار داشته باشم در آینده ی دووور که برای انجامش وقتم زیاد باشه. هر روز یک قسمتش رو انجام بدم و هیچ وقت هم عقب نیفتاده باشم.
خانواده دایی هم مهاجرت کردن. امروز 4 روزه که تو قرنطینه ان. تو همین چند روز، باهاشون تماس گرفتن و اسم و آدرس مدرسه ی بچه ها رو دادن که بلافاصله بعد از دو هفته قرنطینه برن مدرسه. انگار اولین و مهمترین کارشون مدرسه است.
ما باز هم تنها شدیم.
حالم سینوسیه، گاهی خوب، گاهی بد، ولی در کل رو به بهبوده. از لطفتون و احوال پرسی هاتون خیلی سپاسگزارم. ولی خب احوال پرسی خشک و خالی که فایده نداره. یه کمپوتی، آبمیوه ای، دو کیلو موزی، چیزی هم میاوردین دیگه :)
- تاریخ : پنجشنبه ۲۹ خرداد ۹۹
- ساعت : ۱۶ : ۰۴
- نظرات [ ۶ ]