مونولوگ

‌‌

منو چه به کدخدا شدن!


برای انتقال یه حرفی به دوستم مأمور شدم. حرفی که نصیحته و شاید حتی دخالت. شاید نه، قطعا دخالته و قطعا نصیحت هم باهاش مخلوط خواهد شد. می‌تونم انتقال ندم، ولی دوستم ضرر می‌کنه. اگه انتقال بدم هم احتمال داره دوستیمون رو از دست بدم، چون یه موضوع شخصیه و من هم کسی نیستم که تو این مورد کسی رو نصیحت کنم. دوستم رو دوست دارم ولی تو این دو سال بعد از فارغ التحصیلی عوض شده، خیلی زیاد؛ با این وجود هنوز دوستمه.
از شنیدن چیزی که باید انتقال بدم هم شوکه شدم، هم خیلی ناراحت. از اینکه منو انتخاب کردن برای این کار هم خیلی ناراحت شدم. اما مثل مادری که حاضره خودش بچه‌شو دعوا کنه، اما غریبه بهش اخم نکنه، حاضر نیستم کس دیگه‌ای این حرفا رو بهش بزنه.
دوستم قبلا آدم منطقی‌ای بود، اما با وجود این تغییرات گسترده، الان اصلا مطمئن نیستم فردا چه واکنشی میخواد به حرفام نشون بده.


  • نظرات [ ۷ ]

در مسیر جنون



  • نظرات [ ۲ ]

عید إقرأ باسم ربک مبارکا باشه :))






  • نظرات [ ۹ ]

چقد فحشش داده باشم خوبه؟


"یک استخر تجاری به طور میانگین حاوی 20 گالن ادرار است. کلر با مواد ارگانیک (عرق، کرم ضدآفتاب و بله، مدفوع) ترکیب می‌شود و ماده ای تولید می‌کند که شما را بیمار می‌کند!"

خوندن سطور بالا وقتی جالب میشه که به دوستت میگی بیا بریم موج‌های آبی، و اون بخاطر اینکه کار داره میگه نه و بعدش که می‌بینه خودت تنهایی میخوای بری اینا رو برات می‌فرسته :| اصلا داشتن چنین دوستانی عین خوشبختیه!

  • نظرات [ ۶ ]

‌‌


یا ایها العزیز، مسنا و اهلنا الضر، و جئنا ببضاعة مزجاة، فأوف لنا الکیل و تصدق علینا، ان الله یجزی المتصدقین


یا ایها العزیز، صدقه بر من حرام است، بیا که تنها تصدق تو را قبول می‌کنم. بیا، لطفا بیا.

می‌دانم گرفتن دل، بهانه‌ی بسیار بدی برای خواستن توست، ولی بیا که دل‌گنده بودم و دلم گرفته.

می‌دانم برای نیاز صدایت زدن از سخیف بودن من است، ولی بیا که شریان‌هایم به ضربانی چون تو نیاز دارد.

بیا که دنیا دودی شده، مبهم، سست و بی‌ارزش؛ که در مقابل چشمانم ایستاده، که هرچه از آن تنفس می‌کنم مسموم‌تر می‌شوم.

بگو از کدام دیاری؟ در کدام دیاری؟ کدام دیار لیاقت قدوم مبارکت را داشته؟ بگو که برای تنفس به آنجا بروم.

بگو چه می‌کنی؟ بگو چه بکنم؟

چگونه تصور کنم در همین خاکستان دنیایی و نمی‌بینمت؟

چطور باور کنم دنیایی به این درجه تهی، معنایی مهیب چون تو را در خود جای داده؟

چطور غربت بزرگت را درک کنم، در حالی که این غربت کوچک بر من سخت آمده؟

تو بزرگی، بزرگتر از غربتت؛ اما من حقیرم، حقیرتر از غربتم...

آیا تو هم، چون من، بر این غربت می‌باری؟


دنیا برایم تنگ‌تر و تنگ‌تر می‌شود، قبل از آن‌که خفه شوم بیا.

بیا که من از تو هیچ نمی‌دانم، جز اینکه برای ادامه دادن واجب‌تر از اکسیژنی.


  • نظرات [ ۰ ]

رفتند تا تأییدی باشند بر تئوری ناپایداری دنیا


کاش چند نفر برمی‌گشتن به نوشتن، یا اگه برگشتن می‌دونستم کجا.

آقای دایی، نویسنده‌ی قرار، خانم الف، یک منهدص باصواد، تبارک جان.


  • نظرات [ ۵ ]

رانندگی


راستش رو بخواید من آدم سمجی‌ام. نه تو همه چیز، که تو هر چیزی که بخوام. رانندگی جزء اوناس. ولی الان مثل یه جوی آبم که به سد برخورد کرده نه سنگ! من یه ترس خیلی قوی از کشتن تو وجودم دارم که هر وقت پشت فرمون میشینم میاد سراغم. منظورم از هر وقتی که میگم، هر هفت هشت ماه یک باره که با اصرار خیلی خیلی خیلی زیاد من، آقای راضی میشن منو ببرن یه جای خلوت تا یه کم با گاز و کلاج و ترمز ور برم! این ترس وحشتناک جرئت رو ازم می‌گیره، اون جسارتی که بیرون ماشین داشتم رو دود می‌کنه می‌بره هوا! چون مدام به این فکر می‌کنم که اگه بزنم یکیو بکشم، دیگه راه جبرانی وجود نداره. خانواده‌ی اونا و خانواده‌ی خودمو نابود کردم رفته! اونا که معلومه، چون عزیزشون رو از دست دادن، ما هم که چون هیچ‌کدوم گواهینامه نداریم، بدبخت میشیم. یعنی فقط من نیستم که گیرم، بابام هم بخاطر داشتن ماشین بدون گواهینامه گیرن. ماشین هم با اینکه بیمه است ولی به راننده‌ی بدون گواهینامه که بیمه چیزی نمیده. خلاصه اینکه تا حالا تو هیچی مثل رانندگی خنگ‌بازی درنیاوردم. آقای هم که الحمدلله از اولی که میشینه کنارم تا آخر، یه بند میگه "اگه اینقدی که تو نشستی پشت فرمون یه پسر نشسته بود، صد دفعه راننده شده بود!" یا "من نمی‌دونم فکر شما (دخترا) چجوریه که یاد نمیگیرین؟" و من هزار دفعه گفتم که "آقاااای! اینکه داداشام همون دفعه‌ی اولی که پشت فرمون نشستن مثل شوماخر رانندگی کردن (و واقعا کردن) به من هیچ ربطی نداره! شما باید منو خنگ‌ترین آدم دنیا در نظر بگیرین و هیچ توقع نداشته باشین منم مثل اونا باشم :|" ولی آقای همچنان با تأسف و تحسر نگاه می‌کنن و تازه هی هم میگن "چرا زن‌های مردم بلدن و شما بلد نیستین؟" یعنی انتظار دارن یاد بگیرم ولی از رو هوا و بدون تمرین!
و مامان! مامان سرسخت‌ترین مخالف رانندگی من هستن و نظرشون اینه که خانوما رو چه به رانندگی؟ "اون روز ندیدی اون خانومه تصادف کرده بود؟" یه طرف تصادف رو می‌بینن که خانوم بوده، اون طرفشو نمی‌بینن که آقا بوده :| روزی هزار تا تصادف میشه نمیگن چرا این آقایون انقد بد رانندگی می‌کنن، تا می‌بینن راننده خانومه (ولو مقصر باشه) سریع میگن خانوما رو چه به رانندگی؟
هدهد و عسل هم اون وقتی که من اصلا تو باغ آموزش رانندگی نبودم، رفتن آموزشگاه و دوره‌شون رو هم کامل کردن، بعد از اون یه دو سه باری با آقای رفتن دور دور، ولی اشتباهات جزئی و حرفای آقای، درجا از دور خارجشون کرده! یعنی بعد از اینکه آقای دعواشون کرده، دیگه اصراری نکردن که دوباره امتحان کنن! الان همینا شدن جزء مخالفین من :| میگن "میری میزنی یه جایی، ماشینو داغون می‌کنی، بعد اونوقت می‌تونی جواب آقای رو بدی؟"
باز داداشام یه کم بهترن، چون می‌دونن تنها چیزی که تا حالا توش بی‌استعدادی از خودم نشون دادم همین بوده، خیلی خنگیمو به رخم نمیکشن! بیرون شهر که میریم چند دقیقه میشینن کنارم و راهنمایی میکنن.
من کلا از اینا قطع امید کردم. می‌خوام برم آموزش رانندگی، به مربی هم بگم تااااااا قیامت باید حوصله و صبر داشته باشی، چون ممکنه تا خود پل صراط بخوام برونم و در عین حال یاد نگیرم :/

+ امروز صبح انقد غر زدم و زمین و آسمون رو به هم بافتم تا بالاخره آقای راضی شدن بشینم پشت فرمون. از پارک درش آوردم و پیچیدم تو سه راه که رفتم تو جدول! حالا پای راستم روی ترمز ضرب گرفته بود و متوقف هم نمیشد! واقعا یادم نمیاد تا حالا اینجوری بی‌اختیار لرزیده باشم، جوری که نتونم کنترلش کنم! فقط امیدوار بودم آقای نبینه :| که ندید! نمی‌دونم چرا اینقدر می‌ترسم.

  • نظرات [ ۱۰ ]

دعا


بعضی‌ها چه جالب دعا میکنن:

یا امام زمان، اول منو ببر تو دست و بال خودت، بعد یکی از اونایی که تو دست و بالته رو هم واسه من بفرست اینور :)

راحت، منتظر، بشین تو خونه‌ات، دیگه گشتن نمیخواد که!


  • نظرات [ ۱۲ ]

مرگ بر پدرها و مادرهای جنگ‌های بی‌پدر و مادر


جنگ وحشی

جنگ بی‌شرف

جنگ خائن

جنگ مجنون

جنگ کور

جنگ

جنگ

جنگ

از جنگ متنفرم

از خیانت

از توحش

از ظلم

از شهوتِ قدرت

از سودای برتری‌طلبی

از کشتن وجدان

از تمام چیزهایی که در جنگ اتفاق می‌افتد متنفرم

و هیچ‌وقت نمی‌فهمم چرا آدم‌ها می‌جنگند

چرا جنگ را شروع می‌کنند

و چرا تمامش نمی‌کنند



+ امشب بقیه فیلم نگاه می‌کردن، من چک و چک اشک می‌ریختم.


  • نظرات [ ۱۴ ]

غریزه‌ی نظم یا نهادینگی رفتار؟


خیلی جالب بود

چراغ راهنمایی چهارراه از کار افتاده بود

اینو از عبور و مرور نامنظم نفهمیدم

می‌خواستم از خیابون رد بشم و مثل همیشه بجای نگاه به ماشین‌ها به بالا و چراغ نگاه کردم و اونوقت فهمیدم

ماشین‌ها با یه نظم تقریبی حرکت می‌کردن

یه گروه می‌رفتن و بعد از چندین ثانیه اون سمت چهارراه متوقف می‌شد تا سمت دیگه‌ای حرکت کنه

پنج گروه مختلف بودن، چهار طرفِ چهارراه به اضافه‌ی BRT

هر دوره هم ماشین‌های جدیدی میومدن که تازه می‌فهمیدن چراغی وجود نداره

اما نظم نسبی همچنان حفظ می‌شد

کمی بهم‌ریختگی به وجود میومد و بعد برگشت به همون نظم نسبی

از اونجایی که رانندگی مشهدی خیلی معروفه، واقعا تعجب کردم که چجوری مردم به این سطح از تعامل مثبت رسیدن و بدون حضور قانون با هم کنار میان

واقعا لذت بردم

بعد از چند دقیقه که ایستاده بودم و تماشا می‌کردم، پلیس راهنمایی رانندگی اومد و با سوت و حرکت دست نظم رو به دست گرفت

تجربه‌ی خیلی جالبی بود :)


  • نظرات [ ۲ ]
Designed By Erfan Powered by Bayan