مونولوگ

‌‌

أنا الفقیر، فقیر، فقیر...

آخرین صندلی BRT نشسته بودم، کنارم هم یه خانم نشسته بود و تا چند صندلی جلوتر کس دیگه‌ای نبود. هدهد زنگ زد، گفت "از سر راه یه فیش آنتن بخر" گفتم "پول ندارم" گفت "پونصد تومن میشه" گفتم "پونصدی ندارم" گفت "چقدی داری؟ هزاری؟" گفتم "یه قرون هم ندارم" گفت "کارت بکش" گفتم "تو کارتم سه هزار تومنه، می‌کشه؟" گفت "خداحافظ" :||| 😅😅😅
گفته بودم که اول ماه من‌کارتم رو به اندازه‌ی کل ماه شارژ کردم، هرچی هم موند دادم به آقای. طی این ماه فهمیدم بدون یه قرون پول هم میشه زندگی کرد :))) باید بهش می‌گفتم فردا شب همین موقع زنگ بزن، ان‌شاءالله حقوق گرفتم :)

آدمو مجبور می‌کنن تا ته حساب بانکی‌شو جلوی مردم بگه! منم اصلا نمی‌تونم پچ‌پچ کنم. عادی هم صحبت نمی‌کنم پشت تلفن، جلب توجه میشه. وقتی با خانواده حرف میزنم یکم لهجه دارم. چه تو اتوبوس باشم، چه جلوی استاد دانشگاهم، چه جلوی همکارام نمی‌تونم با خانواده‌ام بدون لهجه حرف بزنم. تلاش هم بخوام بکنم یه چیز شلم‌شوربای خنده‌داری میشه، واسه همین تلاش هم نمی‌کنم :) من خودم مشکلی با لهجه‌م ندارم، ولی بقیه چند دفعه بهم گوشزد کردن که "همه برمی‌گردن نگات می‌کنن، نمی‌تونی عادی صحبت کنی؟" اینکه آدم در مرکز نگاه‌ها باشه جالب نیست، ولی حداقل تو این مورد برام مهم نیست. 

من نه منم. نه!!! من منم

بارها و بارها و بارها با خودم تکرار می‌کنم:

تو خودتی! فقط خودت باش.

Whale

گوشی من داره میخونه و مثل همیشه بره‌ی ناقلا میاد میگه "آهنگ نهنگه رو بذار" نمی‌دونستم چرا همیشه آهنگ درخواستیش فقط همینه. امروز که براش گذاشتم، گفت "چرا دوستش نداشتن؟" من 0_0 نگاش کردم، یادم نبود قصه‌ی آهنگو براش گفتم. تازه فهمیدم واسه چی میخواد اینو گوش بده. پشت بقیه‌ی آهنگا قصه نیست. گفتم "من کِی گفتم دوستش نداشتن؟" گفت "پس چرا به صداش گوش نمیدادن؟" گفتم "چون صداشو نمیشنیدن اصلا."
فک کنم بره‌ی ناقلا میخواد به جای تمام نهنگایی که بهش گوش ندادن به صداش گوش بده.



آهنگ تکراری

نقشی به یاد خط تو بر آب می‌زدم


دارم سعی می‌کنم روزی دوازده لیوان آب بخورم. از همین آب‌هایی که بعضیا! میگن مزه‌ی آب آکواریوم میده. اشکال نداره، ما هم جلبک دریایی هستیم، به همین آب عادت داریم :)



+ تلاشم ستودنیست! از یک/دو لیوان به اینجا رسیدم هااا!

+ اول که چسبونده بودم به در یخچال، هیشکی نفهمید این چیه! O_o نگاش می‌کردن :)

  • نظرات [ ۱۵ ]

سفر مرا به زمین‌های استوایی برد

تلویزیون داشت جکی چان نشون میداد، داداشم گفت "چرا این چینی‌ها خونه‌شون شبیه قطاره؟!" یه دفعه یادم افتاد که دلم میخواد برم سفر دور دنیا در هشتاد روز! دوست دارم برم همممه جای دنیا رو ببینم. یه اشتیاق عجیبی به چیزهای جدید دارم. می‌خوام ببینم مردم بقیه جاها چجوری غذا میپزن، چجوری لباس می‌پوشن، چجوری حرف میزنن، چه اخلاق‌ها و عاداتی دارن، چه سرگرمی‌هایی دارن، چه معماری‌ای دارن، خونه‌شون چه دکوراسیونی داره، چه طبیعتی دارن و... الان بهش فکر هم که می‌کنم قلبم از فرط شوق دگرگون میشه *_* ای کاش بتونم برم همه‌جا رو ببینم. اون آرزوهای براق که قبلا گوشه‌ی وبم بود، اولیش همین سفر بود. دوست دارم برم پنگوئن‌ها رو بغل کنم، سوار شترهای عربستان بشم، تو جاده‌های بدون محدودیت سرعت آلمان کنار راننده بشینم! اون روستایی که تو هنده و زن‌ها میرن خواستگاری و میرن سرکار و مردها رو طلاق میدن! رو ببینم، راستی دیروز چند تا صحنه از پاریس رو دیدم، چقدر قشنگه! دوست دارم برم مصر از رود نیل رد بشم، تو ونیز قایق‌سواری کنم، برم تو دانشگاه‌های معروف آمریکا و اروپا و چین گشت بزنم، یه کشتی بزرگ مثل تایتانیک سوار بشم، برم سوئد شفق قطبی رو ببینم، برم رصدخانه‌های معروف دنیا و تو آسمون غرق بشم. واای خدایا! دلم میخواد برم فضا! از سکوت فضا کر بشم! از اونجا زمینو نگاه کنم و دلم تنگ بشه :)
ولش کن، بیشتر بنویسم همین الان پا میشم میرم چمدونمو میبندم!
از بین اعضای خانواده (بجز آقای که در اوان جوانی خانواده را ترک گفته و دور دنیا گردیده‌اند!) من از همه بیشتر رفتم مسافرت. البته زیاد نرفتم ولی از بقیه بیشتر رفتم. اغلب هم تنها، سفر تنها یک حال دیگه‌ای داره. سفر خانوادگی هم بد نیست ولی چون یکم خودمختاری آدمو کم می‌کنه دوست دارم یا تنها برم یا نهایت دو نفری :)
هشتاد روز تو این زندگی‌هایی که معمولا شصت هفتاد سال طول میکشه خیلی زیاد نیست نه؟


+ سفر مرا به زمین های استوایی برد

و زیر سایه‌ی آن بانیان سبز تنومند

چه خوب یادم هست

عبارتی که به ییلاق ذهن وارد شد:

وسیع باش و تنها و سر به زیر و سخت...


مسافر/سهراب


+ فکر می‌کنم اون خط آخری که از سهراب گذاشتم واقعا با سفر برای آدم اتفاق میفته.


بعدنوشت: یه چیزی که دوست داشتم همیشه ببینم صحرا کنار دریا بود، نمی‌دونستم اصلا وجود داره یا نه! چند سال پیش تو یه مستند نشون داد یکی از جاهایی که همچین چیزی داره یه شهری تو جنوب شرقی ایرانه! اسمش یادم رفته، اونجا رو هم دوست دارم برم ببینم :)

غرض ز مسجد و میخانه‌ام وصال شماست...

چه جوی! اسمشو میشه گذاشت تجربه. آخرش یه دختربچه رفت بلندگو رو گرفت شروع کرد به خوندن، سلام و دعا و اینا. منم چمدونستم رسمشونه، فک کردم واسه خودش داره میخونه، مثل خیلی از بچه‌ها که از بلندگو خوششون میاد؛ بنا کردم در عرض و طول قدم زدن. سرمم پایین بود، با خودم آمین می‌گفتم. یک عالمه خوند، منم همونطور بی‌حواس و سر به زیر یک عالمه قدم زدم و یک عالمه آمین گفتم. یه دفعه سرمو آوردم بالا دیدم ملت همه رو به قبله ایستاده، دست به دعا بلند کرده‌اند منم کنارشون هی رژه رفته‌ام! تصور کنین فضا رو :)))
از اون جلسه چی یاد گرفتم؟ اینکه آدم نباید زیر دوش آب، یا وقتی هنوز موهاش خیسه شونه بزنه موهاشو! چون کچل میشه :)

باید یه جلسه‌ی توجیهی واسه خادمای حرم بذارم، آینه‌مو کامل معرفی کنم بهشون. تا درش نیارن کامل باز نکنن بازرسی‌شون مقبول درگاه احدیت واقع نمیشه انگار! همیشه هم اول می‌پرسن این چیه؟ میگم آینه. ولی حتما باید بازش کنن ببینن.
سلام آخر رو که دادم، سرم رو که آوردم پایین دیدم انگشت شست جوراب چپم سوراخ شده و منم با همون جوراب سوراخ تو حرم چرخیدم! تو خونه احتمالشم نمیدادم امروز، فردا، حتی تا یک هفته‌ی آینده سوراخ بشه!
چقد می‌خواستم امشب برای دعای کمیل حرم باشم.

.


کاش میشد ضربان قلب رو کنترل کرد. باحال میشه نه؟ نزن، نزن، نزن، حالا دو سه تا بزن، بعد باز نزن تا من بگم.


به نفعم بود بیدار نشم

دیروز خانم ص گفت کلینیکشون بازرس اومده. امشب همه‌ش خواب بازرس می‌دیدم. خواب دیدم تو کلینیک سرمو گذاشتم رو میز و خوابم برده. ناگهان تو خواب بیدار شدم و دیدم همه در تب و تابن، فهمیدم بازرس اومده. دید من بیدار شدم، اومد اتاق من! (انقد باشعور بودن همه‌شون که منو از خواب بیدار نکردن😅) قیافه‌ی بازرس شبیه ترامپ بود، البته شبیه تصورات من از "اُوه" (شخصیت اول کتاب مردی به نام اُوه) هم بود. یه دفترچه و قلم هم دستش بود که چیزمیز توش یادداشت می‌کرد. در مورد آزمایش ادرار و اسید و قلیا و خون و فلوروکوینولون‌ها!! ازم سؤال پرسید :) انگار مدرسه است! منم همینجور هاج و واج نگاش کردم و گفتم "نمی‌دونم". بعد گفت "نمی‌دونی؟ تو کلینیک هم که می خوابی!!!" می‌خواستم بگم "باور کنین، سوگند به خدایان مصر و بابل و هندوستان، دفعه‌ی اوله خوابم برده!" ولی گفتم بگم که چی؟ مثلا میگه چون دفعه‌ی اولته نادیده می‌گیرم؟ بازم هموجور هاج و واج نگاه کردم فقط!
تنها نکته‌ی مثبت خواب این بود که خوشحال شدم بازرس اومد و رفت، که بتونم سه‌شنبه‌ی بعد رو مرخصی بگیرم برم علوسی *_*

:)

مامانم داشت شبکه پویا میدید. سلمان فارسی که تموم شد، یه انیمیشن شروع شد. شروع شدنش هم این شکلی بود که اسم برنامه رو به صورت حروف جدا جدا تو آهنگری می‌ساخت. من و هدهد و داداش کوچیکم هی داشتیم حدس می‌زدیم که قراره چه لغتی ساخته بشه. هر کی یه چیزی می‌گفت، سینمایی، سیو، سیوی! موسیقی و... که در نهایت هیچ‌کدوم حتی شبیه لغت نهایی نبود! همین که اسم کامل برنامه رو گذاشت، من به سرعت برق و باد خوندمش! "بِشْنَوازی"!!! و هدهد با کمی فاصله‌ی زمانی خوند "بِشنو اَز نِی"! غش کردیم از خنده! انقد خندیدم دلم درد گرفت! دقیقا همینقد خندیدم :)))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))
مثل اون متسابقینی بودم که تا مجری سؤال رو می‌خونه زنگ رو میزنن، اما بعدش نمی‌تونن جواب بدن!

کاش خوابم ببره!

اصلا کی گفته فراموش‌کاری چوووون من بره عضو کتابخونه بشه؟ فک کنم پولام زیادی کرده، دوست دارم یکم جریمه بدم کم بشه!
انقد دوست دارم کتاب بخرم بمونه برای خودم. ولی خوب تو این یک سالی که رفتم سر کار اصلا نتونستم پس‌انداز کنم، و از سوی خانواده بسی شماتت میشم! بخاطر همین رفتم کتابخونه عضو شدم که دیگه کتاب نخرم. باقی خرج‌ها رو هم دارم به صفر نزدیک می‌کنم. اون قرضی که از آقای گرفته بودم رو بیشترشو دادم. حقوق این ماه رو دو دستی تقدیمشون کردم. با خودم گفتم بذار ماه بعدم بگیرم یه جا بدم، بعد ترسیدم تا ماه بعد خرجش کنم :/
چرا اینقد سخته آدم از پدرش پول بخواد؟ پول تو جیبی منظورمه. هدهد که از وقتی عقد کرد کار نمی‌کنه. اصلا و ابدا هم به شوهرش نمیگه پول بده، از آقای هم روش نمیشه پول بگیره. همینجور مثل هدهد مونده رو درختِ پر گِل! من نمی‌دونم با این وضعیت چرا کارشو ول کرد؟ این مردهام یکم درک ندارن والا! من تصمیم داشتم اگه یه وقت ازدواج کردم نرم سرکار، حالا می‌بینم نمیشه اصلا! چجوری به یه نفر دیگه بگم "میشه لطفا یکم پول بدی من برم پالتو بخرم؟" "میشه بهم کرایه ماشین بدی برم حرم؟"!!! از اطراف و اکناف اشاره می‌کنن که "یاد می‌گیری دختر جان! یااااااد می‌گیرییییییی!" چمدونم والا! ما همون قدیم هم کلی عرق بر جبینمون می‌نشست تا از آقای پول بگیریم، الان که هیچ!

+ فعلا کتابایی که می‌خوام قدیمی‌ان و پیدا میشه تو کتابخونه، تا ببینیم بعدا مخازن چقدر جوابگوی ما هستن!
+ من چرا نمی‌فهمم که نباید دایه‌ی دلسوزتر از مادر بشم؟ چرا حرص بخورم و پیگیری کنم وقتی خودشون عین خیالشون نیست؟
+ فک کنین یه خانم هستین، باردار شدین، تا اواسط بارداری رو رفتین، حالا دکتر گفته باید ختم حاملگی بدین وگرنه جون خودتون در خطره، بعد شاید برای آخرین بار می‌خوان صدای قلب جنین رو گوش بدن. دوست دارین بیشتر بشنوین یا اینکه زود قطعش کنن؟ من باید چیکار می‌کردم؟ مونده بودم بذارم گوش کنه یا قطع کنم که بغضش نترکه! هعی دنیا!

Designed By Erfan Powered by Bayan