مونولوگ

‌‌

روشن‌تر از خاموشی

دارم فک می‌کنم به راه‌حلی که وقتی پست جدید میذارم، هیچ ستاره‌ای روشن نشه :|

مثلا از این به بعد تمام پست‌های جدید در ادامه‌ی همین پست نوشته بشه! یا فقط همین یه پست رو داشته باشم، هی متن قبلی رو حذف کنم، متن بعدی رو وارد! یا برم بیان شکایت کنم که این ستاره‌ی لعنتی رو بردارن! یا حداقل برای دنبال کردن اجازه‌ی صاحاب وبلاگ رو شرط بذارن!

یا اینکه خودمو بزنم به بیخیالی و هر چرتی دوست دارم اینجا پیاده کنم، و فکر نکنم ستاره‌ای رو الکی روشن کردم.


[میشه هم همه رو بلاک کرد، اوهوم؟]

اندر حکایات BRT

دارم میرم خونه، خونه‌ی بی‌سرنشین! باز امشب تنهام، بقیه رفتن عروسی همون دختره‌ی فیس‌فیسی پرافاده‌ی چش‌سفیدِ زبون‌درازِ خوشگل :))) خدا رو شکر می‌برنش تهران :)
راننده یکم بی‌احتیاط رانندگی می‌کنه. اگه اتوبوس شلوغ باشه و من ایستاده، معمولا بدون اینکه از جایی بگیرم می‌تونم تعادلمو حفظ کنم، ولی امشب گاهی مجبور میشم از گوشه‌ی صندلی‌ها بگیرم. بخاطر این مدل رانندگی، صدای یکی از خانم‌ها دراومده. فک کنم بخاطر ترمز بد رو سرعت‌گیر به در و دیوار خورده بود که بعدش با صدای بلند گفت "خاک تو سرت! به تو هم میگن راننده؟ تو رو باید بذارن تو ماشین لباسشویی!..." و همینجور ادامه داد. یه دفعه از حرکت بازایستادیم! راننده پیاده شد، نمی‌دونم می‌خواست چیکار کنه. جلو رو نمی‌تونستم ببینم، صدا هم مفهوم نبود، بنظرم آقایون راننده رو از خر شیطون پیاده کردن، دوباره نشوندن تو ماشین لباسشویی! چون همچنان همونجور رانندگی می‌کنه تا ما خوب با هم مخلوط شده و کاملا شسته بشیم :)
از این طرف حرف اون خانم خیلی زشت بود و باید انتقادش رو مؤدبانه مطرح می‌کرد. از اون طرف جنبه‌ی انتقادپذیری کل جامعه و به تبع اون رانندگان محترم اتوبوس هم خیلی پایینه. چه اینکه خیلی‌هاشون حتی به انتقاد مؤدبانه هم وقعی ننهاده و گاها متعرض مسافران معترض هم میشن! مثلا توقع دارن پیرزن هفتاد ساله قبل از توقف اتوبوس از رو صندلیش بلند شه و پشت در وایسته که به محض توقف بپره بیرون! غیر از این باشه دیدم بعضیاشون یه جار و جنجال حسابی راه میندازن و حتی قبل از پیاده شدن مسافر حرکت می‌کنن. این توقع از جوون بیست ساله هم غیر قابل قبوله، چه برسه از پیرزن هفتاد ساله. بنده به عنوان یکی از ارکان بقای ناوگان اتوبوسرانی، انتقادات بسیار دیگری نیز به آن وارد می‌دانم که به علت ضیق وقت از بیان آن صرف نظر کرده و به جای آن توجه شما را به پاراگراف زیر جلب می‌کنم.
چون به منزل مقصود رسیدیم پاراگراف زیری وجود نداره، شما را به خداوند منان سپرده و میرم ببینم تو یخچال چی پیدا میشه.

لف و نشر مرتب


یه چیزی اونورتر از هلاک 😫 جسمی!

یه چیزی اونورتر از گند 😣 مودی!


چهل و چهار تا مریض!

سوتی وحشتناک!


هفته‌ی پیش دکتر مسافرت بود و همه‌ی مریضای اون هفته و این هفته رو هم تلنبار شدن :(

یه جا درخواست کار دادم، اما فراموش کردم رشته‌ی تحصیلی و شماره تماسم رو بگم!!!!! پیام داد، از خجالت آب شدم! فک نکنم حتی منو بررسی کنن :(


آخه دکتر میره کیفشو می‌کنه، بعد مثل امروز من هلاک میشم. حقوق هم که هیچ!

آخه مگه تو این شلوغی برای آدم حواس می‌مونه که بتونه درست رزومه بفرسته؟


  • نظرات [ ۹ ]

خوووش اومدین


تلگرام واقعا هیچ اهمیتی برام نداشت، ولی اگه صدای این بره کوچولو رو بخواد برام بیاره منم میشم طرفدارش :)








آیا می‌دانید

یکی از لذت‌هایی که کمتر مردی تجربه کرده (یا به عبارتٍ أُخری مردان کمتر تجربه کردن (تازه اگر بپذیریم بیشتر آقایون تجربه کرده باشن!)) نگاه کردن به آشپزخونه است؟ :))))

نگاه کردن با حظظظ به آشپزخونه‌ای که یه نارنجک توش منفجر شده بوده و تو مثل آینه برقش انداختی ;)


+ بجای لغت آشپزخونه، می‌تونین لغت خونه رو هم بذارین، ولی من از آشپزخونه بیشتر حظ می‌کنم.

+ اگه از آیا شروع کنین تا است یه نفس بخونین، اون علامت سؤال معنادار میشه. اوکی؟

+ می‌فرمان نارنجک که چیزی نیس! می‌فرمایْم آشپزخونه‌ی ما در همین حد منفجر میشه دیگه. وسعمون همینقده :)

+ میگم حالا که انقد از مزایای این عمل هیجان‌انگیز گفتم، کسی هست داوطلب بشه بیاد ظرف‌ها رو بشوره؟ ;)

جهل مرکب


نمی‌دانستم با آویزان اساتید شدن شروع نمی‌شود، نمی‌دانستم با انداختن پلاکارد در گردن و دوره چرخیدن نمی‌شود، نمی‌دانستم با کتاب مِتاب هم نمی‌شود، کلا نمی‌دانستم این راهی نیست که از بیرون شروع شود؛ که اگر می‌شد این همه به بن‌بست نمی‌خورد. نمی‌دانستم از همه‌ی این‌ها می‌گذرد ولی از هیچ‌کدام شروع نمی‌شود.

گفته بودند که یک قدم بردار، نگران باقی راه نباش. گفته بودند که چرا از اول، حرصِ آخر را می‌خوری؟ گفته بودند که این‌ها بهانه‌تراشیست. گفته بودم "نع! نقشه، مسیر، پیچ‌ها، راهنما، زمان‌بندی، همه چیز باید از اول مشخص و واضح باشد. غیرِ این که نمی‌شود، چطور بروم جلو در حالی که فقط جلوی پایم را می‌بینم؟"
یک دستی آمد و هل داد این دختر سرتق را، خدا خیرش بدهد.
یادم می‌آید گفتم "بگذار یک بار هم که شده فقط همین یک قدمی که امکانش هست را بردارم، یک بار اعتماد کنم. همزمان نگران بودم اگر قدم را برداشتم و در تاریکی فرو رفتم چه؟ اگر بعدش هیچ خبری نشد چه؟ اما شد! قانون جذب است؟ نمی‌دانم. الوعده وفاست؟ نمی‌دانم. دلش سوخته؟ نمی‌دانم. نمی‌دانم، نمی‌دانم، نمی‌دانم.
راستش را بخواهید هنوز حتی نمی‌دانم باقی راه چه می‌شود، هنوز از آن نگرانی چیزی هست، هنوز فقط یک قدم جلوتر را می‌بینم، هنوز آن حس قدیم را دارم که باید با GPS خودم حرکت کنم، هنوز شیرفهم نشده‌ام که باید افسار را ول کرد، ول کرد به امان خدا!
می‌دانید چیزی که مرا امیدوار کرد که این راه همان راه است امروز ساعت چهار اتفاق افتاد. داخل BRT، BRTای که صبر کرد تا من برسم، منی که برخلاف نود و نه درصد مواقع روی صندلی دیگری نشستم، خانمی که اتفاقی از جایش بلند شد و کنار من نشست، حافظه‌ای که فراموش کرد باید دستورالعمل را مرور کند، کتابی که قرار نبود امروز داخل BRT دستم باشد، باز باشد، آن هم آن صفحه‌ی کذایی، و هزاران چیز دیگر که من خبر ندارم، اما ردیف شدند تا آن خانم آن جمله را بگوید.
احتیاط همیشه جزء لاینفک وجودم بوده، تعلل‌هایم از اینجا ناشی می‌شود. اما بدبینی هیچ‌گاه در من رسوخ نکرده. فعلا دنده‌ی احتیاط به آرامی در حال تغییر به دنده‌ی خوش‌بینی است.
کاش برسد روزی که نگران حتی یک میلی‌متر بعدی هم نباشم، برسد روزی که وزنه‌های سنگینِ خودم خودم را بیندازم، روزی که مثل پر سبک باشم تا به هر طرف که خواست پرواز کنم.

حافظ هم از غیب رسید :)
گوییا خواهد گشود از دولتم کاری که دوش
من همی‌کردم دعا و صبح صادق می‌دمید

+ علی برکت الله ;))

+ موزیک پست قبل را اگر صبح نگذاشته بودم، به این پست الحاق می‌کردم.


گل من






نتیجه‌ی چند تا کلیلک اضافه‌تر

نمدونم والا وقتی میام چیزی بنویسم این همه چرت و پرت از کجا میاد رو صفحه؟ اومدم یه کلوم بنویسم یکی از وبلاگایی که قدیما می‌خوندم رو دوباره پیدا کردم، یهو دیدم یه طومار نوشتم در مورد تاریخچه‌ی وبلاگ‌خوانی و وبلاگ‌نویسی خودم!

حس بسیار خوبیست پیدا کردن وبلاگ‌های جوندار قدیمی! حافظه‌مو از دست دادم حیف!

:)

  • ادامه مطلب

بنه نهادنی!


Delete


بدم میاد، بدم میاد، از خودم. از خودی که داره خودشیرینی می‌کنه، ولی فک می‌کنه خیلی با وجدانه! از خودی که نمی‌دونه وجدان یعنی چی! از خودی که نمی‌دونه برای کی باید خودشیرینی کنه. از خودی که این همه مشمئزکننده است، این همه اسیره، این همه خدا داره. "أأربابٌ متفرقون خیرٌ أم الله الواحد القهار"؟


+ ﺇِﻟَﻬِﻰ ﻟَﻢ ﻳَﻜُﻦ ﻟِﻰ ﺣَﻮﻝٌ ﻓَﺄَﻧﺘَﻘِﻞَ ﺑِﻪِ ﻋَﻦ ﻣَﻌﺼِﻴَﺘِﻚَ ﺇلاَّ ﻓِﻰ ﻭَﻗﺖٍ ﺃَﻳﻘَﻈﺘَﻨِﻰ ﻟِﻤَﺤَﺒَّﺘِﻚَ
ﺧﺪﺍیا! ﻣﻦ ﻗﺪﺭتی ﻛﻪ با آن ﺍﺯ معصیتت ﺑﺎﺯﮔﺮﺩم ﻧﺪﺍﺭم، ﻣﮕﺮ آنکه ﺗﻮ ﺑﻪ ﻋﺸﻖ ﻭ محبتت ﻣﺮﺍ ﺑﻴﺪﺍﺭ ﮔﺮﺩﺍﻧﻰ!


+ گیرم که هزار مصحف از بر داری/با آن چه کنی که نفس کافر داری؟

سر را به زمین چه می‌نهی بهر نماز؟/ آن را به زمین بنه که در سر داری


  • نظرات [ ۴ ]
Designed By Erfan Powered by Bayan