مونولوگ

‌‌

یا محمداه! صلی علیک ملیک السماء


                               ﻣَﺎ ﺫَﺍ عَلَی ﺍﻟﻤُﺸﺘَﻢِّ ﺗُﺮﺑَﺔَ ﺃَﺣﻤَﺪٍ                              
                              ﺍَﻥ لا ﻳَﺸَﻢَّ ﻣَﺪَی ﺍﻟﺰَّﻣَﺎﻥِ ﻏَﻮَﺍﻟِﻴَﺎ                              
                                 ﺻُﺒَّﺖ ﻋَﻠَﻰَّ ﻣَﺼَﺎﺋِﺐٌ ﻟَﻮ ﺃَﻧَّﻬَﺎ                                
                               ﺻُﺒَّﺖ عَلَی ﺍلأَْﻳَّﺎمِ ﺻِﺮﻥَ ﻟَﻴَﺎﻟِﻴَﺎ                              

  • نظرات [ ۰ ]

قبلاها شعبون، جدیدا رمضون


اون یکی درمانگاه، اوایل یه دوباری حقوقم رو کم ریختن، در حد یک شیفت. اولیشو نگفتم، اما دومیشو گفتم و با حقوق بعدی برام واریز شد. یک بار هم کلا فراموش کرده بودن حقوقم رو بریزن و بعد با ماه بعدی یک‌جا ریختن. و بعد از اون هم چند بار به اندازه‌ی یک شیفت بیشتر می‌ریختن! که من می‌گفتم بهشون و تا جایی که یادمه فقط یک بار از حقوق ماه بعدم کم کردن. دیدم اینا به حساب کتاب من کلا محل نمیدن، منم گفتم چرا اصلا حساب کنم؟ دیگه بعدش تعداد شیفتامو نگه نمی‌داشتم، گفتم چه کم بریزن چه زیاد خودشون می‌دونن. اما این ماه، بدون اینکه حتی حساب کنم واضحه که خیلی بیشتر واریز کردن. اعصابمو خرد می‌کنن، خب یعنی چی؟ یه ضرب و جمع ساده هم بلد نیستن؟ ممکن هم هست که تعرفه‌ها و به تبع اون حقوق‌ها افزایش پیدا کرده باشه. ولی خب تا جایی که می‌دونم تعرفه‌ها اول سال تغییر می‌کنه و ما هم اول سال یه افزایش حقوقی داشتیم، وسط سال دیگه غیرطبیعیه. تازه نباید به آدم بگن؟ خوشم نمیاد اصلا که سر حقوقم با مسئول درمانگاه حرف بزنم. همون ب بسم‌الله هم که رفتم یک کلمه نپرسیدم حقوقم چقدر! چون هدفم فقط آموزش بود و اگه می‌گفت مجانی کار کن، می‌کردم. از همونجا فکر کنم که با خودشون فکر کردن که لازم نیست در این موارد باهام حرف بزنن :|||

  • نظرات [ ۰ ]

نان، عشق، موتور هزار


ده تا تماس و یه دونه پیام با مضمون "چرا رد می‌کنی؟"
فک کردم خدای نکرده چه اتفاقی افتاده اینقدر مصرانه زنگ می‌زنن! سرمم خیلی شلوغ بود، مجبور بودم تند تند فقط رد کنم.
چرا واسه دو تا نون اینقدر دلشوره میدین به آدم؟ ایییششش :|

امروز داشتم فکر می‌کردم چقدر دوست دارم موتورسواری کنم، ولی چقدر دوست دارم نسل موتورهای تو خیابون منقرض بشه!

  • نظرات [ ۰ ]

اتفاقی نیفتاده


نفس عمیق هم نفس عمیق‌های قدیم!
چرا هیچ کاری نمی‌کنن این نفس‌ها؟
چقد بکشم؟
به مغز من که یه مولکول هم نمی‌رسه. پس کجا میرن این نفس‌ها؟

مشق امشب:
واقعا چیزی نیست _ واقعا چیزی نیست _ واقعا چیزی نیست _ ...
نگران نباش _ نگران نباش _ نگران نباش _ ...
اتفاقی نیفتاده _ اتفاقی نیفتاده _ اتفاقی نیفتاده _ ...



نشون به اون نشون که امشب دیدم تو تلویزیون به یه اسب آمپول زدن. بعد از حدود یک میلیارد آمپولی که به جوون و نوجوون و پیر و نوزاد چند دقیقه‌ای و شیرخوار چند روزه و چند ماهه زدم، همچنان با دیدن این صحنه قلبم به تپش میفته!

با فکر به اینکه ممکنه کسی جایی بلایی سرش اومده باشه، حالا هرکی، فقط کافیه کمی بشناسمش، تا وقتی خبری ازش نرسه، نگرانی مثل خوره میفته به جونم و از فکرم نمیره بیرون.
  • نظرات [ ۰ ]

دختر بی‌هنر


خانم ص امروز شروع به بافتن یک پولیور کرد. گفتم شاید بخوام ازش یاد بگیرم. روانشناس گفت یعنی تو بافتتی بلد نیستی؟ یعنی تا حالا قلاب دستت نگرفتی؟ گفتم نه. گفت عجیبه، اولین دختری هستی که می‌بینم بلد نیست.

حالا اولین دختر که نه، ولی معمولا دخترا از بین هنرا یه چیزی بلدن دیگه. خواهرای خودم مخصوصا هدهد، خیاطی، گلدوزی، روبان‌دوزی، بافتنی، قلاب‌بافی، هویه و چیزهای دیگه‌ای که من نمی‌دونم رو بلدن. اول دبیرستان بودم که منو به اجبار فرستادن خیاطی و حتی یادمه انقدر برام سخت بود که یه بار به فکر فرار از خونه/خودکشی افتاده بودم! نه اینکه یاد نگیرم، ولی دوست نداشتم. یه سرمه‌دوزی هم فرستادنم که فک کنم برای فرار از کلاس روبان‌دوزی می‌رفتم؛ چون از روبان‌دوزی متنفرم! تا پارسال که خودم هوس کردم با زن‌دایی برم خیاطی و خب بعد دو ماه هوسم فروکش کرد و ولش کردم 😂 الانم به خانم ص میگم بهم یاد بده، ولی از اونور خودم می‌دونم عمرا بشینم پای یاد گرفتنش :)


از دیشب دارم دنبال گیره‌ی لباس چوبی می‌گردم، ولی هیچ‌جا نداره. فروش اینترنتیش هشت تومنه با دوازده تومن هزینه‌ی ارسال :| به مامان که گفتم گفتن لباس چوبی؟ o_O 😂😂 می‌خوام یه آویز روسری درست کنم، به کشوی لباسم یه سر و سامونی بدم که وقتی یه دونه لباس برمی‌داری سه تا رو به هم نریزی. ترفند لوله کردن لباس جالب و کاربردیه، جدا کردن روسری‌هام همچنین. اگه شمام مشکل منو دارین استفاده کنین. تو نت هم سرچ کنین ایده‌های خوبی میده.


  • نظرات [ ۰ ]

مسیرت نامشخص، امیرت ناشناس/ولی مکن دل‌دل ای دل، بزن دل به دریا


یه کورسوی امیدی دوباره در دلم روشن شده!
هفته‌ی پیش خاله‌ام با خونواده‌ش از کابل اومده بودن و بعد از یه نصف روز رفتن به سمت کربلا. شوهرخاله‌م مهندس عمرانه و کارش هم تو کابل خوبه. داداش منم داره عمران می‌خونه و سال آخرشه. آقای چند روز پیش می‌گفتن به شوهرخاله بگیم دست پسر ما رو هم یه جایی بند کنه. این یعنی می‌خوان بفرستنش کابل!!! می‌تونستم از همون الم‌شنگه‌ها راه بندازم که چرا موقع رفتن من بهانه ردیف می‌کنین که کشته میشی و انتحاریه و انفجاره و فلانه و بهمانه، ولی واسه پسرتون میگین "اون که تو خیابون کار نمی‌کنه، تو شرکت می‌شینه، شرکتو که منفجر نمی‌کنن"! انگار من کف خیابون کار می‌کنم :| اما خب نه تنها الم‌شنگه راه ننداختم، بلکه خیلی هم استقبال کردم و گفتم خیلی خوبه و اینا :))) شاید فرجی شد و به خاطر حضور بورادر، به منم اجازه دادن برم :| دیگه واقعا کم‌کم داره درس‌هام فراموشم میشه و انگیزه‌ای هم برای مرور ندارم.

خیلی جالبه که من الان سه تا پلن نصفه‌نیمه برای آینده‌م در دست دارم! افغانستان الی الابد، ایران الی الابد و یه جای دیگه الی الابد! اینام مثل پلن‌های شیش ماه پیش که کلا با این یکی‌ها فرق داشت، چند ماه، نهایت یک سال دیگه کلا بسته میشه. خدایا من تا کی پلن طراحی کنم، خراب بشه؟ باور کنین سردرگمی و اینکه ندونی باید چه برنامه‌ای بریزی بدترین وضعیته. من اگه مطمئن باشم که میرم افغانستان، الان شروع می‌کنم درس می‌خونم، تکست‌های جدید رو می‌خونم و تا حد ممکن تجربه کسب می‌کنم. اگه بدونم اینجا خواهم موند یه کارهای دیگه‌ای صورت خواهم داد. اگه بدونم جای سومی خواهم رفت، خب می‌شینم مثل دختر آدم زبان می‌خونم! این سه تا با این زمان من، نه اینکه قابل جمع نباشه، اما اونقدر وقت‌گیره که حتما باید انگیزه‌ی قوی و مسیر مشخص داشته باشم تا از پسش بربیام.
خدایا، لطفا لطفا لطفا تمومش کن و بالاخره منو بذار اونجایی که بدونم تا آخر عمرم قراره همونجا باشم. مسیرم مشخص بشه، اینقدرهام تنبل نیستم واقعا. یعنی حداقل این‌طور فکر می‌کنم :)

  • نظرات [ ۰ ]

نوشابه


امشب کنار غذا نوشابه داشتیم. سر سفره من نوشابه نمی‌خوردم و مهندس.
مامان از مهندس پرسید چرا نوشابه نمی‌خوری؟ گفت اگه بخورم سیر میشم، غذا کم می‌خورم!
مامان پرسید اونجا نوشابه می‌خوری؟ (اشاره به خونه‌ی دانشجویی و سلف دانشگاه) گفت آره می‌خورم.
من گفتم اونجا زود سیر نمیشی؟ گفت اونجا غذا کمه، باید زود سیر بشیم :|||

واقعا تو دانشگاه‌ها چقد غذا به بچه‌های مردم میدن که این داداش من هر وقت می‌پرسیم، از مقدار غذا شاکیه؟؟؟ جوری میگه باید سیر بشیم انگار اونجا قحطیه!

  • نظرات [ ۰ ]

اتفاقات ریز خوب


روز خوبی بود، اتفاقات ریز خوب داشت.
خسته‌ام، وگرنه می‌نوشتم.
بالاخره امشب مثل مرده‌ها خواهم افتاد...

  • نظرات [ ۰ ]

سرویه


خیلی طولانیه، بعیده بتونین بخونین. برای من ارزش داره، برای شما فک نکنم.

خرمالو


دیشب با مامان و آقای رفتیم پیاده‌روی. برگشتنی رفتیم میوه بگیریم. من چشمم افتاد به خرمالو. چند روز پیش فکر کنم تو وبلاگ مریم خونده بودم که خرمالو بهترین میوه‌ی جهانه یا همچین چیزی. من تا حالا خرمالو نخوردم! کلا خانواده دوستش ندارن و گاهی تو خونه‌ی خواهرم هم که دیدم لب نزدم. همیشه شنیدم که خرمالوی نارس طعم گسی داره. راستش طعم گس هم نمی‌دونم یعنی چی، فقط حدس می‌زنم یه‌جور حس عجیب روی زبون باشه! 😅 خلاصه همون چیزی که تو وبلاگ مریم (یا شاید هم جناب غمی) خوندم باعث شد که تصمیم بگیرم امتحانش کنم. این میوه‌فروش‌هام جدیدا پلاستیک نمیدن به آدم، یعنی چی؟ :| ایشون زحمت کشید همه‌ی میوه‌ها رو تو یه پلاستیک رو هم ریخت! منم می‌خواستم دو تا خرمالو به پلاستیک اضافه کنم که مامان گفتن "نههههه! نمی‌خوری! خوشمزه نیست!" هرچی میگم بابا! اشکال نداره اگه بدمزه بود، می‌خوام طعمشو بفهمم فقط. فقط هم دو تا برمی‌دارم، نگران نباشین حیف نمیشه. باز میگن نههههه! خلاصه یه کشمکشی داشتیم تو مغازه 😅. ملت فهمیدن منِ خرمالونخورده دارم التماس می‌کنم برام خرمالو بخرن 😂. بالاخره اون دو تا رو هم گذاشتم رو ترازو، شد هزار تومن! :) برگشتیم خونه و یکیشو هدهد صاحب شد، موند یه دونه واسه من!
تا امروز ظهر که رفتم در یخچال رو باز کردم دیدم خرمالوهه داره می‌لِهه! با وجود اینکه هیچ رغبتی به خوردنش نداشتم دلمو زدم به دریا و درش آوردم. هی نگاش کردم، هی نگاش کردم. به نظرم اومد پوستش یه‌جوریه و بهتره نخورمش. از آقای پرسیدم باید پوستش کنم؟ که بهم خندیدن. منم همون‌طور که خرمالو رو به این سبک [متاسفانه عکس خرمالو پیدا نکردم، به همین قناعت کنین :)] گرفته بودم تو دستم، رفتم تو گوگل و نوشتم "آیا باید خرمالو را با" که گوگل خودش تکمیل کرد "پوست خورد؟" :))) و من به خانواده‌ی پوزخندزننده به تسنیم اعلام کردم که این فقط سوال من نبوده، بلکه اونقدر از این گوگل بدبخت پرسیدن که رفته تو حافظه‌ش! دو تا از لینک‌ها رو خوندم. بعضی چیزاشو با هیجان و گاهی پیازداغ زیاد شده به آقای و هدهد هم می‌گفتم: خرمالو رو باید با معده‌ی پر بخوریم؛ خرمالو ممکنه باعث انسداد روده بشه، یعنی ممکنه روده‌هامون قفل بشه و کارمون به عمل جراحی بکشه؛ خرمالو رو میشه اسلایسی برش زد و گذاشت رو بخاری تا خشک بشه و به عنوان خشکبار و میان‌وعده استفاده کرد.
بعد دیگه آقای و هدهد شروع کردن:
هدهد: واسه خوردن یه دونه خرمالو حتما باید این همه دستورالعمل بخونی؟؟؟ خرمالو را چگونه پوست بِکنیم؟ خرمالو را چگونه با چاقو برش بدهیم؟ خرمالو را چگونه بجویم؟ خرمالو را چگونه قورت بدهیم؟
آقای: یکی از همکارام، چند روز پیش هوا سرد بوده، گشنه‌ش بوده، از تو مسیرش یک کیلو خرمالو خریده، با خودش گفته تا می‌رسم خونه یه دونه بخورم. خرمالو رو با معده‌ی خالی خورده، روده‌هاش قفل شده، دم در خونه که رسیده افتاده مرده! 😂😂😂😑😑😑😒😒😒 از ویژگی‌های آقای اینه که قصه‌های خیالی رو خیلی ریلکس جوری تعریف می‌کنن که آدم باور می‌کنه. مثلا همین قصه رو با این همه کد، داداشم باور کرده بود! 😂

و بالاخره نهار خوردم و خرمالو رو هم بعدش خوردم. هیچ مزه‌ی خاصی نداشت، فقط شیییرییین بود. فک کنم با یه دونه آدم متوجه نمیشه که آیا یه میوه رو دوست داره یا نه! بهتره موقع برگشتن به خونه یه کیلو بخرم ببینم واقعا چه مزه‌ایه!

ادامه‌ی مطلب هم فقط عکس خرمالوست! اگه از عشاق سینه‌چاک خرمالو هستید و ممکنه دلتون بخواد نبینید.

Designed By Erfan Powered by Bayan