مونولوگ

‌‌

بچه بودم، پیش خودم خیال‌بافی می‌کردم. بعد می‌گفتم خیال چیه؟ واقعیت چیه؟ می‌گفتم شاید اینایی که ما می‌بینیم و حس می‌کنیم و انجام میدیم و... هم خیال باشه. بعد یه حس هیجان عجیبی درونم به وجود میومد. اگه همممه چیز خیال و وهم باشه چی؟ من تنهاااااای تنهاااااای تنهاااااا باشم و پدر و مادر و خونه و زندگی و درس و کتاب و دوست و همه چیز فقط خیالات من باشن چی؟ حس ترس، فریب‌خوردگی و هیجان با هم به سراغم میومد. بعدش می‌رسیدم به اینکه وقتی همه چیز خیاله، پس من چی‌ام؟ آیا وجود دارم؟ بعد هم می‌گفتم وقتی من راجع به این چیزها فکر و تخیل می‌کنم، پس حتما هستم دیگه! هیچ که نمی‌تونه فکر کنه! ولی خب عمرا فکر نمی‌کردم حرف مهمی بوده باشه! بعدها دیدم دکارت قبلا اینو گفته و چقدرم مشهور شده جمله‌اش :|
امروز هم داشتم فکر می‌کردم من می‌اندیشم، پس هست :) البته اینو قبلا شنیدم و خودم ابتدا به ساکن بهش نرسیدم. ولی امروز واقعا داشتم فکر می‌کردم، چیزی، تخیلی، وهمی که ذهن من خلقش کرده باشه، حتما از روی یه واقعیتی گرته‌برداری شده و قابل‌دستیابیه. پس من کافیه که به تخیلاتم وفادار باشم تا وقتی که در واقعیت ملاقاتشون کنم. البته تخیلاتم در حدی تخیلی‌ان که خودمم باورم نمیشه به واقعیت برسن. انواع موجودات عجیب غریب فضایی و زمینی، 
  • نظرات [ ۰ ]
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
Designed By Erfan Powered by Bayan