مونولوگ

‌‌

 

نمی‌دونم چه سریه. هر بار میم‌الف داره میاد خونه‌ی ما، شرایط پیچیده است و کار روی کار افتاده. امشب گفت میره خونه‌ی حاج آقا حاج خانوم، فردا میاد پیش ما. حالا من امروز هیچ کاری نتونسته‌م بکنم. یا کنتور می‌زد پایین، یا داداش و شوهرخواهرم بودن و داشتن به کلیدپریزا ور می‌رفتن، یه یک ساعتی هم رفتم کارتنا رو به ضایعاتی دادم و مرغ زنده خریدم و کشت و بردم به کسی دادم، بعد رسیدم خونه برق رفت کلا دو ساعت. بعد شوهرخواهرم دوباره از سر کار اومد واسه ادامه بررسی‌هاش و هنوزم هست. این وسط یه کیک یهویی هم سفارش گرفته‌م واسه فردا که نمی‌دونم اصلا از کجا شماره‌مو گرفته. کیکای روزانه‌مونم که مونده و هنوز نتونسته‌م بزنم. الان من تا کی باید تو آشپزخونه باشم خدا می‌دونه. ناهار هم تا یه ساعتی حسش نبود بخورم، بعد دیگه کلا یادم رفت. شام هم چون فعلا هیچ کار دیگه‌ای ندارم دارم سیب‌زمینی سرخ می‌کنم، وگرنه همینم اصلا حسشو ندارم. حس می‌کنم همه چی رو هواست و منتظرم داداشم و شوهرخواهرم برن، من بتونم یه‌کم کار کنم.

 

  • نظرات [ ۰ ]
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
Designed By Erfan Powered by Bayan