مونولوگ

‌‌

روزمره

 

کاش آدم خسته نمی‌شد. وقتی دنیا دنیا کار داری و حتی شاااید زمان هم داری، ولی جون نداری که انجام بدی.

یه مدتی بود یه موجودی ما رو نیش می‌زد، نیش‌های خارش‌دار. ما هم بی‌خیالی طی می‌کردیم. تا اینکه یه موجود ریز دیدیم و ترسیدیم ساس باشه. برای اینکه جلوی شیوعشو بگیریم رفتیم سم خریدیم. نمی‌دونم تا حالا خونه زندگی‌تونو سم زدین یا نه. برای ما که تا حالا همچین تجربه‌ای نداشتیم، یه‌کم پروسه‌ی سختی بود. مخصوصا که ما کلی مواد غذایی مثل آرد و شکر و کاکائو و اینا داریم به خاطر کارمون و ترس آلوده شدن اینا به سم هم بود. چند روز پیش زاروزندگی رو ریختیم تو حیاط و یه مرحله با اسپری سم‌پاشی کردیم و یه نصف روز خونه رو ترک کردیم. شب اومدیم و باز پودرپاشی کردیم تمام گوشه‌ها و درزها و زیر فرش‌ها و... رو. و دو شب هم رفتیم طبقه سه که هنوز خالیه خوابیدیم. امروز همه جا رو جارو کشیدیم و لباسا رو با آب داغ شستیم و لوازمو آوردیم تو. تو این بین، کارمون هم که نمیشه تعطیل بشه. الان من بشخصه پودرم. جیم‌جیم هم حتما همین‌طوره. کسایی مثلا خواهرم بودن که گفتن ما بیایم کمک، ولی منظورشون در حد کمک به سم‌پاشی بود نه فرآیندهای سخت قبل و بعدش. و حتی داداشم که طبقه‌ی بالای ماست، نه تنها کمک نکرد بلکه نگران بود یه وقت این موجود به بالا منتقل نشه و نگم چقدر سر این ماجرا داشتیم. مثلا من گلدونامونو رو پله‌ها چیده بودم، می‌گفت باید گلدوناتو خشک کنی، چون ممکنه توشون باشه و بیان بالا. گفتم باشه دیگه چی؟ بحث و دعوا نکردیما، فقط همین شدت ترس زنش و خبر کردن عالم و آدم از ماجرا (که من حتی به مامانمم نگفته بودم سم‌پاشی می‌کنیم) و نگرانی خود داداشم خیلی رو مخم بود. شایدم حق داشتن انقد بترسن، چمدونم. خلاصه که پذیرفته‌م راحت نمیشه بود تو دنیا. تا میای یه خستگی از چالش قبلی در کنی، خدا یه چالش دیگه برات تدارک می‌بینه. اینم گذشت، ایشالا که ریشه‌کن شده باشه. البته با دیدن ده پونزده تا جنازه، فهمیدیم ساس نبوده و کک بوده.

تو این جابجاییا، کوروتون نازنینم که تازه‌واردم هست، چهار پنج تا از برگای بالاش بی‌حال افتاده‌ن. امیدوارم خوب بشن.

حیاطم بالاخره از بازیافتی خالی کردم. البته کارتنا هنوز تو ماشینه و ایشالا فردا ببریم تحویل یه جایی بدیم دیگه. اکو و بهروب اینا هر چی درخواست زدیم نیومدن اینجا. آخ که چقدرررر حیاط خلوت و تمیز دوست دارم.

دارم به برگشت به کار بیرون فکر می‌کنم. یکی از گزینه‌ها کلینیکه که قبلا هم می‌رفتم، همین کلینیک که جیم‌جیم هم کار می‌کنه. گزینه‌ی قوی‌ای هم هست. یه گزینه هم که دیروز مطرح شده، اینه که ادِ (=دستیار) یکی از دکترای معروف بشم، هم تو مطبش و هم تو اتاق عمل. البته این خیلی جدی نیست و هنوز نمی‌دونم چی به چیه کارش. ولی خب یه گزینه‌ایه دیگه. کار خودمونم که هست و باید ادامه‌ش بدیم ایشالا.

امشب شام هم نداریم.

شااید ایشالا هفته‌ی بعد یه سفر بریم با خانواده. شاید تهران قم و اگه مامان و آقای رضایت بدن، اصفهان و کاشان هم. بستگی به نامه‌ی ترددی داره که بتونن بگیرن. جیم‌جیم عزیزم قراره سفارشا رو بزنه و بِرارم مهندس ایشالا ببره تحویل بده.

 

  • نظرات [ ۱ ]
سر باز
۳۰ تیر ۰۴ , ۲۱:۰۳

سلام

 

ساس خیلی موجود روی اعصابیه... من تجربه اش رو داشتم یه مقدار و تجربه بقیه رو از نزدیک دیدم. وارد زندگیت بشه این تویی که از زندگی باید بری بیرون! یعنی تا آتیش زدن وسایل هم جلو میری ولی اون همچنان یه گوشه پنهان شده که بعد از آتیش سوزی بیاد بیرون :| برای همین دلخور نشید از برادرتون که کرونا با احتمال انتقال صد در صد خیلی دلچسب تر از ساسه! یه درد بی درمونی بود اون زمانی که ما گرفتارش بودیم... ان شاءالله که همون کک بوده و تموم... 

پاسخ :

سلام
بله شنیده‌م اینطوریه ساس. ایشالا که واقعا نبوده و نیاد هم هیچ‌وقت. داداشمم خب آره دیگه، طبیعیه نگران بشن. ممنون
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
Designed By Erfan Powered by Bayan