مامان هم امشب پابهپای من به همهی کارام غر زدن! آقای بیرون بودن، وقتی اومدن شکایتمم به آقای کردن که دخترت از سر شب دیوانه شده 😂 آخه وجدانا خیییلی وقته غر نزده بودم و دختر خوبی شده بودم!
آخر شب آقای کیک رو برداشتن و گفتن تسنیم بیا چایی با کیک بخوریم.
همون کیک ریخته و پاشیده رو برداشته بودن و نه اون سالمه رو. منم گفتم من چایی نمیخورم.
گفتن بیا بشین که من بخورم.
رفتم چایی گذاشتم و دو لیوان واسه مامان و آقای ریختم و بردم.
آقای نذاشتن بلند شم، گفتن بشین که من کیک بخورم!
نشستم و آقای هی تعریف کردن، هی تعریف کردن. بهبه! چه طعم پرتقالی! چه خوشمزه! چقدر نرم!
داداشمم واسه خودش چایی ریخته بود و داشت از همون کیک میخورد. گفت یهکم انگار خمیر شده.
خودمم خوردم دیدم بعله، یهکمکی، بفهمی نفهمی خمیره انگار، گفتم آره.
آقای باز گفتن نه! کیکه دیگه، قرار نیست که سفت باشه، باید نرم باشه! درستش همینجوریه!
و باز به قاعدهی اینجور مواقع به شوخی گفتن دیگه به مامانت چیزی نگو، خواستی بگی بیا سراغ خودم! ما پیر شدیم و گاهی حرفی ممکنه بزنیم و فلان و بیسار...
موندم ما بچهها این همه خون به جیگر پدر و مادرمون میکنیم چی واقعا بهشون میدیم که نازمونم میکشن؟ جز غصه و درد و گرفتاری و نگرانی؟ اگه بدونین ما هر روز واسه یکی از بچهها تو خونه جلسه داریم! یعنی کلا زندگی بدون گرفتاری پیش نمیره. شیش تا هم هستیم، یه روز یکی مشکل اقتصادی داره، یه روز یکی سر کارش به مشکل خورده، یه روز یکی طرف شوهرش چیزی گفته، یه روز یکی زنش چطور شده، یه روز دیگه اون یکی مریضه، یه روز دیگه هم من دیوانه شدم :))) یکی تموم نشده بعدی.
باز خدا رو شکر یهکم نازمو میکشن :) اونم کی؟ آقاااای! خشکترین و سردترین و جدیترین و کمحرفترین و کملبخندترین پدر دنیا! :) یهکمم فخر بفروشم؛ تازه کمکم داره دفعاتش زیاد هم میشه. تازه جدیدا تو کار خونه هم گاهی دستی به کمک دراز میکنن. این دیگه از عجایب روزگاره واقعا! چیزی که فقط ده سال پیش، چند روز بعد از برگشتشون از حج دیده بودیم! آقای عوض شدن، این واضحه. من اگه عقل و بینش الانمو تو بچگی میداشتم، قطع به یقین یخ آقای رو با بچههاش باز میکردم. کاری میکردم که جمعهها ما رو برداره بندازه رو کولش ببره پارک و آببازی کنیم، نه اینکه بندازه ترک موتورش و صم بکم بریم حرم و برگردیم! کاری میکردم بهمون بگه دوستتون دارم و ما خجالت نکشیم که بریم بغلش کنیم. کاری میکردم که قربونت برم و فدات بشم مکالمات روتینمون باشه.
خودم میدونم، حتما یک چیزی در من هست (نه الزاما چیزی خوب، که فقط احتمالا تفاوت) که رفتار آقای با من در حد اپسیلون با بقیه فرق داره؛ ولی واقعا هنوز نمیدونم چیه که باعث میشه آقای با من راحتتر ارتباط بگیره. حتی نمیدونم تو کدوم زمینه باید بگردم دنبالش. این شاید مهمترین کشف من در تعامل با آقای قراره باشه.