مونولوگ

‌‌

... باری، حکایتی‌ست


حتی شنیده‌ام
بارانی آمده‌ست و به راه اوفتاده سیل
هر جا که مرز بوده و خط،‌ پاک شسته است
چندان که شهربند قرقها شکسته است
دیگر بنای هیچ پلی بر خیال نیست
کوته شده‌ست فاصله‌ی دست و آرزو
.
.
.
مهدی اخوان ثالث

  • نظرات [ ۰ ]

من هم...


روی یک نیمکت نشسته بودیم و سمبوسه می‌خوردیم. دو پسر و یک دختر در دیدرسمون بودن، هرسه فروشنده‌ی مغازه‌های پاساژ. با هم صحبت می‌کردن. یکی از پسرها به دختر گفت صدات شبیه فلان بازیگره، چرا نمیری مجری بشی؟
منو میگین؟ چشام گرد شد! دِ آخه مگه به صداست فقط؟؟؟ یا حتی مگه به صدا و تصویره فقط؟؟؟ شایدم همینه واقعا!



+ فارغ از مسائل شرعی :دی، به نظر من مجری‌های خانم باید در حد متوسطی از زیبایی باشن. یعنی برخلاف بازیگری، حتی خیلی زیباها هم نباید برای این شغل پذیرفته بشن. دلیلش هم واضحه.
+ من هم برم دبیرکل سازمان ملل متحد بشم. احساس می‌کنم استعدادشو دارم :|

  • نظرات [ ۰ ]

یلدا


برای اولین بار حافظ خوندیم! یعنی من برای همه گرفتم و خوندم. ببینید خرافاتی، ساده لوح و اینا رو نمی‌دونم هستم یا نیستم. اما برای یکیشون در حال خوندن چنان بغضی گلومو گرفته بود که ترسیدم همه متوجه بشن. از الان فاتحه‌شو خوندم! خدایا رحمی...

برای آقای نفر اول گرفتم، خیلی خنده‌دار اومده بود و منم نمی‌خوندم! دور چرخید و همه فال آقای رو خوندن. دست هرکی رسید پقی زد زیر خنده! قاه قاه قاه! نفر آخر به خود آقای رسید و بعد مامان خوندن براشون. بعدیا دیگه خوب بودن، البته بجز همون یه نفر. برای خودم حتی نیت هم نکردم، یادمم نمیاد چی اومد اصلا! الان باز میرم می‌گیرم تو خفا ببینم حافظ چی می‌خواد بگه :)

بازی کردیم. هندزفری تو گوش یک نفر، آهنگ بلنننننند، بقیه لغت می‌گفتن و اون باید لب‌خوانی می‌کرد. خیلی خوش گذشت. تو دور داماد بزرگ، آقای گفتن "عَلَقه‌مَ بَله تُلَقه‌مَ"! علقه یعنی دست، بله یعنی بالایِ، تلقه یعنی سر؛ کلش یعنی دستم روی سرم. حالا آق‌دوماد که نمی‌تونست همچین چیزی رو لب‌خوانی کنه، همه سعی می‌کردن با ایما و اشاره و ادا بهش بفهمونن. هی دستشونو می‌ذاشتن روی سرشون. اونم می‌گفت خاک بر سرم؟؟؟ دست خدا بر سر ما؟؟؟ در واقع شهید شدیم از خنده! من که سرمو گذاشته بودم یه کناری بی‌صدا غش کرده بودم!

بعد هم از تو گوشی بازی "دور" کردیم. دو نفر دو نفر یار بودیم و هرکی نوبتش بود باید به یارش در مورد لغتی که تو گوشی بود توضیح می‌داد تا اون بتونه لغت رو حدس بزنه. من و مهندس که هم‌گروه بودیم برنده شدیم. هنوز گوشی دستمون نرسیده یه توضیح شفاف چند کلمه‌ای می‌دادیم و اون یکی زود حدس می‌زد. بقیه یک ساعت آسمون ریسمون می‌بافتن و آخر هم کل جمع بسیج می‌شدیم تا بهش برسونیم لغتو :)

داماد کوچک هم برای تولد هدهد کیک گرفته بود، تو یخچال ما قایم کرده بود مثلا! حالا خودشونم از صبح خونه‌ی ما بودن! در هر حال، هدهد که نفهمید و ندید! ما هم قراری بر برگزاری یلدا نداشتیم، فک کردم کیکو می‌بره خونه تولد می‌گیره. اما موندن و عجله‌ای و نیم ساعته تدارکات رو حاضر کردیم، یعنی با بضاعت موجود! در مجموع خیلی خوش گذشت، امیدوارم به بقیه هم خیلی خوش گذشته باشه :)


شکلات‌ها که معرف حضور هستن؟ 😅 واقعا هیشکی خوشش نیومد و همون‌طور باقی موندن :(

  • نظرات [ ۰ ]

دست در یک کاسه کردن عیب نیست!


راستش واقعا برام مهم نیست چه فکری می‌کنید. بنا بر اظهارنظرهای گذشته اطلاع دارم که خیلی‌هاتون از دونفری غذا خوردن بدتون میاد/مورمورتون میشه/چندشتون میشه/عقتون می‌گیره و... اما خب ما رسم داریم و خیلی هم خوشمزه می‌خوریم. اصلا تو مهمونی هرکی تنها بمونه ممکنه بهش بر هم بخوره (البته بزرگترا، مامان باباهامون).
بر این اساس تو مهمونی‌ها همیشه من با هدهد هم‌ظرف بودم یا اگه نه بالاخره دختردایی‌ای، زن‌دایی‌ای، خواهر دیگه‌ای، کسی بود که جایگزین باشه. اما امشب که خونه دایی دعوت بودیم، قبل نشستن سر سفره فکر کردم که من با کی‌ام، بعد محل نشستن رو انتخاب کنم. مامان و آقای، دایی و زن‌دایی، خواهرها و دامادها، داداش و زن‌داداش، دو تا دختردایی‌ها، دو تا داداشام و خلاص! من و هیچ‌کس، یا من و خورزوخان! که داداشم گفت من تنها می‌خورم، تو با مهندس بخور :)
خب، غذا خوردن مردونه رو هم دیدیم، یعنی از نززززدیک دیدیم :) اول اینکه وظیفه‌ی سختی که همه سعی دارن از زیرش در برن رو مهندس داوطلبانه به عهده گرفت. هی مرغ تیکه می‌کرد، هی من تندتند می‌خوردم =) بعد هم اینکه هرچی آت و آشغال تو خورش بود ریخت رو برنج :| هویج و فلفل دلمه‌ای و اینا. سالاد هم مطمئن شد من دیگه نمی‌خورم که خورد! چیپسارم نمی‌خورد، میذاشت من بخورم =)))
خلاصه از من به شما بانوان گرامی نصیحت، با آقایون هم‌کاسه بشین که سود می‌کنین، هواتونو دارن. حس حمایت مردانه‌شون هی گوشت‌های چرب و چیلی و جاهای خوب غذا رو هل میده به طرف شما. امتحان کنید، بعد هم دعا به جون من :)



+ با فقیران دست در یک کاسه کردن عیب نیست/بحر با آن منزلت هم‌کاسه‌ی گرداب شد (تقطیع هدفمند!)
صائب

  • نظرات [ ۰ ]

هوا هم بس ناجوانمردانه سرد است


شکلات خریدم، ده تومن. الان اومدم تو اتوبوس و شمردم! 😆 شده سی و سه تا.
روش نوشته دونه‌ای دویست تومن، یعنی سی و سه تاش میشه شش و ششصد.
حتی اگه در نظر نگیریم که خرید کیلویی باید چندتایی بیشتر بیفته، الان چرا هفده تا کم داده به من؟؟؟
احساس می‌کنم* سرم کلاه رفته. ضمن اینکه شیری و خیلی هم بدمزه است.
یه مدل دیگه هم خریدم و اون هم سفیده متاسفانه. مزه‌شون قابل تحمل نیست! یا باید ذوبشون کنم بزنم تو کیک، یا بدم بچه مچه‌ها بخورن یا هم بذارم واسه شب یلدا یادهمون حول و حوش اگه مهمونی داشتیم.
نمی‌دونم این چه مرَضیه خب؟ مثل آدم همون معمولی یا تلخ رو می‌خریدی. تنوع دادنت چی بود؟


* احساس می‌کنم سرم کلاه رفته، یعنی با قطعیت نمی‌تونم بگم اینو. چون مغازه‌ی خوش‌نام و منصفیه. احتمالا یه پارامتر بررسی نشده وجود داره این وسط.

  • نظرات [ ۰ ]

به زور کادوی تولد می‌گیریم :)))


اول ماه، تو گیر و دار عروسی، همسایه سیصد تومن پولِ طلبِ آقای رو آورده بود دم در. هدهد گرفت و چون داشت می‌رفت بیرون داد دست من که بعدا بدم به مامان یا آقای. منم فراموش کردم و طبق عادت گذاشتم لای یکی از کتابام. امروز که هدهد اینجا بود، آقای داشت می‌گفت همسایه هم پولو نیاورد. هدهد گفت آورد که! دادم به تسنیم که بده بهتون! منم هااااج و وااااج. چند لحظه بعد یادم اومد که پولو گرفتم، ولی یادم نیومد که پولو به کسی داده باشم. احتمال قوی دادم که بین بقیه‌ی پولام خرجش کرده باشم. خواستم به آقای بدمش، ولی مامان نذاشتن. گفتن پول دخترمو نگیری ها! :))) آخرشم نگرفتن، گفتن برو پالتو بخر، البته آخر فصل! الان سه ماهه دارم میگم پالتو بخرم؟ میگن نه سال بعد بخر! حالا خودشون میگن برو بخر =)



مامان گفتن می‌کشمت تسنیم!
گفتم "بکشید ما را! ملت ما بیدارتر می‌شود!"

این جمله‌ی امام خمینی تو ذهنم حک شده. جمله‌ی باحالیست.

  • نظرات [ ۰ ]

درمانگاهانه


امروز یکی از مادران باردارمون به مناسبت تولد من شیرینی آورده بود. البته ده روز پیش زایمان کرده بود، ولی خب مسلما دلیلش این نمی‌تونه باشه! فقط نمی‌دونم کی بهش گفته بود که تولد منه 😂
دو تا شیرینی برداشتم، یکیش به این نتیجه رسید:


خیلی خیلی شلوغ (و نه شر! و نه شیطون!) بود! بعد از گرفتن شیرینی آروم شد :) اول کل خامه‌هاشو خورد، بعد کیکشو :)

یه دختر حدودا ده ساله هم بود که مامانش رو تخت معاینه بود و این اصرار داشت بره داخل که رمز تبلت رو براش بزنه!!! انقدر هم پررو و چش‌سفید و لجباز بود که هرچی می‌گفتی نمیشه و برو بیرون نمی‌فهمید! یه‌کم بچه‌هامونو از تو گوشی و تبلت و لپ‌تاپ بکشیم بیرون، آداب معاشرت و ادب یادشون بدیم شاید بد نباشه!

  • نظرات [ ۰ ]

خواب ده تومنی


تقریبا برای تفریح، خوابم رو دادم به دو تا از سایت‌های تعبیرخواب و به هر کدوم هم نفری پنج تومن دادم بابت تعبیرش. البته با توجه به اینکه هیچ‌وقت خواب نمی‌بینم و اگر هم ببینم دنبال تعبیرش نیستم، اما خودم از این خوابم متاثر شده بودم، دوست داشتم اگه تعبیر داره بفهمم. در واقع گربه‌ی تو خواب نگرانم می‌کرد، مخصوصا رنگش و اینکه از در بسته اومده بود تو. به زعم من به بدبختی‌ای می‌مانست که باید با پذیرفتن ریسک چنگولی شدن! از شرش خلاص بشم. ولی چون مطمئن بودم به هیچ‌کدوم از تعابیر این سایت‌ها اعتماد نخواهم کرد (کما اینکه همین‌طور هم شد)، بیشتر جنبه‌ی فانش در نظرم بود.
خلاصه متن یکسانی رو فرستادم، اما تعابیر متفاوتی دریافت کردم!
سایت اول رو نمی‌تونم بگم چی گفت، در حدی سکرته که خواب‌های بقیه رو در آشکار جواب می‌داد و خواب من رو پنهانی پاسخ گفت! اولش رفتم تو سایت دیدم اونایی که بعد از من خوابشون رو تعریف کردن پیامشون هست، ولی مال من نیست. گفتم شاید خواب من یه‌کم سخت بوده، نتونسته تعبیر کنه یا شاید زمان می‌بره نشانه‌هاشو رمزگشایی کنه! چند ساعت بعد دیدم که واسم ایمیل اومده که من تعبیر خوابت رو "حدس" می‌زنم! و اینه. تو سایت هم به علت حساسیت بالای موضوع! پیامم عدم نمایش خورده بود. چه گفتش که بماند. بد نبود، ولی بماند.

سایت دومی همچین جوابی داده: "شما در استفاده از باورها و توانایی‌های روانی‌تان احساس ترس می‌کنید و باید بدانید که در زندگی شما، هیچ بد شانسی و نیروی منفی‌ای در کار نیست و لازم نیست از مواجهه با موقعیت‌های جدید بترسید. کسی به زندگی شما می‌آید که قوی و شجاع؛ باوقار و مغرور و مسلط است یا حتی خودتان شاید این احساس‌ها و توانایی‌های روحی را داشته باشید و به مشکلات عاطفی‌تان غلبه خواهید کرد. شما دوست دارید روی دیگران کنترل داشته باشید و باید خویشتنداری را تمرین کنید و حواستان به خودتان باشد و مسئولیت اعمالتان را بپذیرید."

حالا سوالی که برام پیش اومده اینه که آیا اون شخصی که دیروز رد کردم، همون شخصی بوده که پریشب خواب دیدم؟ 😂 آخه این بنده خدا فک کنم فرمانده هم بود، یعنی شجاع و قوی و مسلط مثلا =)) ولی خب هرجور فکر می‌کنم آدم باوقار و مغرور از پنجره نمیاد تو :// 😂😂
ضمنا خیلی غیب گفتی! من کلا هیچ نیروی منفی‌ای تو زندگیم حس نمی‌کنم که بعد بخوام ازش بترسم!
و اینکه مشکل عاطفی کجا بود سرکار؟
و آخر اینکه قول میدم خواب آدمی مسئولیت‌پذیرتر از منو به زندگیت تعبیر نکرده باشی!
خِلاص!

  • نظرات [ ۰ ]

خرس و خروس


دیشب خواب دیدم.
امروز عصر هم که برگشتم خوابیدم، بازم خواب دیدم.
هر دو هم کمی عجیب بود برام.
خواب زیاد نمی‌بینم، ولی این دو تا با همونایی که نمی‌بینم هم متفاوت بودن!
شاید وقت خالی پیدا کردم نوشتم.


+ مامان میگن خواب بدو تعریف نکن، ولی من نمی‌دونم خواب بدیه یا نه. چون اصلا نترسیدم تو خواب. شایدم کلا اضغاث احلام باشه. تازه صدقه هم دادم! دیگه پس مجازم تعریف کنم :)
+ عه‌وا! چرا نوشتم خرس؟ خرس نبود. شیر ماده بود فکر کنم، یا یه گربه‌ی خیلی بزرگ اندازه‌ی شیر. ولی بذار از اولش بگم. یه گربه‌ی سیاهِ قیر بود که اومده بود تو خونه‌مون و من با تعجب از اینکه چطوری از در بسته اومده تو دنبالش کردم تا بره بیرون. در رو باز کردم ولی باز هم نمی‌تونست بره و مدام خودشو به در و دیوار می‌زد. با دستم گرفتمش!! و انداختم بیرون. حتی تو خواب هم از خودم تعجب کردم. بعد که برگشتم دیدم یه گربه‌ی خیلی خیلی بزرگ، با هیبت شیر ماده می‌خواد از پنجره بیاد تو. پنجره‌هامون هم حفاظ دارن و هم توری فلزی. پنجره رو بستم و از داخل قفل کردم، اما بازش کرد!!! باز بستم، باز باز کرد! توری پاره شد، دلم به حفاظ قطور خوش بود که دیدم کله، دست، تنه و پاشو از لای حفاظ‌ها رد کرد اومد تو! درست شبیه یه مرد بود! الان که تعریف می‌کنم می‌ترسم، ولی توی خواب نمی‌ترسیدم. فقط می‌گفتم نمی‌تونی بیای تو. ظاهرا گفت ببین دارم میام. گفتم نیا، نیا، نیا تو! ولی کامل اومد تو و بعدش فکر کنم بیدار شدم.

امروز عصر هم خواب دیدم. با وجود اینکه میگن خواب روز الکی پلکیه، اما تحت تاثیر قرارم داد. داشتیم می‌رفتیم جایی که من از مامان و آقای و خانواده‌ی خودم جا موندم. با تاکسی بعدی، با دختردایی‌هام راه افتادیم، اما تاکسی به‌جای جلو، دنده‌عقب رفت تو کوچه‌ی کناری و همون‌طور دنده‌عقب می‌خواست ما رو برسونه. اما تو کوچه‌ی کناری میلیاردها پرنده ایستاده بودن. بیشترشون مرغ و خروس بودن، اما پرنده‌های دیگه‌ای هم بینشون بود. یه لحظه تخلیه‌ی روح کردم! اومدم از بیرون تاکسی‌مون رو نگاه کردم دیدم داره با سرعت خیلی زیادی حرکت می‌کنه ولی ندیدم پرنده‌ها رو بکشه. تازه از توی تاکسی، برای شما هم فیلم گرفتم که اون پدیده‌ی استثنائی تجمع پرندگان رو بهتون نشون بدم، ولی الان فیلمه تو گوشیم نیست :(

  • نظرات [ ۰ ]

همراه با ضمانت‌نامه


یه تجربه هم باهاتون درمیون بذارم.
روی پل صراط تا می‌تونین تند راه برین. هرچی سریع‌تر، احتمال افتادنتون تو قعر "شفا" و نوش‌جان کردن "زقوم" کمتر!


نود و سه درصد تضمینی!

  • نظرات [ ۰ ]
Designed By Erfan Powered by Bayan