برای بچههایی که میان پیشم چند تا بازی دانلود کردم. منی که گوشی تا حالا دست خواهربرادرزادههام ندادم. منی که هیچ وقت با گوشی بازی نمیکنم و کسی هم با گوشیم بازی نمیکنه. شاید یکی دو باری بازیهایی مثل سودوکو نصب کرده باشم که بعد یه مدت کوتاه حذف کردم. حالا واسه اینکه بچهها رو کنترل کنم، ساکت کنم، تستمو بگیرم مجبور شدم چند تا بازی نصب و چند تا کارتون دانلود کنم و گوشیمو بدم دست بچههای مردم! اونم بچههایی که بعضا وسطش شروع میکنن لیسک خوردن و با دستای نوچشون 🥴 به گوشیم دست میزنن :// نمیتونمم چیزی بگم یا گوشیو ازشون بگیرم، چون ناگهان قیامت به پا میشه و حتی ممکنه کل دو ساعت زحمتم هدر بره. ای خدا چه روزایی تو سرنوشت آدم وجود داره و خودش نمیدونه :|
هفتهی پیش یه بچه با مادربزرگ و عموش اومده بود برای تست، از شهرستان. برخلاف بقیهی بچهها آروم بود و جیغ و داد نمیکرد، ولی نشسته بود رو صندلی و آروم آروم اشک میریخت و با صدای آهسته گریه میکرد. گفتم مامان باباش کجان؟ مادر نداشت و باباش هم معلولیت داشت. عموش گفت از بچگی همین مادربزرگ بزرگش کرده. نمیدونم چرا ناراحت بود و فقط اشک میریخت. هر کاری کردم و کردیم آروم نشد، گفتم برین یه روز دیگه بیاین. دیروز دوباره اومده بودن. این بار هم تا نشست دوباره شروع کرد آروم گریه کردن. عمو داشت به مامانش میگفت اگه این بار هم نذاره دیگه نمیام. همون موقع خدماتی برام یه شیرینی تو بشقاب آورد. شیرینی رو بهش دادم ولی نخواست. معلوم بود میخواد و دوست داره، ولی داشت میگفت رشوه ندین، منو با این چیزا نمیتونین خر کنین :)) فهمیدم از من خوشش نمیاد و هر چیزی که مربوط به من باشه، حتی اگه خوب باشه رو نمیخواد. گاهی دوست دارم بتونم روپوش سفیدمو دربیارم که بچه با پیشفرض باهام روبرو نشه. سعی کردم خودمو بهش بیمحل نشون بدم، انگار دارم با مادربزرگش بازی میکنم نه با اون. به مادربزرگش کاغذ و کتاب رنگآمیزی و پاستل و مدادرنگی میدادم و مادربزرگ هفتاد هشتاد سالهی بنده خدا هم رو کتاب خطخطی میکرد. بعدم بهش برچسب دادم و رو دستای مادربزرگ طفلکی نقاشی کردم و انقدر ادامه دادم که تقریبا بعد نیم ساعت، چهلوپنج دقیقه کمکم با خود بچه بازی میکردم. باز بیقرار شد و این بار دیگه بهش گوشی دادم و از اونجا باهام دوست شد :)) بعدم شیرینیای که اول نخواسته بود رو طلب کرد :) بچههایی به این مقاومت و سرسختی خیلی انرژیمو تخلیه میکنن، ولی اینکه آخرش ببینم از من و اتاقم خوشش اومده، دیگه نمیترسه و تقریبا راضی داره میره حالمو خوب میکنه. اگه جواب تستشم خوب باشه که دیگه چه بهتر :)
- تاریخ : دوشنبه ۹ خرداد ۰۱
- ساعت : ۱۶ : ۵۶
- نظرات [ ۲ ]