- تاریخ : چهارشنبه ۸ آذر ۹۶
- ساعت : ۰۸ : ۳۲
- نظرات [ ۶ ]
همیشه بازش میکنم، همیشه سرجاش نیست، اگه باشه نگاش میکنم. همیشه ثابته و لایتغیر، اما نمیدونم چی داره که هر دفعه انگار یه چیز جدید و هیجانانگیز دیدهم! انقد خوشگله! فقط نگاش میکنم، بدون هیچ کنشی. به تیپ ما میگن آدمهای منفعل و منتظر معجزه :| منم از بس تو این تیپ موندم شدم سر سفیدشون :)
+ به تیپ شما چی میگن؟
- تاریخ : سه شنبه ۷ آذر ۹۶
- ساعت : ۱۴ : ۵۸
- نظرات [ ۸ ]
تا حالا این شکلیِ خودمو ندیده بودم. خالهزنک شدم :) از رفتارهای خاله ناراحت میشم، از اینکه رفته اونور خونه دایی ناراحت میشم، از اینکه با این سنش (هفت هشت سالی از من بزرگته) هرررر جا میره با دختردایی (که ششم ابتداییه و از نظر ما بچه است) میره ناراحت میشم، از اینکه همهی عمر همه نازشو کشیدن و حرف رو حرفش نیاوردن و حالا از ما هم همین توقعو داره ناراحت میشم، از اینکه خاله از رک بودن من و ناز نکشیدنم ناراحت میشه ناراحت میشم، از اینکه آستانهی خوشحالیش خیلی بالاست و هرکار میکنیم به چشمش نمیاد ناراحت میشم، از اینکه امروز صبح دیگه توجیهاتم برای رفتارهای خاله ته کشید و مطمئن شدم ازش ناراحتم ناراحت میشم، از اینکه در مورد کارهایی که میخواستم براش انجام بدم بی انگیزه شدم ناراحت میشم، کلا از اینکه ناراحتم ناراحتم. خالهمو دوست دارم، آدم خوب و مهربونیه، اما انگار از طرف بیبی و دایی بزرگم لوس شده و کمی پرتوقع، آخه دختر تهتغاریه! منم مثلا دختر ته تغاریم، ولی اینجوری که نیستم! به هر حال الان که بعد از چهارده پونزده سال اومده و قراره فقط بیست و پنج روز اینجا باشه دوست دارم با خاطرهی خوش بره، تا دیروز هم ناراحتیهامو بروز ندادم، برای خواهرامم که به من بروز داده بودن توجیه آورده بودم و گفته بودم بیخیال، خوب باشیم، میگذره. امروز خودمم ناراحتم، هنوز هم بجز یه جملهی تلویحی به مامان، چیز دیگهای بروز ندادم، ولی ناراحتم :( قشنگ همی شکلی :( ناراحت که باشم ناخودآگاه بیمحلی میکنم، زمین و زمان به هم بیاد نمیتونم تو روی کسی که ازش ناراحتم بخندم، اگر هم به احتمال یک درصد بخندم، جوری مصنوعیه که طرف خودش متوجه میشه. تا دیروز دلیلتراشی میکردم و انکار. حالا چیکار کنم؟ :( برم یکم فک کنم شاید دلایلی واسه این رفتارها وجود داره که من ندیدم.
- تاریخ : دوشنبه ۶ آذر ۹۶
- ساعت : ۱۴ : ۳۹
- نظرات [ ۲ ]
- تاریخ : يكشنبه ۵ آذر ۹۶
- ساعت : ۱۹ : ۳۲
- نظرات [ ۲ ]
مسئله اینجاست که من از اول با خودم قرار کردم اینجا با خودم روراست باشم. یکی از ارکان این روراستی نوشتن از روی خاکستری، قهوهای، سیاه شخصیت و زندگیمه. البته که اغلب، آدمها تو گفتن نقاط قوتشون موفقتر از گفتن کاستیهاشونن. منم یکم انتقادپذیری کمرنگی دارم که بیشتر باعث این موضوع میشه. ولی خوب همونطور که دارم تلاش میکنم برای بالا بردن جنبهی نقد در خودم، برای رویارویی با نقصهای شخصیتیم هم گام برداشتم! و یکی از اولین کارهایی که باید بکنم اینه که بفهمم کجاها مشکل دارم. فلذا! سعی میکنم فکر کنم و بعد تا جای ممکن خودم رو به باد انتقاد بگیرم و جواب انتقادها رو هم بدم! چمدونم شاید اصلا بعضی اعتراضات و انتقادات وارد نبود، ها؟
+ تیتر: با حیوان درون خود با ملایمت صحبت کنید؛ مبادا رم کند!
- تاریخ : شنبه ۴ آذر ۹۶
- ساعت : ۲۳ : ۴۹
- نظرات [ ۳ ]
- تاریخ : جمعه ۳ آذر ۹۶
- ساعت : ۲۱ : ۵۹
- نظرات [ ۳ ]
- تاریخ : پنجشنبه ۲ آذر ۹۶
- ساعت : ۲۲ : ۱۱
- نظرات [ ۷ ]
- تاریخ : سه شنبه ۳۰ آبان ۹۶
- ساعت : ۱۷ : ۱۱
- نظرات [ ۹ ]
+ همونجا زیر عمود 1237 یه کتابچه پیدا کردم، مال کویت بود ولی به فارسی نوشته شده بود. چند تا از سؤالاشو دوست داشتم:
در خیمهگاه ایستاده داریم فکر میکنیم که اگر ما در کربلا بودیم در کدام خیمه بودیم؟
الف- اگر من ظالم هستم، به حقوق دیگران تعدی میکنم، حدود الهی را نادیده میگیرم، آن وقت در خیمه لشکر یزید هستم.
ب- اگر من تشنهی اقتدار هستم و برای اقتدار خود هر کاری میتوانم انجام دهم آن وقت در خیمهی عمر سعد هستم.
ج- اگر من دین را وسیله قرار داده دنبال دنیای خودم هستم، آن وقت من در خیمهی کسانی هستم که بعد از وعده نصرت به امام در مقابل امام صفآرائی کردند.
د- اگر من از وظیفهی خودم غافل بیپروا هستم و از مرگ میترسم، آن وقت در خیمهی کسانی هستم که بعد از شهادت امام حسین علیهالسلام گریه و زاری میکردند ولی برای نصرت امام به کربلا نیامدند.
ه- اگر من عاشق دنیا نیستم و بدون ترس میتوانم حرف حق بزنم و در مقابل طاغوت زمان قیام کنم و از نصرت امام، هدفم قرب خداوند متعال است، آن وقت من در خیمهی سیدالشهداء هستم.
- تاریخ : دوشنبه ۲۹ آبان ۹۶
- ساعت : ۲۳ : ۱۵
- نظرات [ ۵ ]