مصداق بارز زنان علیه زنان و بلکم زنان علیه بشریت! یه جوک بیییییییمزه تعریف میکنه و هرهر میخنده! "دختره رفته فروشگاه و دست گذاشته رو پفک و گفته ببخشید از این پفکا دارین¿¿¿¿¿ الی افق و ختم و اینا" :|||||||||||
جامعهای که یکی از دو جنس زن یا مرد رو تحقیر کنه جامعهی سالمی نیست. نه مردهای سالمی خواهد داشت، نه زنهای سالمی، نه نسل سالمی. چرا از این مسخره بازیها دست برنمیداریم؟ مرد واسه زن جوک میسازه، زن واسه مرد. این میگه اون اِله، اون میگه این بِله! حالا من بخوام بگم الان فوکوس رو تخریب زنهاست به فمنیست بودن متهم میشم. از رانندگی و کارهای الکترونیک و فنی بگیر بیا تا آشپزی و صحبت و پوشش و حتی درک بدیهیترین مسائل. یعنی واقعا شما تو عمرتون دختر دانشجویی دیدین که فهمش در حدی باشه که فک کنه ویروس لپتاب از همون ویروسهاییه که انسان رو بیمار میکنه؟ پس چرا جوکش هست؟ من نمیگم خانوما بلند شین بریم سیاست و بورس و بهداشت و آموزش و فلان و بهمان کشور یا جهان رو در دست بگیریم، ولی میگم فکر نکنین که نمیتونیم. فکر نکنین که ما همون دست و پاچلفتیهای تو جوکها هستیم یا اگه نیستیم به نفعمونه که اونطوری باشیم. یه دختر لوس که فقط اطوار ریختن و عسیسم گفتن بلده، بهترین سرگرمیش اینه که صبح تا شب پای میز آرایش بشینه مانیکور کنه یا بره خرید، دغدغهی اصلیش اینه که چی بپوشه و چطوری لاک ناخونشو با سگک کفشش ست کنه، بزرگترین عشقش تو دنیا پاستیله، همّ و غمّش شوهر کردنه، دانشگاه رو هم محض همین آخری و ایضا خالی نبودن عریضه تشریف میبره، آخرشم مجبوره پوشک بچه عوض کنه، غذای سوخته بذاره جلوی شوهر و غرغر بشنوه، تو دورهمیهای زنونه غیبت فلانی و فلانی رو بکنه؛ در حالی که آقاشون داره تو جلسات هفتگی با دوستاش مسائل لاینحل خاورمیانه رو حل و فصل میکنه. این زن نخواهد تونست بچهی آدم تربیت کنه، نه دختر نه پسر.
چون همیشه از این حرفای من سوء تعبیر میشه، بگم حرف من این نیست که خانهدار بودن خوب نیست، یا خانهدار بودن خوبه ولی خانهدار بودن + شاغل بودن حتما بهتره. برای من احتمال زیادی وجود داره که نهایتا به یه زن خانهدار تمام کمال تبدیل بشم، بدون هیچ شغلی، از صبح تا شب تو خونه. در حالی که چنین تصوری از من به خاطر دوستانمم خطور نمیکنه. هم یه جورایی جبر شرایطه و هم انگار یکی دیگه درون من هست که اونطوری رو هم دوست داره و میخواد تجربه کنه. ولی قبلش من باید بدونم چه قابلیتهایی دارم، باید قبلش خلاقیتی اگه دارم کشف کرده باشم، باید به راهحلی واسه "زندگی" فکر کرده باشم، باید به این درجه از عزت نفس رسیده باشم که بفهمم آروم و قرار گرفتن من تو خونه معادل بیثمر بودن و اتلاف وقت نیست، باید بدونم بخاطر این نیست که من نمیتونم اون بیرون مفید باشم، بخاطر اینه که این تو مفیدترم (احتمالا). باید اینو فهمیده باشم که هرچی این تو و اون بیرون یاد گرفتم رو میتونم معادلسازی و استفاده کنم. باید بدونم میشه مثل پیازِ گیاه، نبود و بود. باید بدونم حق ندارم چون خونهنشین شدم از تلاش دست بردارم و به روزمرگی تن بدم. باید بدونم موظفم هرچه میتونم پرتر باشم، قویتر باشم، آگاهتر باشم تا یه میوهی پوچ و بهدردنخور تحویل جامعه ندم. نباید جامعه رو بدم دست مردها تا بسازن، باید بدونم اگه تو ساختن جامعه شرکت نکنم حقالناس کردم، باید بدونم حد وسط نداریم، اگه تو مسیر سازندگی نباشم تو مسیر تخریب و استهلاکم. هر جایی قرار بگیرم چه جبر زمانه باشه چه انتخاب خودم، چه توی خونه چه بیرون، باید با آگاهی از اینکه کیام و چیام و چهکارهام "حرکت" داشته باشم.
آخرش هم باید بدونم حرف زدنِ صرف، نه تنها هیچ دردی رو دوا نکرده که دردافزا هم بوده، شبیه لالایی خیلیها رو آروم کرده و خوابونده و آستانهی تأثیرپذیریشون رو برده بالا.
+ شأن نزول این افکار قر و قاطی از بالاخونه به سرانگشتان مبارک: درددددددد! شاید ندونین چه دردیه که زن باشی و ببینی یه زن داره جوکی رو میخونه که میگه مغزش از یه فندق هم کوچیکتره. میگه نصف جامعه که اونم جزءشونه انگل بالفعلان. میگه و میخنده، میخنده، میخنده، هرهرهرهرهر...
+ زبان الکن من واقعا نمیتونه حق مطلب رو ادا کنه. به عنوان یه اشاره به حرفای بالا نگاه کنین.
+ یه چیزی هم که چسبیده بیخ گلوم و همیشه میخوام بگم اینه که من واقعا فمنیست نیستم. چون اصلا نبودم دنبالش که بدونم عقاید فمنیستها چی هست. چون نخواستم زیر پرچم یه اسم قلنبه سلنبه ادای روشنفکری دربیارم. من هر کلمهای در این مورد رو از عمق وجودم میگم و یه چیز اکتسابی در من نیست. جزء قدیمیترین خاطراتم که یادم میاد بحث سر عدالت و زن و مرد توی این جامعه بوده.