مونولوگ

‌‌

‌‌

ترسم کز این چمن نبری آستین گل

کز گلشنش تحمل خاری نمی‌کنی


چشم مُ رَ گرفته چن تا کفتر
گفته خودش چن تاشَ خواستی وردَر
الان دِرُم خادما رَ مِپایُم
بچه محله‌ی امام رضایُم


در دل تاریک این شب‌های سرد
ای امید نا امیدی‌های من
برق چشمان تو همچون آفتاب
می‌درخشد بر رخ فردای من


وَآخَرُونَ اعْتَرَفُوا بِذُنُوبِهِمْ خَلَطُوا عَمَلاً صَالِحاً وَآخَرَ سَیِّئاً

عَسَى اللَّهُ أَن یَتُوبَ عَلَیْهِمْ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَّحِیمٌ


خوشا آنان که هِر از بِر ندانند
نه حرفی وانویسند و نه خوانند
چو مجنون سر نهند اندر بیابان
ازین گُوْ گَل روند آهو چرانند

::خیلی هم بیخود::



Designed By Erfan Powered by Bayan