مونولوگ

‌‌

قصه‌ی ظهر جمعه


مامان و آقای صبح رفته بودن بیرون، آقای شلوار خریدن. اومدن خونه آقای رفتن شلوار رو پرو کنن، من و مامان تو آشپزخونه بودیم. آقای از وقتی وارد خونه شدن هی داشتن از شلواری که خریده بودن تعریف می‌کردن؛ مامان هم می‌گفتن "اوووو نگاه حالا هی تعریف می‌کنه :))" بعد صدای آقای اومد که "عه اینکه پاره است!" مامان "واقعا؟ پاره است؟" آقای در حالی که شلوار پاشون بود، اومدن تو آشپزخونه. "کو؟ کجاش پاره است؟" "ایناها، اینجاش!" و به پاچه‌ی شلوار اشاره کردن "اینجاش پاره است، نگا پاهام از توی سوراخاش دراومده"!!!😅
آقای هممممیشه سربه‌سر مامان میذارن، مامان هم هممممیشه گول می‌خورن! بعضی وقت‌ها ما به مامان میگیم "باور نکن مامان، آقای شوخی میکنن!" ولی مامان میگن "نههههه! راس میگه" بعد آقای با خنده‌ش خودشو لو میده! ولی دفعه‌ی بعد دوباره مامان شوخی‌های آقای رو باور می‌کنن! :|||

ماهی تو سبد غذایی خانواده‌ی ما نیست، طعمش خیلی خوشایندمون نیست. اما من تصمیم گرفتم که دیگه دختر خوبی باشم. دیشب رفتم با دست خودم ماهی خریدم، امروز سبزی‌پلوماهی پختم!!! ببینید چقد دخدر خوبی شدم ^_^ ماهی رو هم مزه‌دار کردم. هنوز نخوردیم، خدا کنه خوب شده باشه :)

  • نظرات [ ۲۲ ]

بالاخره...



تو بدری و خورشید تو را بنده شده‌ست

تا بنده‌ی تو شده‌ست تابنده شده‌ست

زان روی که از شعاع نور رخ تو

خورشید منیر و ماه تابنده شده‌ست


بازم همین شعر/بازم حافظ جان



+ بالاخره بعد از چند هفته نیت کردن، به دعای کمیل حرم رسیدم :)


اسمش آیدا جونه :)

"جای تاسف داره که جا برای خطای انسانی در نظر گرفته نشده. جدیدا کابران سایت باید از هر خطایی مصون باشند و به درجه عصمت برسند!"


نظر یکی از پزشکان گروه تلگرامیِ سامانه‌ی کشوریِ سه نقطه راجع به سامانه‌ای که اجبارا از دیروز باید باهاش کار کنیم. بدون تصرف با تخلیص! (چرا میگن تلخیص؟")



+ پس بدانید و آگاه باشید که به زودی یکصد و بیست و چهار هزار و یکمین پیغمبر نیز ظهور خواهد کرد. منتها این آخری از جامعه‌ی نسوان خواهد بود!

+ دو هزار و سیصد تا پزشک و پرستار از کل کشور، تو اون گروه هست، مثلا باسوادای جامعه! یه پیام ساده (پیام بالا) رو باید کلی حشویاتش رو بزنم، کلی ادیتش کنم تا مفهوم بشه! این چه وضع ادبیات مملکته؟

‌‌


یه کم فقط کم آوردم.

همین.


یک روز هم به روایت تصویر

انگار ساعت داره خراب میشه. آورده بودیمش پایین، موقع صبحانه نگاش می‌کردیم، دو تا می‌رفت جلو، یکی عقب‌گرد، دو تا درجا! باز یکی عقب‌گرد، دو تا جلو، یکی درجا! :) نمی‌دونم هدیه‌ی جشن کلاس چندم بود، مال یکی از بچه‌ها همون موقع که داشتیم از جشن برمی‌گشتیم تو مینی‌بوس خراب شد، مال من تا الان مونده! هشت سال شد!


اونم که کنارشه یکی از عوامل گرسنگی دو روز اخیر منه! هر وقت هوا سرد میشه، مامان نون می‌پزن، چون آقای خیلی دوست دارن. ما بچه‌هام هم خیلی دوست داریم، منتها این دفعه هرچی چربی و دنبه بوده توش ریختن! دیروز ظهر این نون رو خوردیم و امروز صبح. البته خانواده خوردن، من به خوردن یه دونه کیک اکتفا کردم :)
دلیل دیگه‌ی گرسنگیم دندونه! پریروز جرم‌گیری کردم و یه دونه‌شم ترمیم. درد هم داشت، حساس هم بود. تو کلینیک روانشناس می‌خواست با هیپنوتیزم دردمو کم کنه!!!

از برف دیروز اینقد مونده، با یک عالمه یخ‌ما! (از سرما گذشته دیگه) دیشب آخر شب، آبمون انقد کم بود که داشت قطع میشد. رفتیم کنتور رو لباس پوشوندیم، صبح آب میومد.


صبح رفتم بانک ملت برای افتتاح حساب، ساعت نه اونجا بودم بسته بود :/ مگه بانک‌ها هم تعطیلن؟ دویست تا بانک تو اون راسته است (اغراق!) همه باز بودن، عدل همین که من باهاش کار داشتم بسته بود. مردم پشت در منتظر نشسته بودن. دیدم دیرم میشه رفتم درمانگاه دیگه. از شانس من خانم دکتر هم ساعت یازده اومد :|
گرچه برف خیلی نشد، ولی هوا صاف شد. اونم حرم :)


یه کارتی هم چند روز پیش دیدم، یه جمله‌ش خیلی به دلم نشست:

"آنچه استقلال عقیده و اراده را از بین می‌برد، احتیاج است. من نمی‌خواهم محتاج کسی باشم. می‌خواهم این زبان تند و تیزم آزاد باشد."

جناب مدرس


خوب دیگه، ملالی (حرفی) نیست جز دوری شما (گرسنگی و خیل مریضان!)

زمستانی که انگار دارد می‌آید

انگار که هر دونه‌اش یه بغل شادی از آسمون با خودش به قلبم نازل می‌کنه!

بیست دقیقه قبل که از خونه اومدم بیرون هیچی نبود، بعد ناواضح، یه چیزایی شبیه گرد و خاک رو دیدم که دارن تو هوا به هر سمتی حرکت می‌کنن، بعد کم‌کم بیشتر شدن، بعد صدای یه مکانیک رو شنیدم که می‌گفت "عه نگاه کن داره برف میاد!" و دوستش که سرش زیر ماشین بود بی اعتنا گفت "راس میگی؟" و من مطمئن شدم توهم نزدم :)

الان هم در حالی که توی BRT نشستم، بولوار رو نگاه می‌کنم که سفید شده! واقعا سفید شده! سفید! سفید! سفید!

خدایا شکرت :)))


+ سفید هم برود بنشیند کنار زرد و قرمز :)

نمیشه مثل اختراع بریم ثبتش کنیم، خیالمون راحت شه؟!؟!؟

یک نفس عمیق می‌کشد و لبخند می‌زند، به همین ملاحت😌🙂

اسمش شده "سیدمحمدمهدی"! هووووف! یه بار جستی ملخک، دو بار جستی ملخک، آخر به دستی ملخک!

معلوم نیست تا من بخوام صاحب "محمدحسین" بشم، چند دفعه دیگه نفسم حبس میشه!

مرگ در تقابل با زندگی نیست

دیروز یه آمبولانس بجای نجات مصدومین، نود و پنج نفر رو کشت، صد و پنجاه و هشت نفر رو زخمی کرد.
دیشب تو دل همون رعب و وحشت، پسرخاله‌ی من دنیا اومد.

می‌گویند مرگ در تقابل با زندگی نیست، در تقابل با تولد است. اما ظاهرا در تقابل با تولد هم نیست، در امتداد هردوست. گریزناپذیر است. به قول سهراب:

"زندگی بال و پری دارد با وسعت مرگ"
یا
"و اگر مرگ نبود، دست ما در پی چیزی می‌گشت"
یا
"و نترسیم از مرگ
مرگ پایان کبوتر نیست
مرگ وارونه یک زنجره نیست

مرگ در ذهن اقاقی جاری است
مرگ در آب و هوای خوش اندیشه نشیمن دارد
مرگ در ذات شب دهکده از صبح سخن می‌گوید
مرگ با خوشه انگور می آید به دهان
مرگ در حنجره سرخْ‌گلو می‌خواند
مرگ مسئول قشنگی پر شاپرک است
مرگ گاهی ریحان می‌چیند
مرگ گاهی ودکا می‌نوشد
گاه در سایه است به ما می‌نگرد
و همه می‌دانیم
ریه‌های لذت، پر اکسیژن مرگ است"


فک می‌کنم در امتداد تولدش، چه زندگی‌ای جریان داره؟ در امتداد زندگیش چه مرگی؟ چگونه مرگی؟ و در امتداد مرگش چگونه زندگی‌ای؟

خاطرات

من چیزی نمیگم، خودتون برین ادامه‌مطلب پشیمون میشین برمی‌گردین :)

  • ادامه مطلب

احمد ظاهر

چند وقت پیش سرچ کردم احمد ظاهر و یه هف‌هش‌تایی آهنگ ازش دانلود کردم. قبلا اسمشو شنیده بودم، ولی ازش چیزی گوش نداده بودم. آهنگا قدیمی‌ان و کیفیتشون پایینه. دوتاشو نگه داشتم بقیه دیلیت!

این آهنگ وب منه. منتها بجای "دیوانه منم من" میگه "دیوانه نیم من"!


احمد ظاهر متوفای پنجاه و هشته، دقیقا روز تولدش توی تونل سالنگ تصادف می‌کنه و تو سی و سه سالگی می‌میره. سالنگ منو یاد یه خاطره تو بچگیم انداخت و بعد یاد تمام خاطراتم. باعث شد پست بعد رو بنویسم!


شاه‌بیت این ترانه از نظر من:
"در رفتن جان از بدن، گویند هر نوعی سخن
من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم می‌رود"

+ آهنگ دومی، خیلی خیلی برام آشناست. مطمئنم تو تلویزیون با یه ترانه‌ی دیگه شنیدمش، ولی نه ترانه نه خواننده‌ش یادم نمیاد. هم خوشم میاد گوش بدم هم اذیت میشم، چون همه‌ش دارم فک می‌کنم اون یکی ترانه چی بود!
+ آهنگ دومی، نصفه است. احتمالا چون آهنگا قدیمی‌ان، اینجوری شده.

  • نظرات [ ۱۵ ]
Designed By Erfan Powered by Bayan